انگار ننوشتن داره برام عادی میشه . البته که وقت آزاد ندارم و واقعا تایمم پره که به خیلی کارا نمیرسم . صبح تا شب بدو بدو . و گاهی جوری میگرن منو میگیره که اشکم هم درمیاد . و کارم میکشه به آمپول زدن تا آروم بشم . پنجشنبه پیش با داداش و نامزدش رفتیم اهواز برای یه سری خرید . اونقدر حالم بد بود که اصلا بم خوش نگذشت و فقط دلم میخواست برگردم خونه . .کارای مدرسه هم تمومی نداری ، جوری این مدت گیر بودم که حتی ظهر نمیخوابیدم ، از خوردن و کارای حاشیه ای هم گذشتم تا بتونم همه کارا ردیف کنم . حتی تکالیف استاد ناقص موند و کلافه ام از این موضوع. این دو روز هم کلاسای شب امتحانی قلمچی و چندتا خصوصی داشتم .
باید اعتراف کنم به حد زیادی کمبود عشق و محبت میکنم . واقعا حس میکنم نیاز دارم کسی بم محبت کنه و عشق بده . جوری از نظر روحی تحت فشار بودم که جلو داداشا و خواهرم که با هم خیلی سرسنگین بودیم اعتراف کردم و رفتم هر سه تاشون رو بغل کردم و بوسیدم ، حتی با وجود حرف های تلخ خواهرم . که فقط به خودم تلقین کردم اشکال نداره ، کینه ای نشو . و واقعا دلم تنگ شده بود برای حرف زدن هامون و همون رابطه خواهری .
میشه گفت رابطه م با دوستام هم خیلی کم شده ، البته من تقصیری ندارم ، شاید اونا هم تقصیر نداشته باشن، زندگی خیلی سخت شده و همه گرفتارن . دل و دماغ برای کسی نمونده .
بیدار شدن های هر روزه ساعت ۶ رو دوس ندارم . خیلی خسته کننده ست که مدت طولانی بخوای زود بیدار بشی .
مغزم خسته ست و جسمم .
مثل همیشه بازم دلم سفر میخواد و رفتن .
هر هفته میخوام مشاوره اوکی کنم ، اصلا تایم خالی م جور نمیشه . و واقعا نمیخواستم فاصله یه ماهه طی بشه ، چون نیاز داشتم درباره مشکلم با خواهرم با دکتر بیشتر حرف بزنم . فعلا که رابطه مون تقریبا معمولی و مثل همیشه ست . اما نمیدونم چرا این بار حرف هاشون برام خیلی تلخ تر بودن . با این وجود به ارتباط باش در خودم حس نیاز میکردم .
تکالیف طراحی م زیاد شده ، عصبی ام و کارام خوب پیش نمیره .
امتحانات مدرسه شروع شده و طراحی سوال و تصحیح اوراق و مراقبت دارم . شنبه روز امتحان زبان هست و پوستم کنده شد تا تونستم سوالات رو سر وقت آماده کنم ، تازه فقط یه مدرسه ، اون یکی مدرسه مونده .
وای بیخیال حتی نوشتنش به مغزم فشار میاره.
برم بخوابم .
تلاش خوبه
موفق باشی
ممنونم فاضله جان
فقط میتونم بگم خدا قوت عزیزدلم
ممنونم عزیزم