غرغرانه

آقا چرا اتفاقات خوب تو زندگی من نمی افته. 

چرا همش حسرت و انتظار. 

امروز دلم گرفته . دلم میخواد غر بزنم .

استاد مجازی بسکه در طول کار ایراد میگیره کلافه میشم اما چون هدف دارم خیلی به خودم مجال خستگی و انزجار از کار نمیدم .


ولی غر اصلی من سر همه زندگی که بی اتفاق خوب داره هدر میره . خیلی خسته م و دلم میخواد برم یه جای دور .

خسته شدم از همه مواردی که برام پیش میاد که از من کوچکترن.  شاکی ام از همه فرصت هایی که باید مال من میشد و نشد .

متنفرم از همه پسرایی که کور بودن  و منو ندیدن و بعد که ازدواج کردن فهمیدن که چقدر منو دوست داشتن.  خاااااک بر سرشون .

فکر کنید چقدر قاطی ام که این عبارت رو به کار بردم. 

از همه آزمون خطاهای آشنایی ها خسته شدم .

من دختر رابطه برقرار کردن نیستم و حالا که بزرگتر شدم دیگه قدرت ریسک ندارم .

خسته م از خستگی هام . ولی میگم شکر . خدا رو شکر. 

دلم میخواد یکی باشه دوسش داشته باشم و دوسم داشته باشه . یه جوری که وقتی اسمش بیارم دلم بلرزه.  روزی چند بار با هم حرف بزنیم . برای زندگی مون برنامه ریزی کنیم .

یکی بیاد یه چیزی بگه حالم خوب کنه .



نظرات 7 + ارسال نظر
فرشته شنبه 31 فروردین 1398 ساعت 12:40

پایان شب سیه سفید هست

خدا کنه

مرجان پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 ساعت 23:36

انشاله انقد اتفاقات خوب تو زندگیت بیوفته که وقت نداشته باشی حتی به گذشته فکر کنی

امیدوارم عزیزم همچنین برای شما

زینب سه‌شنبه 27 فروردین 1398 ساعت 10:51

از چی کارت ایراد میگیره؟ تو که کارهات عالین.

عزیزم خسته ای و به چیزی که لیاقتت بوده نرسیدی. حق داری. بقیه هم همین حسو دارن ولی به خودشون استراحت میدن که تو اونم به خودت روا نداری.

کلی ایراد ریز و درشت میگیره . منم از خستگی گاهی حوصله م سر میره دیگه و چون مجبورم با شرایط راه بیام و بی احترامی نکنم ، میریزم تو خودم .
ممنون که میای پیشم

محسن از دنیای دوست داشتنی دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 20:36

بعله.... کیه که نخواد یکی باشه که دوسش داشته باشه؟! اصلن میگن آنجا که چشمان مشتاقی برایت اشک بریزد زندگی به زجر کشیدنش می‌ارزد! ولی خوب نیس چه کار کنیم :(
من هیچ وقط حیون خونگی نداشتم.خیییلی گربه دوست دارما اونموقه که تنها بودم خواستم گربه بیارم ولی دیدم همش سر کارم باید تنها تو خونه بمونه گناه داره نیاوردم.یعنی این چیزی که الان میخام بگمو تجربه نکردم فقط احساس میکنم ایطوریه.... دوست داشته شدن تا پای مرگ فقط از طرف حیون خونگی میتونه باشه:|
توی رابطه با ادما دنبالش نگرد دیر یا زود نا‌امید میشی :(

متاسفانه واقعیت تلخیه چی بگم فقط آه میکشم .

محسن از دنیای دوست داشتنی دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 20:28

اول که توجهتون رو جلب میکنم به خوشایند ترین مثال نقز(نقض؟) از سن زن و مرد در رابطه و اونم کسی نیست جز رئس جمهور فرانسه و همسر گرامی که فکنم ۱۵ سال کوچیکتر از همسرشه! دوم هم نقل قولی کنم از شاعر گرانقدر که نمیدونم کیه اما صدها سال قبل گفته:
گر کار فَلک به عدل سنجیده بُدی
کِی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی؟
که نشون میده عدالتی در کار نیست و بی خیال دیگه:(
و در ادامه اینکه، آقاااا گول نخور اینا دروغ میگن!یارو بعد سالهاااا میاد میگه عههه من تو ر میخاسم حواسم نبود؟!هرکه ایطوری گفت بدون فکر برین بهش :|اصلا مهم نیست قصدش ترحمه دلداری دادنه انگیزه دادنه هرچی هست حرفش دروغه.
همینه دیگه... به قول مرتضی: داره میاد از راه پیری،بخوای نخوای اسیری، عمری که مفتی باختی نمیتونی پس بگیری....از یجایی به بعد یواش یواش ادمای دور و برمون هی ازمون کوچیکتر میشن.اصلا حس خوبی نیست ولی واقعیته.یکیو میبینی ۱۰ سال کوچیکتر از توهه زن گرفته خونه داره دکترا گرفته بپه داره... بعد احساس میکنی چقدر بی عرضه و بدشانس بودی چقدر زمان از دست دادی ... ولی این ظاهر ماجراست.حالا از اون طرف بهش نگاه کن.همین ادمو برو تو زندگیش نگاه کن میبینی هیچی نیست!به جیب باباش آویزونه برنج ماهانه مصرف زن و بچشو باباش براش میخره! دکترا داره ولی پیام انگلیسی رو گوشی موبایلش رو نمیتونه بخونه از تو میپرسه!اسم نرم افزار وُرد به گوشش نخورده! دِ لامصب تو چطور دکترا گرفتیییی :| ترسوهه جرعت مدیریت زندگی خودشو نداره.... اگر ۱ درصد مشکلات تو رو داشت سالهاااا قبل له شده بود هیچ اثری ازش نمونده بود!
واقعن شرایطت خیلی سخته من هیچ حرفی نمیتونم بزنم.یه مسعولیت و وظیفه افتاده گردنت که خودبخود مجبوری انجامش بدی اونم خواهر و برادرتن.من خیلی ادعام میشه که با اراده و شجاع و عاقل و ...همه پی هستم ولی با همه ادعام صلننننن نمیتونم تصور کنم جای تو باشم.از نظر احساس ضعف.از نظر اینکه هیچ کاری نخواهم تونست انجام بدم. مطمعن باش که همه ایطوری هستن. جزو معدود ادمای ابرقدرت هستی که شرایطت رو مدیریت میکنی.
در مورد زندگی رویایی و خوشبختی ابدی در کامنت بعد میرم منبر :|

وقتی میای اینقدر با حوصله و طولانی کامنت میذاری کلی حالم خوب میشه . از اینکه میای که همدردی کنی . و واقعا به عنوان یه دوست مذکر میدونم هرچی میگی هم از رو دلسوزیه هم بخاطر اینه که تو جنس مذکر رو میشناسی . یادم باشه از این به بعد هر شرایط مشابهی که پیش اومد حتما ازت مشورت بگیرم . حالا تو دلم مونده جواب یه نفر رو بدم اما نمیدونم بی محلش کنم یا چی بگم . اگه ایمیل میدادی میگفتم چی شده بت .

خورشید دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 15:04

سلام
خوبین؟
برام سوال شد؟ مگه چقدر کوچکترن و اینکه کوچکتر بودنشون چرا مشکله؟ واقعا هستن پسرهایی که سنشون کمتره ولی حسابی جنم کار و زندگی دارن. مسئولیت پذیرن. اگه خود پسر با این اختلاف سنی مشکلی نداشته باشه، موردی وجود نداره. میمونه بقیه موارد که باید بررسی بشن.
دیدم که میگم
در پناه خدا

خیلی کوچکتر 6 و 8 سال . معلوم نیست چی از آب دربیان

تیلوتیلو دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 14:58 http://meslehichkass.blogsky.com

حقته
همه ی چیزایی که میخوای حقت هست و دختر خوبی مثل تو باید همه اینا را داشته باشه
والا نمیدونم چی بگم
تو این روزگار هیچی سرجای خودش نیست
انشاله که رفیق راهت به زودی کنارت قرار بگیره و با شادی روزگار بگذرونی

خیلی دلم گرفته تیله . ممنون که اومدی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد