امروز به کمک مامانم رفتم حمام به یاد بچگی ها . اصلا فکرش نمیکردم دوباره روزی بیاد که مامانم منو حمام بده. یه عمر کار کردم  و مراقبت.  حالا خودم مراقبت لازم شدم . این جریان بیشترش خیر بود برام . درسته الانم نمیذارم خیلی بارم رو دوش کسی بیافته.  اما از اینکه کمی توجه دیگران و مراقبت اونا رو میگیرم برام لذت بخشه . کمی تجربه کنم که حواسشون به من هست . لازم نیست دغدغه بلند کردن خواهر برادرم رو داشته باشم فعلا .

فهمیدم خیلی کارا میتونم با دست چپ انجام بدم و مهارت جدید پیدا کنم . لباسام تنهایی عوض میکنم . موهام شونه میکنم خوبه که کوتاه کردم . و خیلی کارای ریز دیگه .حتی لباسام خودم میشورم با همون یه دست و فقط مامانم رو بند میندازه. 

دیروز نمونه سوال طرح کردم با دست چپ و دادم همکارم تایپ کنه . شاگردام و بقیه تعجب میکنن چطور با دست چپ هم میتونم بنویسم .

خیلی دلم میخواد زود به زود بیام هم بنویسم هم بخونم . ولی تایپ کردن برام سخته. 

خدا رو شکر دستم از عمل اذیت نیس . کارام مامانم میکنه . به جام ظرف میشوره گاز پاک میکنه جارو میکنه خواهرم و برادرم بلند میکنه . منم خورده ریز یه کمکی با دست چپ میکنم . آب میارم خواهرم دست و روش میشوره و برمیدارم. امروز مجبور شدم فرم کارم با دست چپ بشورم و انداختم رو بند به مامانم گفتم فقط صاف شون کنه . اون گفت چرا شستی ولی من دلم نمیاد اینقدر اذیت بشه . با دست چپ غذا به دهن میبرم مامانم تعجب میکنه میگه چطور میتونی با چپ بخوری ؟ گفتم این چند سال کار کردن با چپ رو هم یاد گرفتم . پای تخته با چپ مینویسم.  دستخطم بدک نیست .

دلم میخواد به تفصیل از سفرمون بنویسم ولی نمیتونم.  هنوز مزه ش زیر زبون همه مون هست.  من و خواهر برادر تو خونه ای با اون خواهرم و شوهر و پسرش رفتیم خونه باغ دوستم  که قبل از شیراز تو کوحمره سرخی.  خیلی توش آرامش داشت یه حس سبک و متفاوت.  خواب راحت با صدای گنجشک ها.  انگار تو خونه شخصی خودم بودم از خونه آقا برام امن تر بود . هوا خوب بود و برای ناهار و شام بیرون مینشستیم.  یه سگ هم بود که کلی بامون دوست شده بود و پاهام لیس میزد . سرگرم کننده بود .

شیراز هم دو روز به دکتر  من گذشت دو روز هم رفتیم ستاره فارس  بازار و شهربازی و سرای مشیر و بازار وکیل و بازار بین الحرمین.  مانتو و کیف و شال و روسری خریدم.  تو شهربازی  ستاره  فارس با خواهرزاده م سوار ماشین برقی شدم چه حالی داد . دلم نمیخواست پیاده شم.  کلی عکس گرفتیم و حسابی بخور بخور کردیم . واقعا متفاوت و خاص بود . آخه تو سفرهای قبل همیشه آقا یا زن داداش ضدحال میزدن اما این بار نبودن که به ما خوش گذشت. 

برای بیمارستان همش داداش کوچیک همرام بود بیچاره خیلی زحمت کشید . وقتی اومدم تو بحش برام غذا آوردن خودش لقمه میکرد میگذاشت دهنم . خدا بش سلامتی بده.  خوبیش این بود که بستری لازم نبود و کارام روز قبل انجام دادن و روز بعد چکاپ اولیه و رفتم عمل . عمل هم بی حسی موضعی بود . دکتر ضیایی خیلی با حوصله و مهربون بود . تعویض پانسمان رو یادم داد و چون گفتم نمیتونم دوباره بیام گفت تو شهر تون بخیه ها رو باز کن . خدا رو شکر همه چی خوب پیش رفت ولی جای خالی محبت آقا همیشه خالی میمونه.  و یه خاطره از بی محبتی و سنگدلی ش تو ذهنم حک شده. 

راستی برای تشکر از دوستم که خونه داد رفتم یه تابلو فرش خریدم و امروز براش بردم . به هرحال 5 روز خونه شون بودیم و نمیشد بی تشکر بمونه یه تابلو فرش خوشکل به قیمت 380 براش گرفتم.  برام گرون بود اما واجب و لازم بود .


سلام سلام من برگشتم. دستم عمل کردن و عمل خوب و راحتی بود . بیهوشی نداشتم فقط بی حسی موضعی . سفر  درمانی سیاحتی خیییییییلی خوبی بود . خیلی خوش گذشت.  الان نمیتونم خیلی راحت تایپ کنم با دست چپ . دست راست هم که عمل شده تا یه ماه و نیم  تو استراحت مطلق باید باشه . میام کم کم پست سفر رو میذارم . همین که از آقا دور بودم کلی تازه شدم و جون گرفتم . باور میکنید این مدت حتی یه زنگ نزد به یکی مون حال بپرسه؟ باورتون میشه اومدم خونه حتی نپرسید چته یا چطوری . کجا پدر به این نامهربونی و بی محبتی پیدا میشه . چقدر سنگدل شده.   نکته ناراحت کننده این سفر این بود که دکتر گفت دست چپ هم نیاز به عمل داره و انگار من برگشتم به روز اول . خیلی ناراحت شدم.  دکتر گفت دیر اقدام کردی بعد 8 سال درمانی غیر از عمل نیس و اوضاع عصب های دستات اصلا خوب نیست.  فعلا ببینم این چطور میشه تا درمان بعدی خدا کریمه   . ولی دیگه اساسی موندم رو دست آقا . برای خودم که اصلا مهم نیست چون حسی به ازدواج ندارم دیگه .

سفر عالی بود عالی و تکرار نشدنی.  خواهرم و شوهر و پسرش بامون بودن و شوهرخواهرم پایه سفر و خوش گذرونی.  دوس نداشتم برگردم.  بعد میام بیشتر مینویسم.

هرچی به رفتن نزدیک میشم استرسم بیشتر میشه . استرس دکتر یا عمل ندارم . استرس حرفای آقا رو دارم . اصلا شب ها خوب نمیخوابم برم شیراز و برگردم شاید کمی ذهنم از آشفتگی بیافته.  قرار چهارتامون از خونه و اون خواهرم و پسر و شوهرش با هم بریم . هم دکتر بریم هم تفریح کنیم . یکی از دوستای همین جا ، خونه دارن تو شیراز ، محبت کرد و پیشنهاد داد که ما بریم اونجا . من قبول نکردم چون روم نمیشد اما گفت اصلا تعارف نکن و برو با خیال راحت. 

امروز دیگه باشگاه نرفتم چون باید ثبت نام جدید میکردم و حالا که دارم میرم و معلوم نیست دستم چی بشه ، ارزش نداشت که هزینه بدم و نرم .

رفتم کمی خرید کردم و 4 تیر تولد خواهرم که مشکل داره براش یه کیک شکلاتی خریدم و دزدکی آوردم خونه سورپرایزش کردم . دوس داشتم یه کار متفاوت دلی براش بکنم . بیچاره کیک داشت وا میرفت تا تونستم از دست آقا تو یخچال جاسازش کنم .

وسایلم رو هم برای رفتن آماده کردم و هی مرور میکنم چیزی یادم نره .

امیدوارم بریم و بیایم به راحتی و خوشی . که مسئولیت این همه آدم که همراه منن به گردن من نیافته. 

نمیدونم اونجا بتونم بیام وبلاگ یا نه . چون اولا که معمولا بیرون نت ندارم مگر اینکه یه بسته بخرم و دوم اینکه چون با بچه‌ها هستم شاید وقت نشه اصلا و سوم اگه درمانی برای دستم انجام بدن نمیتونم ازش استفاده کنم . شاید بیام کامنت هاتون بخونم انرژی بگیرم اما تایپ نمیدونم بتونم بکنم یا نه . اینم به شرطی که بسته بخرم .

فردا صبح زود راه میافتیم و احتمالا خدا بخواد شنبه برمیگردیم.  من 4 روز مرخصی گرفتم و جمعه و شنبه تعطیل هست .

چیزی خواستید بگید براتون بخرم از شیراز و بعد پست کنم . باور نمیکنید امتحانش ضرر نداره .

دوستون دارم و برام دعا کنید . دعا کنید آقا اذیتم نکنه . اونقدر که از حرفاش میترسم از تیغ جراحی نمیترسم.