نانوایی

دیشب مامان گفت فردا صبح میری برامون آش بخری . بش گفتم باشه میرم . یه لحظه پیش خودم گفتم من هر روز ۶ بیدار میشم یه روزم که خونه م شما میگید بیدار شو . اما حرفی نزدم ناراحت هم نشدم . من چون هوای سرد رو خیلی دوس دارم ، دوس دارم هر روز بهانه ای داشته باشم که پیاده روی کنم.  از طرفی هم واقعا دلم نخواست به مامان نه بگم . رفتم آش و نون خریدم . دم نانوایی از حرکت یه زن خیلی بدم اومد .  چون کارت نداشت به یه آقایی گفت با کارت تون یه نون برام خرید کنید و یه پنج تومنی نقد فقط تو دست نشون داد . آقا نون ها رو خرید و خانمه نونش برداشت بدون اینکه پولش رو حتی به اون آقا تعارف  کنه . آقا رفت و خانم موند تا نفر بعد رو پیدا کنه . ظاهرش اصلا فقیر و ندار نبود . و نفر بعد و یه نون دیگه بدون پول . 

خب اگه آقای اول بدونه این خانم ازش سوءاستفاده  کرده و بجای اینکه صداقت به خرج بده و مثلا بگه آقا من پول ندارم فکر کنم بهتر باشه تا از خوبی آدما سوءاستفاده کنیم . اگه اون آقا بفهمه دیگه سری بعد برا کسی کارت نمیکشه . و اینجور موارد  راه خیر رو میبندن.  آدم اول باید مناعت طبع داشته باشه بعد جیب پرپول . 

شاید بعضیا بگن اون خانم روش نشده گدایی کنه یا بگه ندارم . اما چیزی که من دیدم فقر نبود . وگرنه که من خودم پایه کمک کردنم . اتفاقا سر راه میامدم یه رفتگر دیدم و نصف نون سنگک رو بش دادم گفتم شاید دلش بکشه . 


اومدم خونه مامانم از لحظه ای که آش خورد تا تموم کرد هی از آش ایراد گرفت انگار من پختمش منم چیزی نگفتم . حتی وقتی نشستم پا سفره فقط برا خودش کاسه و قاشق گذاشته بود . دیروز من اعصاب خوردی خونگی زیاد داشتم و دلم نخواست امروز رو با بحث شروع کنم .

پریشب داداشا خیلی دیر اومدن و من پیام دادم که کجایید فکر نمی‌کنید من از ۶ بیدارم و خسته م . دیروز که از مدرسه اومدم خواهرم گفت تو چرا به بچه‌ها اینجور گفتی اونا گفتن ساره صبح تا شب خونه نیس وقتی هست و کاری میکنه چرا واکنش نشون میده . راستش خیلی بم برخورد . من فقط دو روز تا ساعت دو هستم و هر روز تایم ناهار کاری باشه من میکنم از پهن کردن و جمع کردن و سرخ کردن و ظرف شستن . شام که هر شب با منه . پنجشنبه جمعه ها هم که از صبح تا شب ازین کار به اون کارم .  گفتم اگه برا چندتا کاری که نیستم شاکی هستید از اول میگفتید مدرسه نرم بمون خدمت شما . خواهرم حرفایی زد که واقعا دلم شکست . وقتی بش گفتم چرا یه موضوعاتی تو خونه پیش میاد به من نمیگید گفت حق نداری گله کنی . من حوصله ندارم هر روز بت گزارش بدم . بش گفتم تو حوصله داری با دوستات هر روز حداقل روزی سه مکالمه تلفنی بالای ۲۰ دقیقه داشته باشی اما حوصله نداری ۵ دقیقه با من حرف بزنی . گفت تو خودت رو با دوستای من مقایسه میکنی؟ من از اونا حال خوب میگیرم از شما چی ؟

بش گفتم پس کارات کاملا از رو اراده بوده و فکر قبلی . گفت نه نه همین الان تو جواب تو اینو میگم چون تو داری گله میکنی . اما مطمئنا حرف دلش رو زده . خلاصه کلی اعصابم خورد شد و تا شب تو خودم رفتم ولی از داداشا پرسیدم شما گفتید من خونه نیستم و ... یکی شون که اصلا نگفته بودم اونی که نامزد کرد گفت من اگه بخوام حرفی بزنم مستقیم به خودت میگم ، گفت من اینجوری بیان نکردم . گفتم ساره چشه اینجور گفته فقط یه وعده گرم میکنه یا آماده میکنه چرا اینطور برخورد کرده . و خواست از دلم دربیاره ‌ . من و این داداشم خدایی خیلی کم با هم دچار سوءتفاهم  میشیم و اون همیشه سعی میکنه جوری از دلم دربیاره چون هر دومون تو این خونه مریض داری کردیم . هرچند که تا همین حد هم حرفش ناراحتم کرد و از خودم دفاع کردم که من هر روز چه کارایی میکنم تو خونه و فقط شام شما نیس . ولی اون سعی کرد اوضاع رو درست کنه نه مثل خواهرم که هرچی خواست گفت . خواهرم همیشه همین بوده خودمختار و سرکش . الانم هنوز خوابه و من هزار تا کار دارم . یعنی زندگی رو جوری پیش میبره که خودش راحت باشه نه کسی که کاراش رو میکنه . 


نظرات 14 + ارسال نظر
خاموش دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت 18:50

سلام.کاش امکانش براتون باشه که خونه مجزا برای خودتون بگیرید .شما مسئول خواهر برادرتون هستید فقط لطف میکنید ولی لطف بیش از اندازه هم وظیفه میشه.درمورد مادرتون هم ۶۵ سال سن زیادی نیست وخیلی از کارهاشونو خودشون میتونن انجام بدن.البته قصد فضولی نداشتم ولی بنظرم خیلی به خودتون ظلم میکنید.

سلام خاموش جان . ای کاش میشد برای همیشه جدا بشم . خب به هزار دلیل نمیشه .
من زن های پیرتر از مامانم سراغ دارم که تنهایی زندگی میکنن و حتی آشپزی نشسته انجام میدن . حالا مامانم شاید در نبودم کارای اضافه تری انجام بده واقعا و خب اگه شرایط مالیم اجازه می‌داد نمیذاشتم سختی بکشه . اما درکل مامان من خیلی عادت نداره خودش رو تو زحمت بندازه یعنی تا جایی که میشه کارا یکی دیگه بکنه خودش کمتر مسئولیت به عهده میگیره. نمیدونم شاید به مادربزرگم رفته که پیش پدربزرگ خیلی نانازی بود
فوضولی چیه عزیزم.

شیرین ۲ دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت 12:17

ساره جان

رفتار اعضای خانواده ات را نمیتونی تغییر زیادی بدهی
این هم که فکر کنی روزی برسه که حرف هاشون مطلقا روی تو اثر نگذاره، محاله
تنها کاری که میتونی بکنی اینه که کم کم، اثر حرف ها را در موارد بیشتری، کمرنگ کنی برای خودت

اینکه کم کم، بدون عذاب وجدان ، وظایفت را کمتر کنی و به گله ها کمتر اهمیت بدی

اینکه کم کم، درآمدت را بیشتر کنی تا رفاه خودت را بیشتر فراهم کنی

و گاهی هم کم خواهی آورد و در یک گوشه گریه خواهی کرد و دچار خشم میشوی و خستگی روی دوشهات سنگین میشود، بعد دوباره حالت بهتر میشه و هی بالا و پایین

فقط سعی کن، نری تو نقش قربانی. اینجا بیا بنویس هر چی دوست داری بگی، گله کن، ناله کن، اما کامنتهای تایید کننده دوستان را که از سر لطف است، باعث نشه فکر کنی چقدر طفلکی و گناه داری و....

خیلی ها تجریه کمابیش مشابه دارند، بخاطر همین هم خیلی وقت ها باهات همذات پنداری میکنن. منتها ممکنه کم‌کم فکر کنی خیلی تحت ظلمی. ولی اینطور نیست. شرایطت عالی نیست اما بد هم نیست، بخصوص الان که پدر نیستند و داری شفلت را گسترش میدی. نگران این قسمت هستم برات، اینکه نکنه خودت رو ببری در جایگاه مظلوم و قربانی

نه شیرین جان عزیزم من با کامنت های دوستان دچار این حس نمیشم .
اما در واقعیت زندگیم من بارها خودم رو مظلوم و قربانی دیدم و حس کم ارزشی داشتم چون اطرافیان به اندازه به من توجه و محبت نداشتن و بیشتر از همه پدر و مادرم. که اگه از اونا سیراب میشدم دیگه از بقیه حس کمبود نمیکردم .
و من همیشه تو کامنت ها مفیدترین و درست ترین نکته رو برداشت و استفاده میکنم نه همه اونو .
گاهی کسی چیزی مینویسه که ممکنه احساسش با کلماتش توی یه راستا قرار نگیرن و این باعث سوءتفاهم ها میشه ولی اینجا من باید حواسم رو جمع کنم که رفتار درست تر را انجام بدم حتی نه درست را .
مرسی ازت مثل همیشه حمایتگرانه حرف زدی بام . حمایت معنوی و کمک رسان

_ دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت 12:05

و تعجب بیشترم از ساره جون هست که چطور به خاطر لحن بی ادبانه تون بهتون تذکر ندادن!!!!

جواب تون رو دادم خواننده عزیز
ایشون فقط یه جمله تعجبی سوالی گفتن و توهین نکردن
و اینکه خیلی ها معتقدند پدر و مادرها مقدس نیستند .

_ دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت 12:03

رضوان خانم نوشتین ۶۵ ساله هستین پس احتمالن خودتون مادرین برام جای سوال و تعجبه یه مادر چه جوری میتونه در مورد مادر دیگه ای که با توجه به نوشته های ساره جون خودش از صبح تا شب نگهداری دوتا آدم مریض و کارای خونه و آشپزی( چون تا اونجایی که یادمه ساره جون گفتن که فقط تو سرخ کردنی و جمع کردن و دادن شام به مادشون کمک میکنن)و کارهای دیگه به گردنشه، اینطوری با این لحن بی ادب صحبت کنه !!! میدونم دلتون برای صاحب این وبلاگ میسوزه اما واقعا آدم بی ادب و بی انصافی هستین که در مورد کسی که احتمالا به خاطر کارهای خونه نمیتونه خودش بره خرید و یه آش از دخترش خواسته اینطوری صحبت میکنید!

خواننده عزیز من سالهاست حدودا ۲۳ ۲۴ ساله که خودم از خواهر برادرم مراقبت میکنم و مادرم فقط نقش کمکی داشته نه مسئول مستقیم اونا . امسال که من رفتم مدرسه کارایی که نیستم رو انجام میده و اصلا اینجور نبوده که همه عمر مامان تو زحمت پرستاری بوده باشه.
من با کمال میل و علاقه رفتم آش خریدم ولی مامان فقط ناراحتی ش رو ابراز کرد . حتی فقط برای خودش ظرف گذاشته بود و من اصلا چیزی نگفتم و پشیمون هم نیستم از سکوتم.
کاش کسی برای من دل نسوزونه چون اصلا حس خوبی نیس
حالا رضوان جان و شما اینجا هرچی بگید من فقط تعبیر به مهربونی تون و محبت تون میکنم برای همینه تا جایی که شده همه این سالها تو کامنت ها به هیچ کس اخم و خشم انتقال ندادم

م یکشنبه 5 آذر 1402 ساعت 08:15

سلام
سرپرست خانوار یک نفره میشی یعنی خودت رو تو سایت فرمانداری مستقل تعریف می کنی و یارانه ات به خودت تعلق میگیره این طوری مدرک کافی داری که از نهادهای حمایتی کمک بگیری یا مثلا مسکن مهر و این طور جاها ثبت نام کنی
البته دوستی که بیشتر از من اطلاع داره الان یکم سرش شلوغه و بهم قول داده راهنمایی کنه

سلام م جان
مرسی عزیزم

سی سی شنبه 4 آذر 1402 ساعت 14:04

ی سوال
شب شام میخورن چاق نمیشن
رو دلشون نمیمونه

نههههه

رضوان شنبه 4 آذر 1402 ساعت 06:07 http://nachagh.blogsky.com

ساره جانم!من ۶۵ ساله هستم و هنوز عصبانی میشم همه بار را در خانه داری متحمل شوم.تو که جوان هستی برنامه های شخصی بیشتری برای خودت داری.شام داداش ها را بدی ،یه خواهر بیمار را مراقبت کنی ،معلم باشی با وظایفی،نقاشی بکنی،و...و..خب همه روز سخت به تب و تابی.
مامان خانم فرموده اند :«چه خوب میشد آش میل می فرمودم» ،شال و کلاه کردی رفتی خریدی ،اومدی ،فرمایش می کنند :«عجب آش ...بی مزه ای»...یعنی حیف پول بدیم بخریم ,به ایشان بگو :«حیف از زحمتی که بر من افتاد بی نتیجه(یعنی خوشت نیامد)».
وقتی میگم تو یه پارچه خانم هستی،چون با خودم مقایسه می کنم که تاب نمیارم چپ و راست محرک های رنگا وارنگ دریافت کنم.الهی خداوند یه فرشته از آسمونش بفرسته وسط خونه شما که فقط ماموریتش برداشتن تو و بردنت به فضایی امن و ترمیم کننده زخم هات باشه و زبون همه اعضای خانواده را روی تو ببنده

مرسیییی رضوان جان واقعا ممنونم عزیزم
خانمی از خودته

الهی آمین

عابر جمعه 3 آذر 1402 ساعت 18:08

سلام. واقعا وقتی میخونمت از خودم خجالت میکشم خیلی خوب و صبور و خانمی ، فکر کنم یه کم هم از معلم بودنته که صبوری، من یه چیز رو میخوام دوبار برای بچم، مامانم ، هر کسی توضیح بدم قیافه ام طوری میشه که جرات نمیکنن بگن دوباره بگو، واقعا آدم پیشت درس یاد میگیره، ببین توی کامنتها گفتن اگه برادرها دیر کردن برو بخواب، من میگم اگه یهو از خستگی همون توی هال خوابت ببره مثلا برادرها بیان بیدارت میکنند؟ ببین این خط و این هم نشون همین داداشت که داره به سلامتی ازدواج میکنه یه کدبانوی قابلی بشه خونه خودش که باورت نشه ، همسر منم توی خونه خودشون کار نمی کرد الان همه کاری میکنه

سلام عابر جان صبوری که خیلی زیاد . تحمل خیلی زیاد میکنم اما اینجور نیس که واکنش نشون ندم یا خسته نشم یا غر نزنم . که اگه اینو بگم دروغ گفتم

اونا بیدارم نکنن من خواب نمیرم اصلا
من خیلی خودمو موظف دونستم همه این سالها . حالا نمیتونم ادا دربیارم یا دورشون بزنم . دیگه اونا هم هیچ جاخالی دادنی از من حاضر نیستن بپذیرن . حتی اگه مریض باشم هم توقع دارن کاراشون پیش بره .

اون داداش رو که بلهههه عزیزم مثل روز برام روشنه
متأسفانه برادرها خیلی درحق خواهر و مادرشون بی انصافن . میدونم و دیدم کلی خدمات به خانم شون میدن

م جمعه 3 آذر 1402 ساعت 10:44

ساره جان منم یه عمره با همچین مادری سر میکنم و اصلا هم کار آسونی نیست
وقتی خدا بیامرز پدرت هم زنده بود من میدونستم که گیرکار تو اخلاق اون مرحوم نیست گیر کار تو مادرهاست
اونا هستند که دچار سندروم استکهلم شدند و بعد از خرد شدن تو چرخ دنده های جامعه مرد سالار حالا خودشون همکار اونا هستند که بقیه را هم خرد کنند
شما از جسم و جان نازنینت زدی برای این خانواده و من هم بی اغراق حداقل نصف اموال و درآمدم رو به پاشون ریختم که الان میتونست در جای درست تری برای بچه های خودم کمکشون باشه
اما هنوز هم طلبکارند
یکی دو هفته پیش متوجه شدم همین مادری که پول دارو رو از من میگیره پا شده رفته ترکیه !!! یعنی تا این حد براش عادی شده که من عابر بانک باشم و حتی بهم نگه دارم میرم سفر!!!
بنابراین شروع کردم به هرچه بیشتر توجه به خودم و نادیده گرفتن درخواست ها و توقعاتی که اونقدر براشون عادی شده که حتی به زبون نمیارند
زندگی خودت را بچسب به قضاوت ها و غر زدن هاشون اهمیتی نده و هرچه بیشر تو کارت پیشرفت کن تو آزمون استخدامی شرکت کن و سعی کن رسمی بشی انشاالله
اگه تونستی به عنوان سرپرست خانوار یک نفره خودت رو ٍثبت کن و همین را دستاویز استخدام شدنت قرار بده
به خدا خیلی ها با شرایط راحت تر از شما اونقدر پیگیری می کنند تا استخدامشون قطعی بشه...

متأسفانه حقیقت تلخیه که مامانم تا حد زیادی تحت تأثیر پدرم بوده و اصلا انگار با تربیت اون بزرگ شده نه پدر مادر خودش . و تا حد زیادی شبیه بابام رفتار میکنه نه شبیه مادرای دیگه . بارها به این نتیجه رسیدم اونقدری که من حق فرزندی رو ادا کردم اونا حق پدر مادری رو ادا نکردن .
درمورد مادر شما هم متأسفم واقعا ناراحت شدم . ترکیه با پول تو و بدون خبرت .
مثل الان من که خیلی چیزا رو بم نمیگن بعد میگن حق گله نداری اما چپ و راست مطالبه دارن

درمورد سرپرست خانوار تا حالا چیزی نشنیدم . من چطورقراره سرپرست خانوار محسوب بشم وقتی مامانم هست و داداشم امین خواهر برادر بیمارم شده ؟
اگه میتونی بیشتر توضیح بده عزیزم

صبا جمعه 3 آذر 1402 ساعت 08:18 https://gharetanhaei.blog.ir/

ساره گلی چرا همه چیز رو به خودت میگیری؟
مامانت از آش ایراد میگیره داره نظرش رو میگه! تو هم پا به پاش غر بزن چرا فکر میکنی به تو داره ایراد میگیره!

داداشات دیر میان چرا فکر میکنی باید زود بیان چون تو ساعت ۶ بیدار شدی؟! خب اگر خسته ای برو بخواب. لازم نیست به کسی توضیح بدی یا از کسی ناراحت بشی یا از کسی گله کنی که چرا دیر اومده.

تو در حدی که در توانت هست برای خانواده ت کار انجام بده هر چیش هم نبود نه توضیح بده نه چیزی.
من احساس میکنم بخاطر اینکه این روزها کمتر خونه ای و عادتی که سالها برای خانواده ایجاد شده بود رو شکستی خودت کمی احساس گناه داری یا فکر میکنی کمتر به اوضاع مسلط هستی. واسه همین واکنش هایی که نشون میدی شبیه کسی هست که بدهکار هست و تا یه چیزی بگن گارد میگیری.
در صورتی که خانواده ت همونایی بودن که قبلا بودن! مامانت هم قبلا غر می زد/ خواهرت قبلا همین بوده و داداشات هم همین.
احساس گناه و ذره بین رو از روی خودت بردار همه چیز درست میشه عزیزم.

نه صبا جان من به خودم نگرفتم چون من آش رو نپخته بودم که بخواد ایراد متوجه من باشه . اما یه چیزایی هست که آدمو ناراحت میکنه باورت میشه حتی یه تشکر خشک و خالی نکرد . من باش غر نزدم اما بهتر بود به احترام کاری که کردم جوری رفتار کنه که حس خوب بگیرم که خوشحالش کردم یا اگه لذت نبرده حداقل شاکی هم نباشه .

درمورد داداشا من نمیتونم برم بخوابم تا شام شون ندم . همه شون همین الانم منو به کم کاری محکوم کردن دیگه میخوای برم بخوام ... اینا یه لیوان آب دست خودشون نمیدن . و بعد همه بدتر ازین رو بم خواهند گفت من مجبورم با همه درد و خستگی هام منتظرشون بمونم . پس اگه اعتراضی میکنم حق دارم . کاش از قبل خبر کنن که امشب دیر میایم ولی اونقدر بیخیالن که میدونن وظیفه م هرساعت اومدن شام بدم که رعایت خستگی م رو نمیکنن . اونا گفتن کار میکنه برا خودش و پولش تو جیبه خودشه و من هنوزم ازشون ناراحتم . من کم خدمات ندادم همه عمرم . حالا اگه حرفی بزنم نباید اونقدر بزرگش کنن . شایدم درنهایت از نظر منطقی درستش اینه که من تحمل کنم که کسی بیشتر منو نشکنه . ظاهرا چاره ای نیس این خونه مسیرش همینه که هست . مطمئن باش حتما راجب این موضوع به دکتر میگم برای اینکه بفهمم بهترین برخورد چیه.

رضوان جمعه 3 آذر 1402 ساعت 05:43 http://nachagh.blogsky.com

تو دختر گل ،مهربان ترین هستی ،امیدوارم دست به خاک می زنی در دستت زر شود.همه خوبی ها را می کنی شاید جواب سلام،همان علیک باشد ولی چون بی مهری حاصلش می شود دل آزرده می شوی .حیف از گوهری چون تو که خم به ابرویش بیاید.از خداوندی که بعد از سختی های وعده آسانی داده می خواهم به طرز اعجاب برانگیزی سیل نعمت و رحمتش را بر سر و جان ات بباراند.امیدوارم یگانه دادار هستی دستی را از غیب به یاری ات بفرستد که غبار از چهره ات بزداید.امیدوارم دانش اموزان و معلمان و همسایه ها و همشهریانت یکپارچه فریاد مرحبا ،دست مریزاد در وصفت سر دهند.دوستت دارم اگر دوستی من گره از کار تو باز کند گل ،گل، گل دختر

رضوان جان یه دنیا ممنونم عزیزم. ببخش که دیگه اصلا نشد زنگ بزنم
مرسی از دعاهای خوب و قشنگت
میدونی نوع کلماتت یه حسی بم میده انگار پیش گویی میکنی یا قاصد خبرای خوب هستی یا از آینده خبر داری
واقعا ممنونم ازت دوست من .

رها جمعه 3 آذر 1402 ساعت 00:03

ساره جون ببخشید کلا همه را بد عادت کردی تو بهشون لطف میکنی وگرنه وظیفه ای نداری. مراقب سلامتی خودت هم باش

رها جان دیگه کار از کار گذشته
نمونه ش همینه که وقتی اعتراضی میکنم عین تف سربالا برمیگرده تو صورتم

فروغ پنج‌شنبه 2 آذر 1402 ساعت 17:39

خودتو بیشتر دوست داشته باش

ممنونم فروغ جان

فاضله پنج‌شنبه 2 آذر 1402 ساعت 09:55 http://golneveshteshgh.blogsky.com

اگه به رفیقت بگی
فلان کار رو انجام بده
کلاقیدتو‌میزنه
حق باتوئه

ای بابا خواهر گاهی واقعا میمونم چی بگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد