این دو روز تونستم خیلی کارا پیش ببرم .
دیروز رفتم مرکز بهداشت و طب کار ، متأسفانه آزمایشم انجام نشد چون ساعتش مناسب نبود و منم بی حواس سه لقمه نون پنیر خورده بودم . گفتن برو فردا بیا که میشد امروز. ولی همون دیروز شنوایی سنجی و بینایی سنجی و نوارقلب و ریه رو ازم گرفتن . امروز صبح اول وقت هم آزمایش دادم . و مونده فقط جواب رو بگیرم .
همون دیروز مانتو رو بام برده بودم و تو بازار پیش یه خیاط حرفه ای رفتم ، اول گفت من وقت ندارم ، منم با خنده و مخ زنی بش گفتم عهههه پس من چکار کنم گناه دارم بخدا ، خانم خیاط خندید و گفت باشه اگه عجله نداری میتونم تا آخر هفته یا اول هفته بعد بت بدم منم گفتم خیلی هم عالی . قیمت تعمیری فعلا چیزی که گفت نسبت به حدس خودم قیمت بهتری بود . حداقل خیالم راحت که کارش عالیه .
امروز هم دایی خونه مون بود ، مامان کله پاچه درست کرد ، جاتون خالی با خواهرم تو یه بشقاب تلیت ( بیخیال املاش خبببب ، حس ندارم گوگل کنم ، اما زشته خانم معلم ، حوصله ندارم چیه ، بدو برو املای درستش رو چک کن ، باشه صبر کنید تا برگردم)
همون تلیت یا ترید کردن درسته.
خب تلیت کردیم و زدیم بر بدن جاتون خالی خیلی هم خوردیم .
من از دیروز دعوت یکی از دوستان باشگاهی که هم هنرجوی منه و هم من ازش راهنمایی ورزشی میگیرم چون مربی اروبیک هست ، بودم . قرار شد بعد کلاسم بیاد دم زبانکده با هم بریم کافه رستوران. براش یه شال و دو عدد صابون دست ساز خودم رو هدیه بردم .
جریان صابون سازی م رو بعدا تعریف میکنم .
پیش خودم فکر کردم خب یه تکه کیک و یه نوشیدنی قراره بخوریم دیگه... اما دوستم گفت شام میخوریم . و هرچی خواستم سبک سفارش بده قبول نکرد . یه سالاد سزار شریکی و هر کدوم یه پرس جداگانه کباب وزیری سفارش دادیم . حجم غذا خیلی زیاد بود با مخلفات دورش ، من حتی نتونستم یک چهارم اون مقدار رو بخورم ، هنوز از ناهار فول بودم، الکی بازی بازی کردم ، البته خیلی هم خوشمزه بود ، کباب وزیری یه سیخ جوجه بود و یه سیخ قطور کوبیده با سالاد و سیب زمینی و سبزی و و و . کلیییی حرف زدیم با هم . البته من با هر کس برم بیرون بیشتر شنونده هستم . ولی امشب فهمیدم چقدر شباهت ها داشتیم .
شباهت هایی که بعد مرگ یکی از والدین از پس جریانات جدید ، ایجاد میشن .
به قول همین دوستم ، گفت حداقل فهمیدی که تو تنها نیستی ، خیلی هامون همین طور هستیم ولی خب شرایط حرف زدنش پیش نمیاد .
خیلی وقت بود بیرون برای تفریح نرفته بودم و واقعا برام خوب بود و حتی از پیشنهادش کلی ذوق زده شدم .
دایی چند باری هست اصرار میکنه یه روز یا نهایتا دو روز برم پیشش و با هم کمی بگردیم . امروز جلوی همه و مامانم گفت ، قرار شد تو اولین فرصت یه پنجشنبه جمعه تنها برم خونه ش و تفریح کنیم . دایی بعد از فوت همسر اول ، ازدواج کرد ولی هنوز خونه ش همونجور مونده برای دورهمی های دختراش ، و خودش با همسر جدید زندگی میکنه . و من قراره باش برم خونه خودش و احتمالا سری بزنم به همسر جدید .
حالا تا ساره بره بعد میاد تعریف میکنه .
برنامه کلاسی دو تا مدرسه رو هم امروز بم دادن
هنوز کار کردن تو محیط شاد رو انگار بلد نیستم ، هر کار کردم فایل دانلود شده رو باز کنه نشد ، البته نیم ساعتی هست که نصبش کردم .
هرچی از ایتا و شاد فرار کردم ، دیگه اینجا گرفتنم
ایول
بوی بهبود زاوضاع جهان میشنوم
آفرین به ساره
به امید خدا عزیزم
داره روزهای خوب و خوبتر میاد، هورررررا
انشاالله عزیزم هورررا