رشد شخصیتی

این یکی دو هفته چند مورد بی نظمی کاری تو کارام پیش اومد که اگه ساره یه سال پیش بود احتمالا  ازشون رد میشد . 

این تغییر رو حتی خواهرم متوجه شده و گفت چه عجب از حقت دفاع کردی ، تو این زمینه رشد جدیدی کردی آفرین . 

مثلا اینکه داروخانه پول زیادتر ازم گرفته بود که بعد از یه هفته متوجه شدم ، رفتم با نسخه پیچ خیلی محترمانه و مؤدبانه مطرح کردم ... ایشون مثلا محترم و آروم بود ، اما پرینت حساب گرفت و شماره کارت من و ساعت و روز خرید و حتی دوربین ها رو چک کرد که این خیلی به نظرم زشت بود ، بعد هم به دکتر داروخانه گفتم ایشون بعد کلی بازجویی و دوربین رو کردن ، نپذیرفت که پول اضافه گرفته و بلند کرده یه مقدار پول به من میده انگار من اومدم صدقه بگیرم . 

به دکتر گفتم خیلی بم بر خورد . 

دکتر داروخانه گفت  من کاملا به شما حق میدم و عذرخواهی  کرد و مابقی پول منو داد . 

گفتم من عمری مشتری شما هستم نیازی به این رفتار نبود فوقش یه کم و زیاد قیمت بود و همون پرینت حساب کافی بود که قبول کنه از من زیاد گرفته و بگه ببخشید اشتباه شده ، نه اینکه مثل گدا با من برخورد کنه . 

عذرخواهی های دکتر آب رو آتیش بود . اما دیگه اون داروخانه نمیرم چون بار اول نبود پول اضافه میگیره . 



و اینکه دیشب رفتم نقاشی که دادم برا قاب رو تحویل بگیرم ، دیدم شیشه ش تمیز نیس ،گفتم  تمیزش کنید گفت چشم . منم دیگه چک نکردم و رفتم مانتوم از خیاط تحویل بگیرم ، اونجا متوجه شدم وای این شیشه چقدر از زیر و رو کثیف . همینجور حرص خوردم که این آقا پیش خودش چه فکری کرده . مجبور شدم دوباره برم اونجا ، گفتم این شیشه رو اصلا نمیخوام خیلی کثیفه ، برام کامل عوضش کنید فردا میام میبرمش ، و از ترس تعطیلی امروز بعدا خواهرزاده م رو فرستادم همون دیشب تحویلش گرفت . اما تلفنی که با اون آقا داشتم تحویل رو هماهنگ میکردم بش گفتم اگه شما کارتون رو درست انجام داده بودید حالا من تو دردسر نمی افتادم ، اونم گفت حق با شماست و عذرخواهی کرد . 


موندم چرا کارشون رو درست انجام نمیدن ملت ، و همش باید بحث کنی یا حتی دعوا . حالا من که تازه زبونم باز شده و واقعا محترمانه حرفم رو زدم . اما اگه هر کدوم وظیفه مون رو درست انجام بدیم دیگه تلنگری نمیشیم به اعصاب داغون همدیگه که بخواد منفجر بشه . 


شیشه رو تمیز تمیز کرده بود و تحویل گرفتم . کادوپیچ کردم که بدم خانم دایی . 


ترسم رو تو یه سری چیزا از بین بردم . راحت تر برخورد میکنم و آروم ترم .




نظرات 4 + ارسال نظر
رعنا شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 19:34

ممنونم ساره جان.
آره. خداروشکر، خیلی بهترم. ممنون که حالم رو می‌پرسی.

خواهش میکنم، دوست ندارم خسته و ناامید باشی دوست من

رعنا شنبه 18 شهریور 1402 ساعت 09:31

سلام.
ساره‌جان، خوبی؟
چه عالی. آره دقیقاً. ما که حرف نمی‌زنیم و اعتراض نمی‌کنیم فکر می‌کنند متوجهش نشدیم؛ ولی همین که اعتراض می‌کنیم، قدر می‌دونند. خیلی داری تغییر می‌کنی‌ها. همین جور یه پله یه پله خوبه. کم‌کم باید خودمون رو از قید خیلی چیزها آزاد کنیم. امیدوارم که آخر این مسیر برات اتفاقای جالبی بیفته.

سلام رعنا خوبی عزیزم بهتری؟
خوبم شکر
انشاالله بتونم ادامه بدم عزیزم

رضوان پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 15:08 http://nachagh.blogsky.com

این پست برایم پر از رضایت بود از موفقیتت

مرسی عزیزم

زینب پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 15:00

عالیه و البته یادت نره اینا از برکات تراپیه و همت خودت.

صدرصد. تراپی خیلی به من جرات و درس داده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد