امروز رفتم بخیه دستم باز کردم . باز کردن بخیه ها بیشتر از خود عمل درد و سوز داشت.  بعد رفتم داروخانه و یه سری چیز لازم داشتم خریدم و رفتم سوپری برای خودم چیپس و پفک و بستنی خریدم و اومدم با خواهرزاده م نوش جون کردیم. 

چهار روز از ناراحتی سردرد دارم . چیپس برام حس درمانگری داره تو این شرایط ، اما گاهی فراموشش میکنم . مامانم اینا که از عروسی برگشتن ، بش گفتم که آقا چی بگم گفت . خیلی ناراحت شد و تا صبح نخوابیده بود.  صبح بش گفت چرا اینجوری به دختر میگی ، مگه براش چه کار کردی حتی یه حالی ازش نپرسیدی،  نگفتی خرجت چقدر شد ، چقدر تو بی مسئولیت و بی محبتی. 

بش گفت حرفم گوش نمیده اذیتش میکنم . چرا با اونایی که میگم ازدواج نمیکنه . گفت مثل کوه سر دلم سنگینی میکنه این دختر .

من هیچی نگفتم . اما مامانم و خواهرم کلی باش کلکل کردن و کلی بمون توهین کرد .


نظرات 5 + ارسال نظر
نگین پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 02:59

از دست تو حرصی نیستم تو اطراف یه چند مورد مشابه هست یاد اونا هم افتادم از بیشعوری و سنگدلی شون حرصم گرفتم از اینکه دو روز زندگی رو پیش چشمت تیره و تار میکنن و خونه رو مثل زندان

عزیزم

ریحانه چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 22:56

به نظرم چون حس فرار از خونه را داری برات سخته. بشین به خواهر برادرت بگو دلم میخواد مستقل شم که دیگه حرفهای اقا را نشنوم و اصلا نبینمش. ببین مزه دهنشون چیه.

شاید بهترین راه برای تو این باشه که دکتری دولتی یه شهر دیگه قبول شی که خوابگاه هم بهت بدن و کسی هم نتونه حرفی بزنه

بشون گفتم بیاید چهارتامون هرچی داریم رو هم بذاریم و بریم . تا حدی خودشون هم دلشون میخواد برن . اما ما عملا دو نفریم و مشکلات اقتصادی مانع تصمیم گیری راحت میشه. ولی من بازم ساز رفتن رو میزنم

ریحانه چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 18:34

ببین اول کار نرو خونه بگیر. برو پانسیون. پانسیون یه جایی مثل خوابگاهه. هنه دختر هستن و خدب از لحاظ حرف و حدیث دهن همه بسته میشه. بعدشم وسایل اولیه مثل یخچال و تخت و این چیزا رو داره. میتونی اتاق تک یا مثلا چند نفره اجاره کنی. معمولا چون سایز اتاقا کوچیکه، هزینش هم کمه.

دارم راه ها رو میسنجم. کار آسونی نیس. منم ضعیف

فرساد چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 12:25

سلام
دوست من، خوب شما تکلیفت روشنه، وقتی پدرتون اینطور میگه ، شما به راحتی می تونید از اون خونه بروید و مستقل شوید!
شما در اوج جوانی هستی و خودت کار میکنی و می تونی روی پای خودت بایستی، چرا همه تلاشت نمی کنی مستقل زندگی کنی!

چرا یک منزل هرچند کوچک و امن، در زندگی مادرتون اجاره می نمیکنید و از اون خونه نمیروید؟
شما نگران تامین مخارج زندگی تون هستید!
نگران نباش، خدا شاید خودش این راه جلوی پای شما گذاشته، کافیه به این راه به صورت جدی فکر کنی ، اعتماد به نفس داشته باش و واقع بین باش و از خدا کمک بخواه!

فکر کن به اینکه چقدر هزینه زندگی مستقل شما در ماه میشه و برای شروع به چه چیزهایی نیاز داری!
ببین اکر از اون خونه مستقل بشی زمان های آزادت با چه کارهایی می تونی پر کنی، که حتی درآمد داشته باشه، یا برای شما مفید و لذت بخش باشه!
فکر کن به مزیت های یک زندگی مستقل
امیدوارم یک روز این جا از خبرهای خوب شما درباره موفقیت ها تون بخونم!
شاد و سلامت باشید

از همون شب که این حرفو بم زد دارم فکر میکنم چطور میتونم مستقل بشم و برم . حتی شاید یه مدت موقتی خواهرم رو ول کنم و برم . اما تو شهر ما گرونی بیداد میکنه بیشتر از هرجای دیگه .
واقعا نمیدونم راهی هست ؟
بهرحال این مرحله از تفکر رو این بار خودم بش رسیدم نه چون بقیه پیشنهاد دادن . میخوام از دوست و هرکسی بپرسم ببینم آیا چنین چیزی راهی داره ؟ یه اتاق هم باشه خیلی خوبه .
من آرزومه مستقل بشم .

تیلوتیلو چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 11:44 http://meslehichkass.blogsky.com

براش متاسفم که محبت کردن بلد نیست
شاید احساس مسئولیتش داره اذیتش میکنه و چون بلد نیست احساساتش را چطوری بروز بده داره اینطوری اشتباه رفتار میکنه
بهر حال براش متاسفم ... چون مطمئنا خودش بیشتر از همه اذیت میشه

آره تیلو. من الان هرچقدر بجنگم و یا هرچقدر سعی کنم قوی باشم بازم وجودم یه تکه پازل کم داره ، اونم محبت یه پدر .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد