عشق مهمونی

چند روزی اینجا هوا خوب شده بود . اما بازم امروز متاسفانه شرجی شد . البته برای این منطقه این هوا عادیه . و ما حتی تا مهر ماه که شروع پاییزه بازم شرجی و گرما داریم.

خیلی دلم هوای مهمونی رفتن یا حتی مهمونی دادن کرده . یه مهمونی با کلاس برم که زمان موندنم هم اصلا مهم نباشه . یعنی نگران دیر شدن نباشم . گوشی هم بام نباشه که ناچار بشم تو دست بگیرمش و احیانا پیام یا تماسی جواب بدم . یعنی کلا فارغ فارغ باشم و فقط تو لحظه حال مهمونی باشم و لذتش رو ببرم.

و یا برعکس ... هوس کردم یه تولد برا خودم بگیرم و دوستام رو دعوت کنم . و برای پذیرایی سنگ تموم بذارم . اما متاسفانه هیچ رقمی شرایطش رو ندارم . اول از همه باید خونه و فضای قشنگی برای این کار داشته باشم که مهمونام توش راحت باشن . این مهمترین قسمت کاره وگرنه بقیه موارد مادیش مشکلی نیس حاضرم قرض کنم اگه لازم بشه . و برای آماده سازی موارد پذیرایی دوستای زیادی دارم که میتونم رو کمک شون حساب کنم . خییییلی دلم میخوات اما حیف.

بازم بچه های یوگا برنامه ریختن این بار برن یه مجتمع تجاری ولی من نمیخوام برم و تو فکرش هم نیستم .

یوگا فعلا بخاطر مریضی مربی تعطیله اما من میرم ورزش میکنم و میام .

امروز تو رختخواب که چشمام باز کردم حال خوبی داشتم و امروز رو تو دلم دوس داشتم . اما متاسفانه خیلی زود کسی باعث شد که حال خوشم بپره . البته الان خوبم .