امروز مشغول خونه تکونی بودم . فقط کار یه اتاق تموم شد . یه دفعه بین کار تب کردم و استخون درد شدیدی گرفتم که مجبور شدم قرص بخورم . خیلی خسته شدم و اذیت بودم اما راه نداشت که متوقف کنم و ادامه دادم .
دلم بازار رفتن و خرید زیاد بی دغدغه پول میخوات .
تا آخر اسفند باید یه نوبت لیزر و یه نوبت دکتر داخلی بگیرم برا چکاپ. باید بتونم حتما این دو کارو انجام بدم .
دلم مسافرت با هواپیما میخوات که برم با دوستم بگردم. چقدر دلم چیز میز میخوات ...
با همین امید و آرزوها آدم زنده میمونه و زندگی میکنه وگرنه که فاتحه ش خونده بود .
حالا ک امید و آرزو رو کسی از من نگرفته پس راحت آرزو میکنم و امید میبندم. ..
خودت را زیاد درگیر خونه تکونی نکن
خودت را مریض نکن
بزار زندگی بهت لبخند بزنه
چقدر خوبه که اینهمه قلب بزرگی داری
سلام عزیزم. ممنون
جواب سوالت بله هست چطور؟
آنجا که دلت درگیر تنهایی شد گذری بر کوچه دلنوشته های پاییزی من بزن
paiizlove.avablog.ir
چشم