آن مرد تنها...

گاهی دلم برایش  و تنهایی هایش بسیار میسوزد

هرچند این دل سوختن را دوست ندارم ،

اما مرا یاد قلبم می اندازد که جای او را هنوز هم خالی دارد

دوست داشتم جای دل سوزی ، عاشقش بودن را حس و تجربه میکردم.

دلم میخواست جریان ارتباط مان جور دیگری می بود. 

با شور و هیجانی بیشتر.

آن مرد تنها از جنس من است و

من از جنس آن مرد تنها، هستم.

کاش آغوشش را می گشود تا من در آن بیارامم.

کاش فاصله نگاه مان و دستان مان اینقدر دور نبود.

دلم میسوزد برای عمر از دست رفته بدون محبت ، بدون حتی یه خاطره شیرین که در تلخی های زندگی ام بتوانم آن را مزه مزه کنم.

بدون یه عکس خاطره انگیز روی تاقچه یا حتی در کیف پولی.

چقدر بد است باشی و حس نشوی ، کاش میتوانست رنگی تر باشد نه به این سیاه  و سفیدی.

کاش میفهمید که خیلی چیزها را از بین برده و تباه کرده.

کاش پدرانه دخترانه هایم را میتوانستم به شعر و عکس تبدیل کنم و بر دیوار اتاق آرزوهایم آویزان کنم.

پدرانه دخترانه هایم را هیچوقت تجربه نکردم.

بین پدری و دختری ما فرسنگ ها فاصله ست .

پدرانه دخترانه های ما تعریف نشده است .

کاش میشد دخترانه هایم را نثارش میکردم .

کاش او پدرانه تر بود.

کاش تا این حد دور نمیشد.

کاش جای دل سوختن،عاشقش بودم.

مثل بقیه دخترانه ها.

کلمات بازیچه فکر و دستان من شده اند .

آنها را کم و زیاد میکنم، جلو و عقب میزنم ،اما عمق حرف همان است که در دل سنگینی میکند.

همان است که همان.

همان فاصله ، همان تباهی و عمر از دست رفته بی عشق

و همان دلسوزی مکرر.

نظرات 2 + ارسال نظر
طلوع ماه یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 19:54 http://mmnnpp.blog.ir

نمیشه یه جوری با محبت با مهربونی با چرب زبونی یا هرجور دیگه دلش رو نرم کنی و بدست بیاری؟
یا باهاش حرف بزنی و درددل؟

نهههههههههه . هرگگگگگگگگگززززززززززززز

طلوع ماه یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 19:51 http://mmnnpp.blog.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد