از دیروز عصر چنان سردردی گرفتم که خدا میدونه . از درد نخوابیدم و درد کشیدم تا تقریبا ساعت یک ظهر . و یه موضوع خواستگاری هم پیش اومده بود که کلا حس کردم شیره وجودم کشیده شده . حتی نای چک کردن گوشیم رو نداشتم . رو سفارشم هم کار نکردم . با بی جونی تا خیاط رفتم چون نوبت داده بود و بعدش تصمیم گرفتم برم پیشونیم بوتاکس کنم ، هم به دلیل رفع خط ها و چروک های ریز و هم درمانی برای سردردم ، البته فعلا دکتر نقاط میگرن رو کامل بوتاکس نزد و مراجعات بعدی کامل میشه .
مدتی بود به این کار فکر میکردم و چند مورد دیدم که خیلی هم راضی بودن . حقوق قلمچی و زبانکده رو دادن چون آخر ترم بود و گفتم یه کاری برای پوستم بکنم ، و از حالا جلوی از بین رفتن سلامتی پوستم رو بگیرم . دیگه بعد ۴ ماه زحمت ، به نظرم جایزه خوب و با ارزشی بود .
نتیجه کاملش تو دو هفته معلوم میشه و میام بتون میگم که اگه دوس داشتید انجام بدید.
نشسته بودم رو صندلی اومده دم گوشم میگه میخوااام بوست کنم ، با یه لحن خجالت که انگار نمیخواد کسی متوجه رفتارش بشه ، من ذوق مرگ میشم چون واقعا خودمم دوسش دارم .
برای اطمینان با لحن سوالی میگم میخوای بوسم کنی؟ سرش رو به علامت تایید تکون میده . ماسک میدم پایین میگم بیا ببوس . یه بوس کوچولو میزنه به گونه م . حالا من فرصت رو غنیمت میبینم و میگم حالا منم اجازه دارم بوست کنم ، بازم فقط سرش رو به تایید تکون میده و منم یه بوس کوچولو میذارم رو گونه کوچولوش . انگار گونه ش جای بوس بزرگتری نداره ... و یا بخاطر ملاحظات بیماری هر دومون میترسیم بوس بزرگتری به هم بدیم .
چقدر درخواستش رو دوس داشتم و چقدر ذوق کردم .
شاگردم یه دختربچه حدودا ۵ ساله ست با یه جثه کوچولو که بوسش رو به من هدیه داد .
من هنوزم که هنوزه همه جا با ماسک میرم به غیر از پیاده روی ها . هربار با خودم تصمیم میگیرم که دیگه ماسک نزنم ، خبر افزایش پیک میشنوم و پشیمون میشم . همه این مدت من بی ماسک نبودم. الانم که سرما خوردم تو خونه و حتی شب که خوابم ماسک میزنم که مبادا اهل خونه مریض بشن ، اگه مریض بشن مشکلات خودم بیشتر میشه .
مریم جان کامنتت تایید نکردم چون دوس نداشتم معذب بشی احیانا کسی بخونه . ناراحت شدم و حق دادم بت . راست میگی اگه ما زبون دراز بودیم کسی جرات نمیکرد از حد و حدود خودش رد بشه . برای منی که تو کار خودم موندم نصیحتی ندارم که به دردت بخوره ، فقط امید ببندیم به آینده و کنارش تمام سعی مون رو برای تغییرات مثبت بکنیم .
امروز جلسه سوم رو هم گذروندم . نامه م رو برای دکتر خوندم و از احساسم حرف زدم .
تکلیف جلسه بعد شده نامه از پدر به من خدایی وقتی اینو گفت از ته دلم خندیدم ، گفت چی شده ، گفتم نمیدونم قراره بابا چی بم بگه ! اونم گفت ما هم میخوایم همین رو بفهمیم که چی ممکنه برات بنویسه .
فکر کنم محتوای این نامه خیلی قشنگ درنیاد .
به خود دکتر هم گفتم که یه چیزایی تو تئوری آسون هست ولی تو عمل من واقعا از پسش برنمیام ، مثلا تقسیم کار مراقبت از خواهرم با بقیه خواهر برادرها یا آوردن پرستار ... ولی ایشون میگه باید بشه . منم گفتم یکی شون فقط تو شهره اونم میاد کمک میکنه ، بقیه دورن . گفت پول بذارن برا پرستار . آخه من میدونم نمیشه . چون اولا خواهرم میگه حاضر نیستم زیر دین اونا باشم و دوما نمیخوام فشار مالی بشون وارد کنم و درنهایت مگه من در طول روز چقدر کار دارم که براش نفر دعوت به همکاری کنیم .
ولی دکتر میگه مشکل خودشه و باید بپذیره که تو هم باید زندگی خودت رو داشته باشی. همین فشار روانی باعث میشه که مشاوره ها ول کنم چون واقعا نمیتونم کاری که میگن رو بکنم . آخه چطور میشه من تو خونه باشم و کارش رو نکنم تا مگه یکی بیاد به دادش برسه ، نمیشه خب .
مثلا فشار دسشویی داشته باشه و من بگم وقت ندارم ، کار دارم میخوام برم بیرون ، یا بگو اون خواهر برادرت بیان برات کارت بکنن . بخدا نمیشه .
بابا من میرم پیاده روی اون زنگ میزنه میگه چقدر دیگه خونه ای من کار دارم ...
هرکس جای منم بود خواهر برادر مریضش رو نمیتونست ندیده بگیره و به حال خودشون ول کنه .
من قبول دارم که نصفی از بدبختی هام بخاطر همین دل نازکی و دلسوزی و ازخودگذشتگی و صبر زیاد از حدمه، اما از اونور هم نمیتونم اونقدر سفت و محکم بشم که بگم من دیگه کاری نمیکنم.
دکتر میگه پس میخوای به همین زندگی لعنتی ادامه بدی و هیچی ازش لذت نبری ؟
چی دارم بگم آخه ...
واقعا خود دکتر هم بود میتونست اینقدر محکم عمل کنه ؟
هزینه یه پرستار حدود ۸ میلیونه به گفته یکی از دوستان . کم پولی نیس و البته اونا خودشون رو موظف به پرداختش نمیدونن ، چون این حقیقت تلخ هست که ساره هست کاراش بکنه ، مگه چقدر کاره ؟ یا ساره چی داره ؟
کاش حداقل میفهمیدن من به اندازه ۸ میلیون دارم خدمات میدم و کسی حس نمیکنه حتی ، اگه قرار بود عین این پول رو بدن میخواستن چه کنن ؟
سرما خوردم ازبس بین گرمای شدید خونه مون و سرمای بیرون گرم و سرد شدم .
داداش دیروز سر خاک اصلا خواهرش رو تحویل نگرفت و ازش رو برگردونده بود ، همونی که میگفت نگران نباش من همیشه هستم ، جرم چی بوده ؟ دفاع از عزت نفس و شخصیت.
برگرفته از کتاب خواهر برادری ساره
فکر میکردم سفارش دومم زودتر تموم نشه اما دیرتر هم تموم نمیشه ، ولی امروزم تموم نشد و یه هفته گذشت ، درست هنوز وقت دارم اما همیشه دلم میخواد کار هنری رو زود آخرش رو ببینم و ذوق کنم . دو هفته ست پیاده روی هم نرفتم از ذوقم به کار . حالام عجله نیس ، اگرم طبق زمانبندی من پیش نرفت مشکلی نیس .
تکلیف دکتر رو انجام دادم اما هنوز جلسه جدید نگرفتم . نوشتن تکلیف هم خوب بود هم بد بود ، خوب بود چون حس کردم دارم خشمم رو برون ریزی میکنم البته خشمی که حدود ۵ ماه پیش درونم غُل میزد و حالا خبری ازش نیس ، بد بود چون مجبور شدم به اون روزا و اون همه خشم برگردم و مرور کنم و جوری از خودم بدم بیاد و یا حتی احساس گناه و عذاب وجدان کنم .
درکل به نظرم تکلیف مفیدی بود .
تو مشاوره اول دکتر ازم پرسید تو چطور تا حالا دیوونه نشدی ، چطور خودکشی نکردی ؟ و من براش توضیح دادم که چند اقدام مسخره خودکشی کردم ولی درنهایت عرضه نداشتم ، دیوونه هم نشدم ، چون خیلی وقت ها تا مرز جنون رفتم و برگشتم . یعنی این جمله رو بدون اغراق میگم تا جنون رفتم و برگشتم . گاهی حس میکنم نرسیدن من به اون نقاط ، فقط بخاطر مثلا قدرت من نبوده ، بلکه بخاطر موندن برای خانواده م بوده ، انگار خودم خیلی حساب نشدم ، نمیدونم شایدم برداشت من درست نیس .
وضع اینترنت و استفاده از وی پی ان ها واقعا عصبی م کرده ، یعنی پیش میاد دو روز هم نتونم به جایی وصل بشم . چه وضعی ساختن برامون .