طولانی مثل راه رفتن های امروز

امروز صبح کارام زود کردم و ورزش کردم و تقریبا ۹:۱۵ از خونه زدم بیرون و ۱۱:۳۰ برگشتم . یعنی هلاک شدم از راه رفتن ۶۵۳۸ قدم زده بودم به غیر از چند باری که تاکسی گرفتم . من قبلا همه جا با تاکسی میرفتم اما از وقتی پیاده روی رفتم دیگه به خودم توانایی و همت پیاده رفتن های زیاد دادم که این تغییر رو مدیون همون مدت کوتاه پیاده روی هستم . حس میکردم مغزم تو آفتاب داره تو روغن خودش سرخ میشه و بدنم تو اون حد گرما و رطوبت آب‌پز. خدایی آخراش دیگه نا راه رفتن نداشتم خودمو کشون کشون رسوندم خونه . 


رفتم مدرسه و باز یه سری مدارک بردم . 


و کاری که مدتها تو برنامه م بود رو امروز انجام دادم ، میخواستم برم بهزیستی و شرح حال الانی خواهرم رو بدم . دلم پر بود ، موقع حرف زدن اشک هام سرازیر میشد و مددکار گوش میداد . از کل خدمات بهزیستی، خواهر من فقط یه حقوق خیلی ناچیز میگیره . گفتم چرا مددکارش روال بیماری مددجو رو دنبال نمیکنه . اول رفتم پیش مدیر بخش، وقتی پروفایل خواهرم رو باز کرد با تعجب گفت شما پرونده تون خیلی قدیمی شده و حتی از موعد کمسیون تون که فقط ۵ سال عمر داره ، یه سال رد شده و شانس آوردید که همین حقوق هم قطع نشده ، گفتم خب مددکارش نباید پیگیری می‌کرد ببینه طرف مرده یا زنده ست . گفتم اینقدر برای هرکاری میگید ببرید بیاریدش که بخاطر سختی این کار و اذیت شدن خواهرم، ما بیخیال شدیم . اما حالا من اینجام چون حالش خییییلی بدتر شده . 

از شرایط کنونی خواهرم ، زخم بستر ، درد های خواب و بیداری ، بهداشت و خیلی چیزا باشون حرف زدم و اونا خیلی ناراحت شدن . قرار شد یه کمسیون هماهنگ کنیم که اگه دکترش قبول کنه با ویدئو کال معاینه بشه اگرم نه باید هرطور هست حضوری ببریمش . گفتن ما ویلچر و تشک مواج و یه سری خدمات میتونیم بدیم ولی باید کمسیون جدید بره . حتی بش گفتم ما این مدت همه این کارا رو با هزینه های شخصی مون انجام دادیم . اما من پای یه درد اینجام که خواهرم تا کی تو این وضع بمونه . و اطرافیان هم واقعا دیگه توانایی ندارن . 


این کار از نظر من خیلی مهم بود . به خودم احسنت گفتم که رفتم و حضوری صحبت کردم . حتی گفتم کارشناس شما چند سالی یه بار میاد اتاق ها نگاه میکنه چندتا سوال شفاهی میکنه و بدون اینکه کوچکترین کار عملی انجام بده ، میره تا چند سال دیگه . 


حالا باید داداشم که همیشه کاراش رو پیگیری می‌کرد، یه سری مدارک ببره تا کمسیون بریم و ببینیم چکار میتونن براش بکنن . 

انگار یه باری از دوشم برداشته شد . 


از همون جا رفتم تأمین اجتماعی ، و اون سوال و فکرهای سیاهم رو از کارشناس پرسیدم ، ایشون گفت فقط حق اولادت قطع میشه ، و اینکه من تو کل حقوق یه مبلغی مخصوص خودم دارم که تو این شرایط از من و اسمم حذف شده و بین بقیه اعضای خانواده تقسیم شده . 

بم نخندید ... اما خیالم حالا راحت تر شد . 


و اینکه تصمیم گرفتیم تا جایی که میشه راجب موضوع بیمه و خارج شدن از تکلف پدر ، اصلا جلو مامان حرفی نزنیم . که نه داستان بشه و نه حرص بخوره و با حرفاش منو حرص بده . 


بعد رفتم کادوی دایی رو که یه نقاشی بود دادم قاب بگیرن . و یه جعبه شکلات گرفتم که ببرم بام . 

دایی امشب پیام داده میگه اتاقت آماده کردم دایی 

خدا میدونه چه ذوقی و چه لبخند گشاده ای داشتم من . 


امروز دیگه کلاس هام کامل تموم شد . 


دو شب و دو روز خیلی بدخواب شدم خییییلی.  


فردا باید تکلیف طراحی م ارسال کنم . 

سوالات مدرسه چند تا ویرایش میخوان که یادم نره انجام بدم . 

وسایل رفتنم رو آماده کنم 






نظرات 2 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 15 شهریور 1402 ساعت 17:37

ساره جان کارت خیلی شجاعانه بوده امیدوارم خدمات بهتون بدن و مشکلی از کارتون باز بشه. در ضمن عزیزم قصد دخالت ندارم پیاده روی خیلی خوبه ولی نه زیر آفتاب هم بدنت کم آب میشه هم پوست صورت خوشگلت خراب میشه. روز با همون تاکسی برو شبها برو پیاده روی.

عزیزم دخالت چیه دختر دیگه اینو نگو
حرفت کاملا درسته . من این تابستون بیشتر از هر تابستون دیکه ای مجبور شدم برا کارا برم بیرون و بدون حواس جمعی به عوارض گرما فقط از ذوقم راه رفتم

صبا چهارشنبه 15 شهریور 1402 ساعت 09:54 https://gharetanhaei.blog.ir/

ساره واقعا قابل تحسینی.

یکی یکی داری بر ترس هات غلبه میکنی و کارا رو جلو میبری. آفرین و هزاران بار احسنت.

رفتن به خونه دایی. رفتن به بهزیستی. رفتن به بیمه. پیاده روی کردن. ورزش کردن و ...

واووووو ساره تو بی نظیری

اگه بدونی چه ذوقی کردم از کامنتت مرسی عزیزم
خواهرم میگه چه عجب زبون باز کردی به یه کارای ناقصی تو جامعه اعتراض کردی
تعجب کرده بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد