پسردوست

دیروز برای ناهار خورش بامیه داشتیم ، من و خواهرم همه چی میخوریم  ، من میتونم بگم فقط وقتی کباب دیگی داریم حالم گرفته میشه و به زور میخورم اما هیچ وقت نه ایراد میگیرم از نوع غذا و نه چیز متفاوت از بقیه میخوام ‌ . طعم غذا برام نسبت به نوع غذا در اولویته ‌. یعنی ممکنه همین کباب دیگی رو از دست یکی دیگه با علاقه و میل بیشتری بخورم . 

اما داداشا از بچگی عادت های بدی گرفتن و هرچی نخوردن ماما یه جایگزین کنار اون غذا براشون پخت . حتی حالا که کوچیکه ۳۶ سالشه هنوزم خیلی از غذاها رو نمیخوره . شام هم نهایتا دو شب درمیون باید یه چیزی مثل ساندویچ یا سیب زمینی گوجه آماده کنم . غیر روزای تعطیل که همه مون خونه ایم و هرچند وقت یه بار لازانیا  یا سمبوسه پیتزایی یا حتی دل و جگر کبابی ، میخوریم البته برای شام . 

دیروز صبح اعلام کرد که من نمیخورم ، مامان هم گفت باشه برات سیب زمینی گوجه سرخ میکنیم . سرخ میکنیم یعنی ساره سرخ میکنه . 

من یه سرخکن هستم . 


هفته ای چهار پنج روز من سرخ کردنی دارم غیر از وعده شام که اونم کارش با منه . 


خلاصه دیروز که مامان گفت سرخ کن ، بش گفتم ناهار سرخ کردنی و سبک بخوره حتما شب  باید هم یه شام آماده کنم که نگه ناهار مگه چی خوردم .  به مامان گفتم من کار ندارم اوکی من الان ناهار آماده میکنم اما شام هیچی سرخ نمیکنم همون تخم مرغ رو بخوره.  من خسته م . 

ناهار گذشت و من رفتم سرکار و برگشتم یه نگاه انداختم تو آشپزخونه،  دیدم بلهههه سوسیس گذاشتن با باگت منتظرن کلفت خانم بیاد و براشون شام آماده کنه تا ۱۱ شب . اگه بگم خونم به جوش اومد دروغ نگفتم ، میدونید چرا ؟ چون از مامانم ناراحت شدم که اصلا حرف من و خستگی م و دردم براش مهم نبوده،  فقط فکر این بود گل پسرهاش گرسنه نخوابن .  دلم میخواست همون موقع  صدام ببرم بالا و بگم مگه من ظهر حرف نزدم ، مگه نگفتم شام درست نمیکنم ، چرا حرفم براتون بی اهمیت بود . 

مامان و خواهرم پای تلویزیون  بودن ، معمولا تا ۱۰ شب پای فیلم هستن و من تنهایی کارای شام میکنم . 

یه دفعه به خودم گفتم فایده نداره انگار ، حالا که مامان ذره ای ارزش برای حرف من قائل نبود ، داد و بیداد هم فقط انرژی از من خالی  میکنه و درنهایت باید بایستم پای گاز ... پس بهتره خودمو بزنم به مریضی . یاد پیشنهادهای شما افتادم . 

با آدم کاری میکنن که از خودش هم بدش بیاد ، من عادت به این تمارض ها ندارم . چه بسا خیلی وقتا با همه دردهام  ایستادم پای گاز و پای کاراشون ‌ .

خلاصه این بار گفتم پا بذار رو اون دل بی صاحاب،  برو بخواب،  رفتم تو اتاق آخری دراز کشیدم و سرم با دستمال بستم که دیگه ظاهرم گویای داستان باشه و نیازی به نمایش بیشتر نباشه . باورتون میشه تا ساعتی که فیلم شون تموم شد هیچ کس نگفت ساره کجاست . وقتی فیلم تموم شد و داداشا حدود ۱۰:۱۵ اومدن تازه مامانم اومد گفت چته کجایی ، گفتم حالم خوب نیس . بچه ها که اومدن مجبور شد بره خودش بایسته براشون سرخ کنه و ساندویچ بگیره و ادامه کارا . من دیگه رفته بودم تو رختخوابم اما داشتم حرص میخوردم ، چون مامانم منو درک نکرده بود . و از اون طرف اون حس گناه مزخرف که می‌گفت چرا این کارو کردی . 


چرا واقعا مامان برای خستگی من ارزشی قائل نبود . 

مگه چی میشد شام تخم مرغ بخورن . 


اکثر مامان ها پسردوست هستن ، ربطی به قومیت و منطقه هم نداره . حاضرن دخترشون رو فدای پسر کنن . همه عمر مامان منم همینطور  بود پسرها براش تو اولویت محبت و توجه بودن ، تو خونه ما بعد از پسرها ، فرد مریض توجه بیشتر می‌گرفته و آخر سر یه چیزی تهش بمونه یه نگاهی به ساره کنن .  دیگه تو سن من این مسئله از اهمیت افتاده . اما کسی نمیتونه انکار کنه که به محبت مادر و پدرش واقعا نیاز داره . 



باید چهارشنبه صبح برم دوباره برای مصاحبه ، نمیدونم واقعیت  ماجرا چیه ، اما زنگ زدن گفتن دو نفر با امتیاز بالا هست و میخوایم یه مصاحبه دیگه بگیریم و مصاحبه گر رو عوض کردن و قراره یه آقایی مصاحبه کنه که من فقط فامیلش رو شنیدم  البته دبیر خواهرزاده م بوده و شماره ش رو داره اما من اصلا نمیخوام آشنایی بدم و میخوام ببینم چی میشه . گفتن میخوان مصاحبه گر بی طرف باشه و حقی از کسی ضایع نشه . شاید چون مصاحبه گر قبلی با من دوست و همکار بود فکر کردن رابطه باعث تایید من شده نه صلاحیت و توانایی های کاریم . 

بهرحال هرچی پیش بیاد . من خودم رو آماده تر میکنم و قوی تر حاضر میشم که اعتبار تعریف ها و حمایت های اون دوست مصاحبه گر خودم رو زیر سوال نبرم ، و خودم رو برای نتیجه آماده کردم که اگه پارتی نفر مقابل من قوی تر بود اون پذیرفته بشه . من که پارتی نداشتم کاملا تصادفی مصاحبه گر اول ، آشنا دراومد و ما اونجا همدیگه رو دیدیم و من با هیچ کس هماهنگ نشده بودم و از پارتی استفاده  نکردم . 

من حرصی ندارم برای این مسئله.  هرچی خیره پیش بیاد . 

من همین الانم کلی برنامه ریزی  برای تایم های صبح دارم  و چیزی رو از دست نمیدم . تنها امتیاز مدرسه رفتن برای من همون حقوق ماهیانه ست هرچند  کم باشه ، ولی بقیه ش همه ش زحمت و چالش و دردسره.  پس خودمو ناراحت نمیکنم . 

ساره رفت مدرسه خب بش تبریک میگم . اگرم نرفت چیزی از صلاحیت هاش کم نمیشه . 

من ساره رو دوس دارم تو این لحظه خیلی زیاد . نمیخوام بیشتر از این اذیت بشه . 

بغل محکم ساره جونم . 

نظرات 15 + ارسال نظر
ثریا پنج‌شنبه 12 مرداد 1402 ساعت 00:46

سلام ساره خانم
احوال شما خوبین ؟
کاش اون لحظه که دستمال سرتون بسته بودین من پیشتون بودم با هم ریز ریز می خندیدیم
آفرین
صد آفرین . هزار و سیصد آفرین به تو فرشته روی زمین
باریکلا . خیلی خوب پیش رفتین
قصد جسارت نباشه ولی من این پستتون رو با شادمانی خوندم و حس غرور و پیروزی .
به نظرم این نقشه که کشیدین درسته حالا هر شب نیازی نیست خودتون رو به مریضی بزنید .
یه شب بگید من کار دارم ( به خصوص اگر مدرسه ها باز بشه میتونید مسائل مربوط به مدرسه دو بهانه کنید ) خیلی راحت بگید کار دارم وقت آشپزی ندارم . برید اتاق و به کاری مشغول بشید حتی اگر ۱۲ شب شد و همه منتظرن که شما برید براشون آشپزی کنید ، حتی اگر اومدن دنبالتون ، از جاتون تکون نخورید و به کارتون برسید . اما دقت کنید اگر هر سب هر شب این کار تکرار بشه خب اطرافیان گارد میگیرن
همیشه به خودتون تکرار کنید آهسته و پیوسته
در آخر بازم تبریک میگم بهتون آفرین ساره خانم

سلام ثریای عزیز . مرسی از محبتت
الانم با خوندن کامنتت ریز ریز خندیدم
جسارت چیه خانمی شاد باش

جدیدا دارم دعا میکنم داداش هرچه زودتر زن بگیره دیکه دستم به جایی بند نیس

مرسی از تبریکت

پرنده چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت 09:38

عزیزم پس من فقط میتونم از اینجا انرژی مثبت بفرستم. تو خیلی عالی هستی و همین تغییراتی که تو زندگی خودت تا الان ایجاد کردی از توان من یکی که بالاتر بوده. واقعا قصد نصیحت کردن یا خدای نکرده سرزنش نداشتم، من اگه خودم بلد بودم زندگی خودم رو درست میکردم. فقط خواستم حرفهایی رو بزنم که دوست دارم بقیه به خودم بزنن تا انگیزه بگیرم. ببخشید اگه ناراحتت کردم. تو فوق العاده ای

اختیار داری پرنده جان من نه ناراحت میشم نه چیزی
شما هم عالی هستی که به من محبت داری
مطمئن باش هرچیزی که هر کدوم تون میگه من ازش راه حلی میگیرم ، شاید صدرصد اجراش نتونم بکنم اما راه کار بم میده و ذهنم رو باز میکنه

نرگس چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت 04:11

راستش با روش تمارض اصلا موافق نیستم. حس بدی به خودت میده. حس دروغ. من جات باشم شاید میرفتم یه کاسه تخمه میآوردم می نشستم پای تلویزیون مثل مادر و خواهر.میپرسیدم شام چیه ؟بعد هم به روی خودم نمیاوردم وقت شامه. اگر حس گرسنگی داشتم میگفتم مامان شام نداریم؟ اگر هم با همون تخمه سیر شده بودم میگفتم شب بخیر من گرسنه نیستم ! اگر مادر گفت پاشو شام آماده کن فقط با محبت نگاه میکردم و میگفتم مامان جان بیرون بودم و خیلی خسته ام. توانم نیست.
دختر خوب روشت خیلی غلطه. اخم و ناراحتی میکنی کارها رو هم میکنی هم جسمی هم روحی بهت فشار میاد.یا با تمارض و عذاب وجدان میخواهی خستگی خودت رو به رسمیت بشناسی در حالیکه این کار هم حالت رو خوب نمیکنه چون دروغه . با روی خوش و بدون غر و عصبی شدن ابراز ناتوانی و خستگی بکن اینطوری جسم و روحت رو حفظ کردی.

نرگس جان خودمم میدونم روشم استاندارد نیس و واقعا درحال حاضر فقط مسکن هست و دارم لقمه رو دور سر خودم میپیچونم، از این کار خوشم نمیاد چون اصلا تو عمرم اهل دروغ بازی نبودم . شاید الان بشه ازش استفاده کرد اما طولانی مدت جواب نمیده مسلما .
میدونم باید رک و راحت بگم من کاراتون نمیکنم ، اما نمیتونم ، واقعا نمیتونم بگم نمیکنم و خودتون کاراتون کنید . برای خانواده من پذیرش چنین چیزی خیلی سخته و فعلا عملی کردنش برای من .
طرف آدم هم خیلی باید درک بالایی داشته باشه که حرفت رو بفهمه . که البته اگه اینطور بود حالا وضع من این نبود .
اگه مامانم از بچگی جور دیگه ای پسرهاش بار آورده بود حالا من بدبخت مجبور نبودم تمارض کنم . و اینقدر روحم و فیزیکم رو نابود کنم .
من اصلا تو شرایط خوبی نیستم . تو اجبارم و تو انتخابم خییییلی اذیتم

مامان فرشته های شیطون سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 22:58 http://mamanmalmal.blogfa.com

منم محکم بغلت میکنم اون جمله ات وپسردوستی مامانها صدق میکنه اما از شانس من تو خونه خودمون مامان هوای پسراش داره از اون ور مادر شوهر هوای دختراش و ما دوسر باختیم
این جنگ ودعوا هم من با مادرم دارم حالا تو خیلی خوبی من هر روز میگم و غر میزنم والبته فایده نداره مثلا خواهر بزرگم اگر از صبح بره و مدام کار کنه تا شب که پسرا انگار اومدن قهوه خونه وانتظار سرویس دارند ومعمولا بچه هاشون بدون مادر باهاشونند که اونا هم کلی بریز بپاش دارند مادرم انتظار داره مثل مهمون از پسرا پذیرایی بشه و من بارها میگم فایده نداره و مامان کار خودش و میکنه همین فرمون برو اصلا عذاب وجدان نداشته باش منم تا پارسال عذاب وجدان داشتم اونم بخاطر کلی حرف وحدیث در مورد احترام به والدین بود اخه باید خودت توان داشته باشی که به بقیه خدمت بدی

قربونت عزیزم
آره مامانا بدظلمی کردن درحق ما . خدایی از بچگی باید تقسیم وظایف بشه دختر و پسر هم نداره . یعنی چی ما هی باید خدمات بدیم آخه .
امیدوارم بتونم یه سری عادت ها هم در خودم هم اونا تغییر بدم

مینا سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 20:56

واقعا چرا یه مرد ۳۶ ساله نباید برا خودش غذا درست کنه؟؟
اصلا نباید عذاب وجدان داشته باشید. میدونم سخته و شما خودتون هم عادت کردید ولی باید از یه جایی شروع کنید

چون بدعادت شده چون مامانم مقصره . باید از خیلی قبل تر بشون میگفت خودتون کارتون کنید نه من میتونم و نه از خواهرتون توقع داشته باشید
متأسفانه همه بدتربیتی ها حالا تو سن خستگی داره عذاب مون میده و ریشه زده تو وجودشون ، چطوری میشه تغییرش داد .

مهسا سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 12:54

سلام ساره جان. الان که قدم اول را برداشتی ادامه بده و سعی کن که دیگه شبها شام درست نکنی. مادر عزیز هست ولی اجازه بده خود مادرت شام درست کند وقتی غذای پسرها برایش مهم هست. من و شما تقریبا هم سن هستیم و دیگه باید به فکر سلامتی خودمان باشیم هر چه سن بالاتر می‌رود سلامتی ما هم کمتر می‌شود ومطمئن باش برای کسی مهم نیست. پس اول خودت را دوست داشته باش.

سلام مهسا جان . والا من هرچی حرف میزنم چه به آرومی چه با انفعال فایده نداره . بیشتر ازین نمیتونم بجنگم بخدا به استیصال میرسم و گاهی میگم فایده نداره این زندگی نکبتی عوض شدنی نیس .
وقتی مامانم حمایت نکنه من تنها حریف شون نمیشم .
همه ش فکر شکم هستن

سمانه سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 11:31 https://weronika.blogsky.com/

من ساره رو دوس دارم تو این لحظه خیلی زیاد . نمیخوام بیشتر از این اذیت بشه .

بغل محکم ساره جونم .

چقدر با این جمله های انتهایی لذت بردم
منم ساره رو دوست دارم خیلی زیاد و براش بهترینها رو از خدا می خوام

فدای تو سمانه جانم عزیزم

م سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 10:53

سلام
عزیزم درسته که خیلی طول میکشه و هیچ وقت هم صد در صد اتفاق نمی افته که بتونی ازین شرایط کاملا خلاص بشی اما پیشنهاد من در کنار بالا بردن مهارت های ارتباطی و کنترل موقعیتت اینه که سبک کار و آشپزی رو هم عوض کنی
مثلا استفاده از وسایلی مثل سرخ کن بدون روغن که اتفاقا دلیلش میتونه سلامتی مادرتون باشه استفاده از آرام پز و ساندویچ ساز که خیلی هم پیچیدگی ندارند درکنار برنامه ریزی خیلی مهمه من شاغل هستم و بقیه رو با کمک وسایلی که کار را سرعت میدن این طوری مدیریت می کنم که مواد اولیه را اماده میکنم ولی کار با دستگاه رو از خودشون میخوام مثلا شما وسایل همون ساندویچ رو قبل از رفتناز خونه اماده کن ولی خودشون بزنن شب بزنن تواسنک ساز
من به صورت برنامه غذایی هفتگی که روی یخچال هست مواد اولیه کار با دستگاه و نوبت کسی رو که باید باهاش کارکنه رو مشخص میکنم و اگه همکاری نکنند خودم میارم جلو چشمشون یه شام یا نهار لقمه ای حاضری میخورم ومیرم پشت لپ تابم و یا خیلی با ارامش منم میشینم کنارشون فیلم می بینم حتی اگه سریال آبکی باشه
بنابر این یکم هم تو سبک زندگی و آشپزی با وسایل کار راه بنداز با خانواده تون صحبت کنید بخصوص از حربه سلامتی مادر استفاده کنید
این ربطی به پسر دوست بودن مادر شما نداره کلا مردها ذات سلطه گری دارند و بدشون نمیاد به روی خودشون نیارند
به هرحال شما از کوزت و خدمتگزار هتل به مدیر و برنامه ریز این هتل ارتقا پیدا کن به نظرم با تراپیستتون هم مشورت کن درین زمینه

سلام دوست عزیزم ساندویچ ساز و هواپز و یه سری وسایل اینچنینی داریم اما مشکل اینجاست که اینا یه لیوان آب دست خودشون نمیدن . آب بخوره لیوان سرجاش میمونه . چندبار تذکر دادم دو روز اجرا میکنه روز سوم دوباره همونه . یعنی بات کاری میکنن که خودت تسلیم بشی . تو کم میاری اونا کم نمیارن . تن پرور و راحت طلب شده داداشم . و اصلا همکاری نمیکنه تو کارای خونه و حتی کار خودش . اگرم بگیم میگه منم هزار کار برا خونه میکنم ، خرید میکنم نون میگیرم و و و
حالا بیام شام هم خودم آماده کنم ؟

با تراپیست یه چیزایی گفتم ولی بازم لازمه بیشتر روش کار کنیم

صبا سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 08:24 https://gharetanhaei.blog.ir/

خیلی خوشم اومد که پیاده سازیش کردی. آفرین بهت :*

چون اولین بارت بود عذاب وجدان گرفتی. دفعه های بعد بهتر میشه حست.

مامانت که چند بار مجبور شد پای گاز بایسته خودش یه فکری به حال عادت غذایی پسراش میکنه.
اینکه میگی دو سه شب تمارض کردم بعدش چی؟
با همین روال برو. نه هر شب. از هفته ای یک شب شروع کن. بعد هفته ای دو شب و با شیب ملایم. اگر کسی شاکی شد بگو توان من دیگه همینقدر هست ۲۰ سالم که نیست تا دیروز بدنم جواب میداد الان نمی تونم.

ای صبا جان . چه راه درازی دارم من برای هر تغییری . یعنی عذاب میکشم . خیلی دارم ریز و درشت راه هایی امتحان میکنم و حتی خیلی بیشتر از قبل اعتراض میکنم یا حتی اعلام میکنم که نمیتونم ... اما خیلی اثر نکرده

پرنده دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت 23:26

ساره جون امیدوارم جریان مدرسه جوری پیش بره که دوست داری. برای غذا درست کردن هم شخص اصلی که باید تغییر کنه خودت هستی. درسته که اونها تنبل و بی ملاحظه شدن یا از اول بودن، اما اگه غذا درست نکنی چی میشه؟ خدای نکرده میزننت؟ از خونه بیرونت میکنن؟ یا اینکه نه حداکثر یک غری میزنن؟ خب بذار غر بزنن کسی با غر زدن نمرده که. دو هفته مادرت که سنشون بالاست وایسن شبا پای گاز هفته سوم جریان عوض میشه. دست و پای شما رو که نمیتونن ببندن بگن مجبوری به ما شام بدی.
من قصد سرزنش ندارم ها، خودم هم میدونم این کار خیلی سخته. اما وقتی شما هر شب داری حرص میخوری به ضرر خودته. بذار به جاش بقیه اگه دوست دارن حرص بخورن
یه چیزی هم بگم، شما نباید از در رعایت خستگی من رو بکنید وارد بشی. باید بگی از امشب من شام نمیپزم، کلا شام خانواده به من ربطی نداره. حالا چه شام پختنی باشه چه نون و پنیر، آوردن و درست کردن و پختن و شستن به من مربوط نیست. هر کسی چیزی میخواد از قبل خودش فکرش رو بکنه. تموم شد و رفت. واقعا هم پای حرفت بمونی. اگه دلت بسوزه و حتی یک بار هم از حرف خودت برگردی کار تمومه، دیگه خیلی سخت میشه جمعش کرد

پرنده جان من یه سری جواب های تکراری تو کامنت ها دادم اینجا هم در ارتباط با محبت شما باید بگم بله کتک نمیزنن ، غر میزنن مثلا میگن خیلی عوض شدی یا چرا منت میذاری. فقط منو ملامت میکنن و نمیگن حق داره خسته باشه . راستش من اصلا نمیتونم بگم کلا براتون شام درست نمیکنم . یعنی خانه جوری از پای بست خرابه که اینا نمیتونن بپذیرن منم حق دارم و باید کاراشون خودشون کنن . حرف شون باید پیش بره شام و ناهار آماده بشه . من نکنم مامانم میکنه ، دو روز بعد هم خسته بشه میگه تو کارت انداختی رو من . درصورتی که کار من نیس کار پسرهاست و تربیت غلط شون .
فعلا مجبورم کم کم یه چیزایی رو به خوردشون بدم بلکه بتونم به مراحل بالاتر برسم .
نمیدونم شما با چه تیپ شخصیت هایی روبرو هستید که میتونید باشون برخورد کنید و به جواب برسید
اطرافیان من به این راحتی کوتاه نمیان

نیلو۲ دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت 21:04

سلام، خانم ساره عزیز اولین قدم خوب بود. خود من هر وقت خواهرا و خانواده برادرم می اومدند من فقط کار میکردم از غذا و اوردن و جمع کردن و شستن و مرتب کردن و دوباره پذیرایی و ... حتی هیچوقت یادم نمیره یکبار زنداداشم اومد ظرف بشوره مامانم نذاشت گفت نیلو هست!
اما الان طوری شده که همه باشند منم یه مهمونم همشون کار میکنند و خیلی مواقع از من پذیرایی هم میشه.
من خودم با کار کردن مشکلی نداشتم اما اون فکر و نوع نگاه افراد به این موضوع آزاردهنده بود.خلاصه کم کم کمرنگ شدم . حساسیت هامو نسبت به مرتب بودن همه چیز و برنامه ریزی مهمونی و تمیزی خونه کم کردم.
شما هم کم کم حضورتون رو کمرنگ کنید. برادرا خودشون آشپزی کنند یا کسی که خیلی دوستشون داره.
مامان منم خیلی خیلی پسر دوسته و همش هم میگه من بین بچه هام فرقی نمیذارم!

سلام عزیزم
والا من خیلی دارم سعی میکنم کمرنگ باشم و یه کارایی رو دیگه انجام نمیدم یا حتی گاهی منتظر میمونم ازم درخواست کنن . ولی به قول شما نوع رفتار اطرافیان و طلب کار بودن شون کار رو سخت تر میکنه درحالی که اگه حس مثبت و قدرشناسی بت میدادن زورت نمی‌آمد. درهرحال برای من اونقدر این وظایف زیادی شده که حتی قدرشناسی شون ممکنه فقط یه لحظه آرومم کنه اما درنهایت احساس میکنم مجبورم و چاره ای جز انجام کارا ندارم .
آره پدر مادرها به خیال خودشون فرقی بیم بچه هاشون نمیذارن .

فرانک دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت 16:39

خودتونم فکر کنم یه ذره پسردوستید

فرانک جان من اگه انتخاب تو نوع بچه م داشته باشم دلم میخواد دختر داشته باشم .
ولی دوس دارم بدونم چرا چنین حدسی زدی عزیزم
من برا داداشا واقعا فقط مجبورم یه سری کارا کنم . همانطور که برای پرستاری از خواهرم چاره ای ندارم

فرشته دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت 16:36

کار بسیار پسندیده ای کردی ولی ایا برای تو شام اوردن؟

نه اصلا نگفتن چیزی میخوای یا نه

شاید توجیه شون این بوده که من بیشتر شب ها شام نمیخورم

تیلوتیلو دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت 12:31 https://meslehichkass.blogsky.com/

ساره میشه ازت خواهش کنم عذاب وجدان الکی نگیری؟
خوب کردی
باید همین کار را بکنی
بقیه در جریان باشن وقتی از سرکار میای هیچ خدماتی برای هیچکس انجام نمیدی و خسته ای
چه خبره مگه
مگه خودشون دست و پا ندارن... ای بابا
همون یه وعده را هم میپزی هنر میکنی

ای تیله جانم چی بگم خواهر . اون وجدان رو که باید کتکش بزنم . دارم روش کار میکنم کمترش کنم .
دست و پا .... عزیزم راحت طلب شدن کاری به دست و پا نداره .

رز دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت 12:20 https://willnik.blogsky.com/

نمی‌دونم چند سالته ولی فکر می‌کنم خانوادت متاسفانه بد عادت شدن، به فرض یبار خودتو زدی به مریضی، دوبار زدی، سه بار زدی...
آخرش که چی؟
باید محکم رو حرفت وایسی
بگی هرکی مسئولت خودشو تو زندگی داره
هرکی غذا نخواست خودش باید پاشه برا خودش درست کنه
باید در کمال آرامش و منطق حقتو بگیری

رز عزیز من متولد ۶۰ هستم ، حرفت درسته بگو یه شب دوشب نهایتا سه شب تمارض کنم . بعدش چی ؟ اینم یه مسکن موقتی بود . کاش میشد کاری کرد
هرچند که امشب باز اومدم و گفتم بابا چه خبره هم ناهار هم شام میخواید من یا مامان پا گاز باشیم یه کم رعایت خستگی ما رو بکنید ، عکس العمل یه خنده بود و حالا منت سرمون نذار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد