جلسه یازدهم مشاوره و نیمکت

ورای نگاه ظاهری مون به آدما همیشه در حداقل ترین حالت باید به این فکر کنیم که حتما رفتار یا ظاهر آدم ها دلیل منطقی یا از قبل بررسی شده ای داره ، که نه لزوما و نه حتی پنجاه درصد مطابق تفکرات ، باورها و اعتقادات ما نباشه . 


مثلا اینکه من بخاطر جلسه مشاوره م تو گرمای ۵۰ درجه راه میافتم تا برسم به اون نیمکت کذایی ، و هر ماشینی رد میشه یا هر عابری ، یه نگاه با یه علامت سوال و تعجب تحویل میده ، این خیلی آزاردهنده ست . البته تا جایی که بش از همون راه غلط ، اهمیت بدم آزاردهنده میشه . ولی اگه به درستی کار خودم و دلیل نشستنم رو اون نیمکت مطمئن باشم دیگه دلیلی برای توجیه نگاه های عابرین برام نمیمونه . 

بدی نیمکت های شهر همین رو به خیابون بودن شون هست ، مخصوصا تو شهر ما که هم پارک کم هست هم فضای سبز . یعنی این نیمکت تنها نیمکتی هست که یه سایه درختی روش هست و مثلا منطقه ش کم رفت و آمده . کاش نیمکت داخل خود فضای سبز بود نه رو به خیابون و رفت و آمد ماشین ها . 


متأسفانه فرهنگ کشورمون و بالاخص در بعضی نقاط خیلی پایین و ضعیفه و نمیشه همه رو اصلاح کرد . و نباید به همه شون بها داد . 

من جلسه قبل و این جلسه اومدم بیرون که با دکتر حرف بزنم . چون تو خونه واقعا حس خفگی میکنم تا جلسه م تموم بشه . بعد مشاوره حس میکنم اونقدر که سعی کردم آروم حرف بزنم ، گلوم تحت فشار قرار گرفته و حس سنگینی کردم . فقط از دکتر خواهش کردم از این به بعد کمی زودتر تایم بده که کمتر تو گرما ذوب بشم . 

تازه قبلش هم رفتم سفارش های مامان خریدم و دستم پر بود ، حتی نتونستم آب با خودم ببرم و خیلی عطش داشتم . 

تپش قلب گرفته بودم خدایی ولی ذوق کردم که چربی سوزی کردم . راستی قراره استپ بخرم و تو خونه روش تمرین کنم و چربی سوزی و درمان پوستی انجام بدم . ورزش هوازی علاوه بر چربی سوزی باعث طراوت و سلامت پوست میشه . 


تا برگشتم خونه تقریبا یه رب به ۱۲ بود ، نزدیکای خونه مکالمه م با دکتر تموم شد . 

به معنای واقعی تو آفتاب سوختم ، بیچاره پوستم و مراقبت هایی که اگه جواب بده تو این وضع خوبه . 

به معنای واقعی تپش قلب گرفتم جوری که حس میکردم قلبم اومده تو دهنم خدا شاهده . 

و به معنای واقعی چربی سوزی که هیچ استخون سوزی هم شدم . 

اومدم خونه نابود بودم ، کولر خنکم نکرد ، لوله سرد حمام باز کردم آب جوش بره تا آب خنک بیاد و رفتم زیر دوش و دلم نمیخواست دربیام . 


و اما مشاوره ...

دکتر از روند تغییرات من خیلی راضی بود ، به نگاه ایشون تغییرات خوبی داشتم . هم در دفاع از خواسته هام هم در ارتباط با مسائل کاری م . فقط ازم خواست همیشه با یه حالتی احساسم رو بیان کنم که طرف مقابل متوجه حق من بشه بدون اینکه حس کنه با گفتن کلمه شما ..... اونو به میدون کشیده باشم . یعنی به جای اینکه به خواهر برادرم بگم شما باید فلان کنید بهمان کنید ، از دردها و خستگی ها و درماندگی هام براشون بگم و اونا رو متوجه کنم . 

به دکتر گفتم البته امیدوارم که متوجه بشن . 

راجب این حرف زدم که دلم میخواد گاهی داد بزنم و دعوا کنم و خشمم بریزم بیرون . اما همیشه یه فیلتر جلو دهنم هست که مانع تخلیه احساسی م میشه ، دکتر گفت یه والد سخت گیر داری که همیشه تورو کنترل میکنه . 

قرار شد یه جدول ارزیابی برام بفرستن و روش کارش توضیح بدن . بیشتر تایم من حرف زدم و ایشون گوش میدادن . ولی ازم خواست همچنان  خواسته هام رو با احترام و سیاست مطرح کنم . که من بشون گفتم من همیشه همین بودم و فقط انفعال داشتم اما داد و بیداد نکردم با کسی . 

یه سری سوالات بین صحبت هام می‌کرد و من جواب میدادم . مثلا اینکه تا کی  و با چه برنامه ریزی  میخوام پیش قلمچی بمونم ، نه اینکه منظورش این باشه که دربیام،  اما میخواست منو مخاطب قرار بده تا بیشتر رو جواب این سوال و راه حل درست و به موقع ش تمرکز کنم . من گفتم فعلا برنامه ای ندارم و نمیتونم بشون بگم دیگه نمیام و اعتراف کردم یه مقداریش از روی ضعف و ترس مقابله با عواقب بعدی این تصمیم هست . 

واقعا هنوز نمیدونم  بهترین زمان کی هست . 


فعلا که به کِش یادآور دور انگشتم نگاه میکنم و به ساره میگم کمتر خودت رو درگیر مسائل  آزاردهنده  بکن ، مخصوصا  اون موارد بی انظباطی  تو کارای خونه و رفتارهای اعضای  خانواده ، و برای دکتر کلی مثال زدم و تو همه شون  کم کاری و تقصیر از طرف  مقابل بود ، ولی به دلایلی تصمیم  گرفتم خودم رو بکشم کنار ، به دکتر گفتم من نه معلم مادرم و بچه ها  هستم و نه مدیرشون  و نه حتی مادرشون ، چرا خودم رو سقیل کنم ، دیگه اگرم چیزی غلط و اشتباه باشه من سکوت میکنم ‌ چون عکس العمل بقیه درقبال این حساسیت و نظم من ، اینه که من خیلی ایراد میگیرم.  درنهایت هم کار خودشون رو میکنن و اصلا به من اهمیت نمیدن . 



بازم استاد این هفته هم آناتومی دست داده ، اونم  دو مدل که باید سایه هارمونی  کار کنم ، خدایی خسته شدم از دست ، از فروردین  تا حالا داریم دست میکشیم.  میگن مرحله دست سخت ترین  و طولانی ترین مرحله بین کل آناتومی هاست .  من طراحی اون چالش رو هم شروع کردم و باید قبل ۲۵ مرداد به بهترین شکل تمومش کنم ، وقتی استاد دو تا مدل سایه میده ، این یعنی کل هفته من باید صرف اون دو مدل بشه و درنتیجه  برای کار رو طرح چالش زمان کم میارم ‌ . 

همش موندم وقتی رفتم مدرسه قراره چطور طراحی م رو ادامه بدم . 

امروز که اصلا نتونستم کار کنم ، یکشنبه هم که دایی اومد کار نکردم ، فردا هم نذری پزون داریم هم بعید میدونم بتونم کار کنم ، جمعه ها هم که به کارای دیگه میگذره،  تازه جارو هم باید بکنم فردا .  ولی هیچ رقمه نمیخوام این چالش رو از دست بدم . 

کائنات کمکم کنید .







نظرات 1 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 11:08 https://meslehichkass.blogsky.com/

تو میتونی
تو میتونی
من مطمئنم
اینو بارها گفتم
به هرچی بخوای میرسی
چون با چنگ و دندون برای هرچیزی میجنگی و تلاش میکنی

قربون تو عزیزم
فدای محبتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد