همت ورزش

دیروز صبح با انرژی بلند شدم و به خودم گفتم دیگه استراحت بسه ، برو باشگاه و ورزش کن . آخه از بس شیرینی تو ماه رمضون خوردم ، پرتر شدم . از پختنی های مامانم نمیشد بگذرم.  خلاصه مثل هر روز کارام کردم ، آب جوش خاکشیرم خوردم ، صبونه یه نون تست جو با کره بادام زمینی  ( کمی ، فکر نکنید این که میره ورزش چرا کره بادام زمینی میخوره ؟ برای این که قوی هست و باعث میشه ناهار کمتر گرسنه بشم ) خوردم و رفتم . با انگیزه وارد شدم و عالی ورزش کردم و کلی قبل یوگا عرق کردم . بعد هم یوگا و بعد رفتم خونه . آب خوردنم بیشتر کردم . و تا شب حال خوبی داشتم . میخوام به این برنامه ادامه بدم .
برای امروز قرار بود یه کار جدید طراحی شروع کنم ، ولی دیشب تا صبح درست نخوابیدم و برعکس دیروز سرحال نیستم و انگار حس شروع کار ندارم ، البته هنوز دارم میگم همت کن و دست به کار شو . برای همین اومدم اینجا چیزی بنویسم و برم که ذهنم اینجا نمونه.
من نباید وقتم بسوزونم.  باید همیشه مشغول باشم . بیکاری حالم رو بد میکنه .  

من و دخترم

کل تعطیلات به مهمون داری گذشت،  فقط تونستم فایل صوتی گیشا رو تموم کنم ، نتونستم کتاب بخونم یا طراحی کنم . ذوق اتمام تعطیلات رو داشتم که کودک درونم رو ببرم بازار .

و امروز بردمش،  هوا خیییییییلی گرم بود و هست . هی گفت مامان گرممه،  مامان بستنی میخوام ، دو تایی با وجود گرما خوش گذشت بمون ، چه چیزای خوشکلی خریدم براش که خیلی دوسشون داره و دارم . یعنی از خریدمون کلی لذت بردم ، با اینکه واقعا شرایط مالی ناجوری دارم و چشم به راه حقوق هستم ، اما این خرید واقعا بم چسبید . یه هدبند ، یه جفت کش مو ، یه دستبند چوبی،  یه گوشواره استیل آویزی ، و یه انگشتر و دستبند خیلی شیک گرفتم . گاهی لازم به خودم حال بدم حتی اگه از چیز دیگه ای مجبور باشم بگذرم .

عکسش براتون میذارم . بازار گردی تو اوج گرما هم کلی با دختر درونم کیف داد . دستش رو گرفتم و گفتم بریم مامان . اونم با ذوق گفت آره مامان بریم ، موهاش گوش گوشی بستم و یه پیرهن گل دار پرچین آستین حلقه ای تنش کردم با یه کفش عروسکی پاپیون دار سفید .


احیانا فکر نکنید خل شدم ها .

شما هم یه روز کودک درون تون رو با همین تفکر آماده کنید و ببرید بازار یا رستوران ، خواهید دید که چه مزه ای داره . من دلم میخواست حتی ببرمش شهربازی و بره تو اون ماشین برقی ها سوار بشه که هی با هم تصادف میکنن و چققققددددر من اینو دوس دارم . امروز نشد ببرمش ولی حتما یه روزی میبرمش. 


فکر کنید که تیلو ، تیله کوچیکه رو ببره بازار ، میدونم که کلی خرج میذاره رو دستش و باید با کتک بیارتش خونه ،،، اما نه .... نباید تیله رو بزنه بلکه باید کنارش لذت ببره و بذاره رها بشه برا خودش .

ریحانه ، ریحون کوچیکه رو میبره پارک و بازار ، براش لباس میخره ، البته خیلی از سلیقه ریحون خبر ندارم . اما اینو میدونم که همه دختر کوچیکا عاشق بازار رفتن هستن و همه جوره کنار مامانشون بشون خوش میگذره .


آقا محسن هم باید باید دست  محسن کوچولو رو بگیره و با یه لبخند زیبا ببرتش بازار و پارک و شایدم سینما . یه پیرهن مردونه چارخونه تنش کنه با یه شلوارک و یه کفش کنونی ، و یه عینک آفتابی کوچولو رو چشماش که آفتاب اذیتش نکنه  . پول تو جیبی هم بذاره تو جیب محسن کوچولو که حس مردانگی کنه .


مینا هم باید فرشته کوچولوی درونش رو ببره هرجا که دلش میخواد و نه بش نگه . یه تاپ و شلوارک تنش کنه و دستش رو بگیره برن بیرون . و از خاله ساره براش حرف بزنه البته ... مینا کوچیکه دل نازک و مهربونه،  بش نمیاد که اهل اذیت کردن مامانش باشه . میدونم خیلی به حرف مامانش گوش میده . باید ببرتش هرجا دوس داره .


و بقیه خوانندگان عزیزم . تجربه ش کنید و بیاید برام تعریف کنید .


آرزوی من

جدیدا فهمیدم مستقل شدن و خونه جدا داشتن حتی اگه یه اتاق باشه ، تو اولویت همه خواسته ها و آرزوهای منه حتی بر ازدواج هم ترجیحش میدم . دلم میخواد خودم برای زندگی تصمیم گیری کنم و برنامه‌ریزی. 

خیلی دیر فهمیدم که آرزوی واقعی م چیه ....



دو روز مشغول مهمون داری هستیم و مجبور شدم کارای اضافه تری انجام بدم .


امروز دلم هوس کرده یه کار رنگی انجام بدم و کاش این کار سفارشی یا کادویی بود ، که کلی عشق توش جاری میکردم .

دلم رنگ و کاشی رنگی و شیشه کاری میخواد ، کارای متفاوت رنگ رنگی ، نقاشی و کلاژ، رزین کاری ،و کلی ایده رنگی دیگه . اما متاسفانه اینقدر همه چی گرون شده که نمیشه دست به کاری زد .

دلم میخواد ناخن بکارم ، خیلی وقته دوس دارم.  اما بخاطر نماز و بخاطر هزینه ترمیم ماهیانه ش ، و اعتراض اطرافیان ، کلا از ذهنم خارجش کرده بودم . اما حالا دارم بهش فکر میکنم که اگه کوتاه بکارن و طبیعی به نظر بیاد و صد البته پولش داشته باشم ، اون موقع بکارم.  یه روتین دیگه رو بشکنم ...


در نظر دارم شنبه کودک درونم رو ببرم بازار ، یه ماه بش قول دادم ، هوا خیلی گرم ولی دیگه نمیتونم بیشتر از این منتظرش بذارم و باید حواسم به هزینه ها باشه . چرا هر کاری میخوایم بکنیم این هزینه ، اولین دغدغه مون میشه !!!


دلم میخواد خانم زندگی خودم باشم و جبران همه سالهایی که گذشت رو بکنم . هرچند عمری که میره ، دیگه برنمیگرده،  نمیشه هیجان و شور 20 سالگی رو تو 40 سالگی تجربه کرد ، نمیشه تصمیم مهم نوجوانی رو تو پیری گرفت . نمیشه ریسک پذیری جوونی رو با ترس پیری جایگزین کرد .

ولی من اگه خدا لطف کنه و مستقل بشم ، به اندازه لحظات ارزشمند همون موقع ، سعی میکنم لذت خودم رو ببرم ، حتی اگه مجبور بشم کلی از خواسته های گذشته رو به خود گذشته،  بسپارم .

خیییییییییییییییییییییلی دلم میخواد تنها زندگی کنم خیلی زیاد .

مشکل صفر پولی

توهم ریالی و صفری گرفتم ، بین پنج هزرتومن تا پانصد هزار تومن . خیییییییییییییییییییییلی باید مراقب حساب کتابم باشم . یه وقت ضرر میلیاردی نکنم .
علی الحسابی که گفتم دادن سوءتفاهم بوووود.
چشمام 58 هزار تومن ته مونده حساب قبل عید رو 580 توممممممن دیدم.  چقدر هم ذوق کردم .
به سه نفر بدهکار بودم . زنگ زدم به یکیشون میگم نمیتونم همه بدهی رو بدم اما نصفش میتونم بریزم،  از اون انکار و از من اصرار . خدا خیرش بده که گفت من اصلا پول رو لازم ندارم تا خیییییییلی دیگه . بعد رفتم سراغ اون دو نفر و پولشون ریختم به حساب شون ، چون یه خصوصی رفته بودم و  پول اومد بود تو حسابم . بعد چشمام کار افتاد که ای وای من ، ته مونده اون چیزی رو که داشتم ، دادم برا بدهی هایی که طرف هم نیازشون نداشته . عصبانی و ناراحت نشدم ، خنده م گرفت به خل و چلی خودم .
شارژ 5 تومنی رو 50 تومن وارد میکنم و مبلغ 50 تومن رو 500 تومن میبینم . خدا به خیر کنه بعدیش رو ،باید حواسم جمع کنم . کلی بعدش به خودم خندیدم، چقدرم من خوش حسابم خداییییا. 

امروز خیلی هوس طراحی کرده بودم و نشستم آروم آروم شروع کردم و کمی هم سعی کردم با دست چپم کار کنم ، با استادم هماهنگ شدم و جلسه رو گرفتم .  کمی دستم خسته میشد زودتر از آنچه که فکر میکردم اما لذت بردم .

تعطیلات در راه و امیدوارم به خوبی پیش بره . امیدوارم شما هم خیلی خوش بگذرونید. 

معجزه لازم هستیم...

زن همسایه که میشه مادر دوست دوران بچگی م ، منو تو کوچه دیده با چنان ذوقی میگه وای ساره چه خوشکل شدی !!! منم موندم گفتم خدا مگه چه کار کردم چی عوض شده ، فکر کردم به فرم کارم مربوط میشه ،  بعد اشاره کرد به پیوند وسط ابروهام،  چه ناز شدی ، بابات اجازه داد ، چیزی نگفت؟  نمیدونستم چی بش بگم ، گفتم نه متوجه نشد . من و دخترش از 6 سالگی تا الان با هم دوستیم، خونه هم حتی میخوابیدیم.  اون داداش نداره . اینه که منو مثل دخترش حساب میکنه . چند سالی ازدواج کرد و رفت اهواز و رابطه مون نسبت به قبل خیلی کمتر شد .

کتاب من پس از تو رو تموم کردم بالاخره. ..
هر کتابی میخونم تا یه مدت توش میمونم و دلتنگ کاراکترهاش میشم .
فعلا خاطرات یک گیشا رو صوتی شروع کردم .
در نظر دارم بازم آروم آروم طراحی رو شروع و ادامه بدم .

یه علی الحساب گرفتم و خدا را شکر یه پولی اومد دستم ، کمی از بدهی هام میدم .
 

اوضاع خونه مون خیلی خوب نیس و داره رو به بدتر با سرعت بیشتری پیش میره .
دلم چند تا معجزه میخواد .