دو ماه هرطور برای دستم و دکتر رفتن برنامه ریزی کردم یه جوری به هم خورد . فکر نمیکردم اینقدر طول بکشه . داداش متاهلم یه بار بام هماهنگ کرد که بریم بعد کنسل کرد و گفت ماشین خرابه ، ولی به احتمال زیاد خانمش موافق نبوده و اونم برام عذر آورد . کلی هم ابراز شرمندگی کرد و گفت فقط از نظر مالی میتونم روش حساب کنم . درصورتیکه من حمایت معنوی شون برام مهمه . ولی سعی کردم ناراحت نشم و منطقی نگاه کنم که خب خانمش اخلاقش اینجوریه و داداشم متاسفانه نمیتونه کاری بکنه . اون حتی برای عمل مامانم که تو شهر بود هم حضور فیزیکی نداشت اما کمک مالی کرد .

حالا که تو این نقطه از زندگی هستم برای 4 تیر نوبت گرفتم شیراز ساعت 2 مطب دکتر ضیایی  ویزیت دارم . کسی پایه همراهی نشد . اما داداش کوچیکه گفت خودم میبرمت و قراره با هم بریم . تا اون موقع اگه بازم چیزی خرابش نکنه . فعلا آقا نمیدونه ولی به محض اینکه بفهمه عاشورای دیگه ای راه میفته ولی ظاهرا چاره ای نیست غیر از این که سعی کنم بی اهمیت بشم و فکر سلامتی م باشم .

برای مرخصی اقدام کردم و درخواست پرداختی سریعتر رو هم مطرح کردم.  چون اصلا پول ندارم و دلم نمیخواد هزینه ای رو دوش داداش کوچیکه بندازم . قرار یه مقدار هم از خواهرم قرض کنم تا بعدها کم کم برگردونم. 

نمیدونم اگه عملی در کار بود بعدش چطور سر میشه ، کی کارام رو میکنه ، چقدر میتونم صبوری کنم و کم نیارم. 

دوشنبه انشاءالله راه میافتیم و روز سه شنبه میریم پیش دکتر .


چند وقتیه صمیمیت م با همکارام بیشتر شده ، راحت تر از مسائل شخصی مون حرف میزنیم . مشکلات تو همه زندگی ها هست ولی فرق اصلی و مهم اونا با من اینه که اونا از من خیلی قوی تر و مستقل ترن . خیلی راحت خواسته دلشون رو جلوی پدر و مادرشون بیان میکنن ، خیلی راحت عصبانی بشن خالی میکنن . خیلی خوب درمقابل کسی که مخالف شون میاد ، می ایستن و از خواسته شون دفاع میکنن . برای رفت و آمدشون ساعت نمیدن ، توجیه نمیکنن ، اما من ....

یه عمر سر خم کردم و احترام مطلق گذاشتم و از هرچیزی که میخواستم و حقم بود کوتاه اومدم . یه عمر فقط حسرت خوردم و تو دلم فقط آرزو کردم . درصورتیکه نتونستم حتی کوچکترین قدمی بردارم . هر بار اومدم کاری کنم یه ور خواهرم بم آویزون بود و یه ور اعتقادات مضخرف و پوچ آقا . هر دو محکم دست و پام بسته ن ، یکی شون اراده ای نداره تو این وابستگی ولی یکی شون دقیقا میدونه داره چه کار میکنه و عمدی منو زنجیر کرده .

وقتی از خودشون حرف میزنن و نوع روابط شون و حتی اعتراضاتی که به چشم من بی احترامی به نظر میرسه ، حس میکنم که من با این سنم چقدر کوچیک و خام موندم ، چقدر بی عرضه،  چقدر به درد نخور برای خودم . ولی اونا هرجا لازم شد پشت پا میزنن به عقاید پوچ و دست و پا گیر پدر مادرشون.  چقدر راحت سفر مجردی میرن حالا نه تنهای تنها ، ولی با دوست یا دختر خاله میرن. 

خیلی راحت به خانواده میگن اینقدر به من زنگ نزن خودم دلم خواست زنگ میزنم ، تازه تک دختر خانواده هم هست ، فکرش کنید ...

منم نشستم سر جام هی میگم ای کاش و ای کاش . هی میگم دلم اینو میخواد اونو میخواد . ولی خداییش شرایطی که من دارم هیچ کس نداره . اصلا خدا منو تک و منحصر به فرد آفریده تو بدبختی و اسیری . چیییییی خلق کرده ....

حس ندارم برای پست هام اسم انتخاب کنم . ذهنم دیگه کم آورده .

نظرات 5 + ارسال نظر
فرساد یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 12:04

سلام
امیدوارم هرچه بدتر بهبودی حاصل بشه
منتظرم بیایی و خبرهای خوب بنویسی
اما لطفا فراموش نکن:
هیچ وقت واقعیت زندگی خودت با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکن
و همچنین
هروقت فردی در جمع دوستان حرف میزنه سعی میکنه در تعریف استقلال و یا شجاعت خودش غلو کنه

همچنین هر شکستن هنجاری ، هزینه ای در بر داره

اصولا موفقیت از تغییرات انقلابی خیلی کمتر حاصل میشه و اکثر موفقیت ها از پشتکار و تغییرات تدریجی و مداوم بدست میان

شاد و سلامت و موفق باشید

سلام آقا فرساد خوبید . خیلی وقته نیستید . حال و احوال؟
ممنونم از محبت تون. راستش گاهی یادم میره که نباید مقایسه کنم

فرشته شنبه 1 تیر 1398 ساعت 13:47

سلام عزیزم همه چی درست میشه فقط باید باید دنبال راههای درستش بود تا با کمترین خسارت بیشترین تغییرات حاصل بشه تو موفق میشی

ممنونم فرشته جان مرسی آبجی . انشاءالله هر چی خیر برا همه پیش بیاد

زهرا وبلاگ خونمون شنبه 1 تیر 1398 ساعت 12:56

سلام عزیزم.
نشستم یک دور کامل اون قسمت ها که نبودم رو از وبلاگت خوندم. عزیزم دستت چطوره؟ چیکارا کردی بالاخره؟ نوبت گرفتی؟ داداشت سرش خلوت شد ببرتت؟
چقدر قشنگ مینویسی چقدر کلمات رو درست و به جا استفاده میکنی چقدر خوشم میاد از سبک نوشتنت. شیوا رسا قشنگ.
خیلی تغییر کردی. شاید من چون دیر به دیر میام و میخونم بهتر متوجه بشم. رشد کردی. انگار که استخون ترکوندی و بزرگتر شدی. قدم هات برای اهمیت به خودت خیلی خوب بود. مثل برداشتن وسط ابروهات یا کوتاهی مو. مبارکت باشه مطمئنم خیلی بهت میاد.
اون قسمتی که درباره آرزو و هدف حرف زدی خیلی جالب بود. شاید من چون بچه کوچیک خونواده بودم و همیشه برام توسط خواهرا تصمیم گرفته میشد بتونم درکت کنم. چون هیچ وقت نتونستم اونچه که میخوام رو دنبال کنم و لذت ببرم ازش. مثل نقاشی و کارهای هنری دیگه.
انقدر هنرها داشتم و انقدر استعداد داشتم که همش کور شد!
خوشحالم که به اینجا رسیدی که هیچ وقت دیر نیست. و الان دوست داری سبک زندگیت رو عوض کنی و آروم آروم پیش بری.
خوشحالم چون میبینم حرفهای آقا دیگه روت مثل اوایل تاثیر نداره. این به این معنا نیست که تو عادت کردی؛ نه! این یعنی تو رشد کردی. تو قدرتمند شدی و الان اجازه نمیدی حرفش تو رو بشکنه. ناراحتی هست اما اینکه به شوخی میگیری و در حد دو تا جمله بهش اشاره میکنی یعنی نمیخوای وقتت رو برای فکر کردن بهش هدر بدی.
بهت افتخار میکنم عزیزِ دلم. دوست خوبم که حالا فهمیدم اسم قشنگت "ساره" اس.

سلام عزیزم خوبی. ممنون که منو اینقدر خوب و قدرتمند میبینی. همه آدمها از جمله خودت یه ارزش ها و توانایی هایی دارن اما وقتی رو بشن تو زندگی تاثیر گذار میشن وگرنه که بود و نبودشون فرقی نداره . من همیشه سعی کردم ولی کمترین نتیجه رو متاسفانه گرفتم . حالا هم جایی برای تاسف نیس باید هنوزم راه هایی باشه که من نرفتم و باید برم .

تیلوتیلو شنبه 1 تیر 1398 ساعت 11:35 http://meslehichkass.blogsky.com

سلام ساره جان
منم معتقدم که بهتره که باطن زندگیت را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنی و همیشه اینو به یاد داشته باشی که هیچ زندگی بدون مشکلات خاص خودش نیست
به سلامتیت اهمیت بده
مطمئنم که خیلی زودتر از چیزی که فکر میکنی حالت خوب میشه و یادت بمونه تا تو نخوای چیزی تغییر نمیکنه

آره باید حواسم جمع کنم همیشه یادم میره که نباید مقایسه کنم . چون واقعا شرایط آدما با هم فرق داره و حتی راه حل هاشون
ممنونم عزیزم

ریحانه شنبه 1 تیر 1398 ساعت 01:07

مقایسه بزرگترین اشتباهه. ببین هر کسی بر حسب شرلیطش واکنش نشون میده. مطمین باش اون دختر هم از کودکی در شرایط تو بود، همین کارهای تو رو میکرد.
پس اولا اینقدر خودت رو کم نبین. ثانیا اجازه نده کسی نقدت کنه یا تو رو کم ببینه (اگه کرد بگو با پشت دست بیام تو دهنش)

فکر کنم لازمه هر از گاهی خوبی های خودتو یاداوری کنی به خودت ؛) و پیشرفت هات رو.


نقاشی هات. ابرویی که وسطش رو برداشتی. کلاس زبان بیشتر گرفتن. و ....


تو فوق العاده ای. ببین واقعا از روزی که خوانندت شدم همش دارم پیشرفت رو توی زندگیت میبینم.

ایشالله ادامه داشته باشه و تو روز به روز شادتر باشی :***

ای جووووووونم ای عشقم تو چه کردی با دل من و این کامنت. خدا رو شکر که از دوستام هستی . خیلی ممنون خیلی زیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد