به وقت ۱ مهر ۱۴۰۲ ...‌‌‌ و سفرنامه دو

شروع یه فصل پاییز متفاوت تو زندگی من . 

یه جور دیگه ، یه حال دیگه . 

ساره با همه خوشی و خستگی ها دیشب کاراش کرد و موبایلش رو ساعت ۶ تنظیم کرد و البته تمام شب خیلی خوب نخوابید ، اما صبح سر حال بلند شد و کاراش کرد ، فقط اینکه صبونه نخورد ، به نظر  میاد دیگه اون ساعت حس صبونه نداره و باید یه چیزی آماده کنه ببره با خودش تو زنگ تفریح بخوره . واقعا این فرم اداری تو تنش قشنگ بود چقدر امروز بیشتر از همیشه شبیه خانم معلم ها شده بود ، نگاهی تو آینه انداخت و به خودش لبخندی زد و گفت برو که موفق باشی ، برو که با دانش آموزان حال خوبی رو سر کنی . 

مراسم صبحگاهی انجام شد و سر صف همکاران معرفی شدن ، این وسط چند تا شاگردی که از سال‌های قبل میشناختنش اومدن جلو و ابراز خوشحالی کردن . 

دیگه خبری از ترس و استرس نبود . با اعتماد به نفس زنگ اول و دوم و سوم رو گذروند . از ۷:۳۰ تا ۱۲:۱۵ سه زنگ بخوبی سر شد . 

برای روز اول همه چیز خیلی بهتر از تصوراتش بود . خیلی راحت تر و آسون تر . 

و هر قدمی که برداشته این چند روز کلی شاکر بوده . 


هنوزم خدا رو خیییلی شاکرم برای فرصت شغلی جدیدم.  

برای سفری که کاملا یهویی جور شد ، وسط همه گره های  کاری و اداری دو هفته آخر . 


و اما 

سفرنامه دو 


دقیقا یادم نیس تا کجاش رو گفتم . وضعیت نت خیلی خوب نبود و هر استوری با تاخیر خیلی زیاد پست میشد یا حتی دیگه نمیشد .  روز دوم رسیدیم کوهمره و ناهار رو همونجا خوردیم . 

پام رو گذاشتم تو اون خونه کلیییی انرژی و حال مثبت درونم جاری شد . عصرش رفتیم شیراز،  چقدر شهر شلوغ بود . یعنی یادم نمیاد چیزی غیر از این بوده باشه . شهر عشق همه رو میکشه تو مسیرش . تقریبا ۶ دراومدیم و ۷ رسیدیم خیابون زند و تا ۱۰ شب همون مسیر و ارگ کریم خان رو چرخیدیم ، چقدر شلوغ بود ، چقدر حال خوب داشت . 

تازه به خودم میگم ساره تو حدودا دو سال شیراز بودی اما اونموقع ها انگار یه جورایی خواب بودی ، روشن نبودی ، خیلی جاها رو نرفتی و اونقدر استفاده نبردی . اما اونم جزو بهترین فرصت های زندگی من بود شکی توش نیس .  همونجا بستنی خوردیم ، این چند روز هر روز بستنی خوردیم ، تو کنار تخته و بستنی محمدی بیرون شهر و زندیه . دیگه آخرین بار گفتم نهههههه من دیگه نههههه . 

حدودا تا ساعت ۱۰ پیاده روی کردیم و بعد برگشتیم شام حاضری خریدیم و برگشتیم کوهمره . 

روز بعد هم دوباره از صبح تا شب شیراز بودیم ، برای پاساژگردی رفتیم زیتون . فقط یه هودی جنس خوب با قیمت خیلی مناسب خریدم.  انگار دکمه خرید برای من مدتی خاموش شده ، خودمن تعجب میکردم که چرا دستم به خرید نمیره . حتی داداشم میگفت چرا چیزی نمیخری پول نداری ؟ کارتش داده دستم میگه هرچی میخوای بخر . اما من واقعا چیزی نخواستم . بعدا تو برگشت فقط یه عطر خریدم اونم از اون ارزون ها . اون روز ناهارمون رو تو پارک فخرآباد ، انگار الان شده پارک انقلاب ، خوردیم . 

روز بعد هم حرکت کردیم و کلی توقف داشتیم که شب ساعت حدودا ۸ یا ۹ بود رسیدیم خونه . 

همه دوس داشتن بیشتر بمونن ، اما من رو حرفم موندم که آقا من سرکارم و اصلا درست نیس روز اول نباشم . کمی ناراحت این بودم اما به خودم گفتم ناراحتی نداره تو الان یه معلم هستی و بقیه باید با برنامه های تو ست بشن . 

دیگه دیشب تند تند حمام کردم و یه سری کارا انجام دادم و صبح رفتم مدرسه  و هنوزم یه سری طرح درس باید جدید بنویسم . 


از طراحی نگید که فعلا توش موندم . 

البته شکر خدا رفتیم آناتومی پا . و استاد تکلیف فرستاده من هنوز هیچ کاری نکردم . فکر کنم تا از گیجی دربیام یه ماهی بگذره از مهر ، تا بتونم یه روتین منظم دیگه ایجاد کنم . 


خدایا شکرت که همراهم بودی . همیشه همراهم باش و کم‌کم کن .  


نظرات 8 + ارسال نظر
رضوان دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت 12:21 http://nachagh.blogsky.com

سلام.همیشه به گلگشت.خدا را شکر که خوشحال و راضی هستی.در آستین روزگار بیشتر از اینها برات سورپرایز باشه

ممنونم رضوان جان
شما هم سلامت و شاد باشی

فرشته یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 17:12

مطمنم بهترین معلم دنیایی
من تا حالا شیراز نرفتم امیدوارم برم ومنم لذت ببرم

مرسی فرشته جان
حتمااااا برو عزیزم

فرشته ۱ یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 14:41

ساره جان عزیزم با خوندن پستت قلبم پر از خوشحالی شد و برای سطر به سطر نوشته ات گفتم خدارو شکر

مرسی از تو عزیزم
ممنونم که بام همراهی

عابر یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 13:36

سلام ، خدا رو شکر انشالله که خیرت پیشتر از هر قدمت به پیشوازت بیاد

سلام عابر جانم ممنونم عزیزم

رعنا یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 09:39

سلام.
ساره‌جان، برات آرزوی موفقیت می‌کنم.
امیدوارم روزبه‌روز بدرخشی.
امسال سال توئه خانم معلم. روزگار داره شیرینی‌هاش رو می‌ده. از لحظه‌لحظه‌شون استفاده کن.
خوشحالم که سفر بهت خوش گذشت. جاهای دیدنی شیراز رفتید یا نه. مثل ارگ کریم‌خانی، بازار وکیل، خانهٔ زینت‌الملوک، بازار وکیل، حمام وکیل یا نه. خیلی دلم می‌خواست شماره‌‌ت‌ رو بگیرم و بهت زنگ بزنم و ببینمت ولی هم خودم مریض شدم و هم گفتم شاید به این زودی ها دوست نداشته باشی شماره‌‌ت رو به یه دوست مجازی بدی. خلاصه خیلی خوش اومدین به شهرمون.

سلام رعنا جان عزیزم امیدوارم که تو هم حالت خوب باشه .
سفرمون خیلی فشرده بود ، فقط ارگ کریم خان رفتیم و پاساژ زیتون . نشد بیشتر بگردیم
ولی از اونجا که همه مون عاشق اون شهریم همین که هواش بمون بخوره حالمون کلی خوب میشه .
شهر شما به همه حال خوب میده
خوش به حالتون که اونجایی
انشاالله بتونیم در آینده همو ببینیم با هماهنگی قبلی
ممنونم ازت

نرگس یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 01:31

ساره جان چند ماه قبل که مشکلات خواهرت و ارتباطات داخلی خونه به هم ریخته بود یادمه خیلی ناراضی بودی و یه جورایی باخدا دعوا داشتی شایدم قهر بودی و امروز ...وقتی خوشحالیت و شکرگزاریت رو میبینم عمیقا برات خوشحال میشم
نتیجه صبر کردن و زحمت کشیدن و استفاده کردن از تمام امکانات موجود و کم نیاوردن رو داری از خدا جایزه میگیری عزیزم.
الهی هر روزت بهتر از روز قبل باشه و دیگه سختی ها رفته باشن یا حداقل کمرنگ و کمرنگتر بشن

مرسی نرگس جان
آره اون روزا یادم نمیره . حالا هم باید خیلی شاکر و مراقب باشم .
ممنونم هر چی خوبی برا شما هم باشه عزیزم

رها شنبه 1 مهر 1402 ساعت 22:48

امیدوارم این سفرها برات ادامه دار باشه

انشاالله
شما همچنین خوش باشی رها جان

فاضله شنبه 1 مهر 1402 ساعت 19:26 http://1000-va2harf.blogsky.com

پاییز قشنگ مبارک

حسش اومده ولی هنوز اونقدر خودش رو نشون نداده
ممنونم فاضله جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد