عذاب عظیم

دیروز پرستار اومد مرحله دوم درمان و تعویض پانسمان رو انجام داد ،‌ به گفته ایشون وضع زخم رو به بهبوده.

  اینقدر خسته م از زندگی  که خدا میدونه ، از بس شب و روزم عین هم شده . با خودم کلی کلنجار رفتم تا خودمو قانع کنم که ساره تو باید روتین خودت رو پیش ببری ، بلند شو بپوش برو پیاده روی . هوا هم افتضاح  گرمه . اما هی به خودم میگم نباید بشینی تو خونه . باید بری .


مامانم بیشتر وقت ها دم دست خواهرم نیس و جایی می‌خوابه که صدا بش نمیرسه ، اونوقت من باید از پذیرایی بلند شم بیام بالا سر خواهرم و هی اینور اونورش کنم ،‌  از طاقتم خارج شده بخدا . ظلمه بخدا . 

اصلا از شور و انگیزه افتادم . یعنی این وضع تا چند ساله دیگه ادامه داره !  چه عذاب عظیمی .  


فردا به یه ورک شاپ انگلیسی  دعوت شدم ، مهمان افتخاری .‌.. حوصله ندارم برم اما گفتم فرصت خوب رو نباید از دست داد . بقیه هزینه میدن من دعوت شدم . قراره مدرکش هم بدن که ظاهرا خیلی هم معتبر هست .  



خواهرم میگه بیشتر تحملم کنید.  مگه ازین بیشتر هم داریم . من اندازه جسم و روحم تحمل دارم نه بیشتر . همه عمرم ازین بحران خواهر به اون یکی وارد شدم و همه رو تحمل کردم . دیگه چقدر صبر برام مونده مگه .  چقدر فکر میکردم  عدم حضور بابا ، باعث آرامش در بعضی از مراحل زندگیم میشه ، اما از وقتی فوت کرد روز خوش نداشتیم و حال خوب نفهمیدم چیه . 


ببخشید اگه غر زدم . 

نظرات 8 + ارسال نظر
مینا جمعه 19 خرداد 1402 ساعت 18:27

سلام، من تازه با اینجا اشنا شدم. خیلی ناراحت شدم. مشکل خواهرتون چیه؟ چرا تحت نظر دکتر نیست، شاید راهپزشکی باشه که اوضاع بهتر بشه. ببخشید فضولی کردم و احتمالا خودتون بهتر می دونید کار درست چیه، فقط سوال شد برام

سلام
خواهش میکنم فوضولی نیست
بیماری دیستروفی عضلانی شدید دارن . با محدودیت های حرکتی خیلی شدید .
درمان رو قبلا رفتیم و تو همین کامنت های اخیر توضیح دادم

مریم جمعه 19 خرداد 1402 ساعت 07:30

هرچی دلت میخواد غربزن.واقعا کمک کنندست. اینجا مال توه

قربونت مریم جان

هدهد جمعه 19 خرداد 1402 ساعت 03:44

سلام
ساره جون نمیشه این شب بیدار شدنها رو نوبتی کنید؟‌
شما و مامان و اون برادرتون که سالمه.
فقط جابجا کردنه دیگه. برادرتونم میتونه کمک کنه.
بگو بی خواب میشم و اذیت میشم..
اینجوری دو سه شب یه بار هر کدومتون بدخواب میشه، و شبای بعدی رو راحتتر میخوابه. ولی وقتی چند شب پشت هم باشه آدم واقعا اذیت میشه.
هر شب نو بت هرکسی که هست نزدیکتر به خواهرت بخوابه که صداشو بشنوه و زودتر بیدار بشه.
اونم تقصیر نداره حتما خودشم خیلی اذیت میشه ولی تو هم خییییلی حق داری که خسته شدی.

سلام هدهد جان
اتفاقا به مامانم گفتم ، حالا میخوام اجرایی ش کنم
میدونم اونم اذیت و گناه داره . ما آدم ها دو طرف این داستان تلخ اذیت و گرفتاریم

میترا جمعه 19 خرداد 1402 ساعت 01:47

چرا با دکترش صحبت نمیکنید قرص خواب بهش بده
یا دوزشو بیشتر کنه
شب بیداری و بد خوابیدن ادمو دیوانه میکنه
اون بنده خدام لااقل چند ساعت میخابه به ارامش میرسه
خداسلامتی و ارامش نصیبتون کنه ساره جان

والا میترا جان خواهرم فعلا دکتری نداره ، همه درمان ها با پرس و جو بوده و سرچ اینترنتی
سالها پیش به مدت چند سال تحت نظر چند پزشک تو تهران بود، متأسفانه دکترها گفتن مادرزادی هست و درمان نداره ، البته خواهر من تو سن ۱۵ ۱۶ سالگی علائمش قوی تر شد ، راه می‌رفت اما متأسفانه خودش هم تنبلی کرد و رسید به این روز . نمونه گیری و خیلی کارا انجام شد و بی نتیجه بود و حتی فیزیوتراپی.
الانم پرستار که با تماس ما اومده و زخمش رو چک و پانسمان میکنه .

ممنونم شما هم سلامت باشید عزیزم

زینب جمعه 19 خرداد 1402 ساعت 01:23

این که من بگم تو احساس قربانی بودن داری و رفتی تو این نقش دست کم گرفتن مشکله چون هرکس جای تو بود همینطوری میشد. فقط میتونم بگم جلسات تراپی ات رو ادامه بده و حتما همه راهکارها و تکالیفشو انجام بده.

چی بگم والا ، ازین تعبیر و قبولش حتی توسط خودم به خودم هم ناراحت میشم اما ظاهرا واقعیته. ولی سعی میکنم تراپی رو دنبال کنم

ریحانه پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 23:44

پس از مدتها سلام عزیزم. خوبی؟
ببین همه حرفها یه طرف، اینکه بالاخره یه پرستار اومد تو خونه یه طرف.

میفهممت و کاملا بهت حق میدم

اتفاقا بابت این موضوع و تلاش و پیشنهادت یادت کردم باور کن . منم خودم گفتم باز خوبه پای پرستار به این خونه باز شد ، شاید بشه ازش کارای دیگه هم گرفت

ممنونم عزیزم

رابعه پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 20:42

سلام دوستم نمیدونم چی بگم به نظر من الان حس یه قربانی رو داری همه خودشون رو کشیدن کنار و ساره چون هست غم نیست خستگی روحی بدتر از جسمی هست به نظر من بطور نامحسوس کم کم بکش کنار قراره مریض بشی الکی بشو قراره ماموریت کاری بری برو ممکنه اشتباه فکر کنم موردی که میخوام بگم تو محدوده جغرافیایی تعصبات هم زیاده و به نظرم اینم مزید بر علته ولی کم کم عادتشون بده خیلی دم دست نباشی.

بله رابعه جون من قربانی نسبت خواهرانه م هستم ، انگار جرم بزرگی کردم که یه خواهر مریض رو دستم دارم و یه برادر .
والا باور کن واقعا دارم گاهی از زیر یه سری کارا در میرم و یا خودم رو مشغول میکنم ولی درنهایت چیزی خیلی عوض نمیشه . چون حجم درد و بیماری داره بزرگتر میشه .

لیلا الف پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 15:20

اولین باره دارم برات پیام میزارم
میدونی ساره جان تا وقتی که خیالت راحت باشه که کسی هست که کارها رو انجام بده و به امور خیلی خوب رسیدگی میکنه قطعا تو خودت رو درگیر کارا نمیکنی چون خیالت از درست انجام شدن کارها راحته .
مامانت میدونه که تو هستی و کارها رو خیلی خوب پیش میبری پس خودشو درگیر نمیکنه .
یه قدم برو عقب تا مامانت یه قدم بیاد جلو
میدونم احساس قربانی بودن میکنی و این بیشتر آزارت میده که کسی لطف تو رو نمیبینه و همه لطف تو رو وظیفه میدونن
راهش اینه که یک قدم بری عقب تر
من امتحان کردم ، سخته ولی شدنیه

لیلا جان تا حد زیادی حرفت درسته . اما من خودم همیشه جانب انصاف بودم که هرکسی کاری میکنی منم کمکی بش بکنم ، حالا مادر که جریانش کلا فرق داره ، از مادر بیشتر توقع میره. اصلا مامانم باید بگه تو برو بخواب من هستم، اما متأسفانه همیشه دیر هستش . گله ای هم نیس ، همه چیز رو نمیشه درخواست کرد یا خواهش ..
منم یه جاهایی خودم عقب میکشم . گاهی با خودم درگیر میشم که بد نشم ، اما راه چاره برام نمونده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد