رفتم تا سوپری سر کوچه روغن بخرم .. یه پیرمردی نشسته بود روبرو سوپری . از اون پیرمردهای شکسته اما خوش دل و دیدنش حال خوش کن بود . متوجه شدم هرازگاهی سرش میندازه پایین و از ته دل میخنده . قهقهه نمیزنه اما حال خنده ش عمیق و واقعیه . به آقای فروشنده که اونم اتفاقا خیلی آدم خوبیه گفتم آقای فلانی این پیرمرد میشناسی؟ نگاه کن چه خوش و چطور با خودش میخنده . گفت آره تا فرودگاه پیاده میره و میاد تا کمکی از کسی بگیره . از خونه ما تا فرودگاه راه زیاد . گفت عشقش نوشابه ست . با هم خندیدیم و از سوپری دراومدم و سلام علیکی باش کردم و بهش انتقال دادم که چقدر از دیدنش حالم خوب شد .
این پیرمرد برکت سر راه من بود .
به آقای سوپری گفتم ، با دیدن این پیرمرد حس کردم که چقدر اون خوشبخت و ما چقدر سخت میخندیم . اونم خندید و تایید کرد.
عالم بیخیالی یا حتی دیوونگی از عالم ما به ظاهر عاقلا خیلی شیرین تر و صاف تر و بی غل و غش تره . زندگی میکنن به نرخ روز و میخندن به ارزش همون لحظه که توش هستن .
حالا ما صبح تا شب چرتکه به دست درحال حساب کتاب های مالی و حتی احساسی هستیم . و شدیم مقیاس سنجش همه عالم و آدم .
پیرمرد دوس داشتنی ، الهی تنت سلامت باشه و همیشه بخندی .
امروز میخواستم طراحی بگیرم اما دستم درد میکرد و نگرفتم . تقریبا صبح تا حالا بیکار بودم و کار مفیدی نکردم .
هوای بیرون هم گرم و گرد و خاک و باد .
از دوستانی که چند وقت نیومدم بخونمشون عذرخواهی میکنم.
خوش به حال اونایی که قلبا از زندگی وخودشون راضی هستن فکر کنم تعدادشون خیلی کم باشه
آره خیلی کمه
ساره جانم سلام
همه روزها حتما نباید یه برنامه خاص داشته باشه تا مفید باشه... بعضی روزها استراحت میکنی و کلی انرژی به خودت منتقل میکنی و اینطوری میشه مفید...
سلام عزیزم. عادت به بیکاری ندارم دختر . ولی واقعا هم راست میگی تو