پرس جو راجب جا و پانسیون رو شروع کردم.  جلوی کسی هم فعلا حرفی نزدم.  تا ببینم چی میشه. 

من این مدت بارها حرف رفتن رو با خواهر برادرم زدم. اونا هم نسبت به قبل به رفتن رضایت بیشتری دارن   . اما ما عملا به جای چهار تا ، دوتا هستیم . و بارمون خیییییییلی سنگین.  من اگه خودم تنها بودم اصلا نگرانی نبود و میرفتم.  اما حالا هرجا بخوام برم باید خواهرم به دندون بگیرم.

بخدا  زلزله میاد من ترجیح میدم کنارش برم زیر آوار ، ولی بیرون نرم.  همه موقع زلزله فرار میکنن میرن بیرون من میمونم پیش خواهر برادرم. 

نمیدونم حکمت این زندگی چیه ...

حالم خوبه، نگرانم نباشید. 

سعی میکنم از اول ماه دوباره ورزش رو شروع کنم و زندگی رو فعلا به دور عادی برگردونم و کنارش پرس و جو کنم و راه های رفتن رو بررسی کنم . فعلا بخاطر دستم نمیتونم یوگا برم ، اما میتونم با مراقبت،  ورزش دیگه ای انجام بدم . اینجوری صبح ها سه روز خونه نیستم . و سر دل آقا کمی از سنگینی کوه وجودم،  سبک میشه.

نظرات 1 + ارسال نظر
فرشته پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 12:42

من از این پانسیون ها حس خوبی ندارم نگرانم برات میدونم همه جوانب زندگی رو میسنجی ولی بهتر نیست اعتراضتو بیشتر به گوش همه برسونی همه بدونن که دا ی خسته میشی وبه جونت رسیده بعد به فکر رفتن بیوفتی

میدونم خودم کلی ترس و نگرانی دارم . مطمئن باش رفتنم اینقدر آسون نیس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد