بیان احساسم

عوارض این سرماخوردگی  یا هرچی که اسمش هست ، هنوز تو وجودم کش و قوس داره . چشمام خیلی خسته ن و سرم همش حس سنگینی داره ‌ . دارو بخورم گیج تر میشم نخورم اوضاع بهبود نداره . خیلی حالم بد نیس اما بی حالیش بده ‌ . چشمام هم چند شبه که عفونت پس میده .  شب ها خیلی ناله میکنم خیلی . خودمم کلافه شدم .

سرکار هم رفتم و خوب بود . تو خونه هم مثل همیشه مشغول روتین ها هستم . 


راجب تفاوت رفتاری و حسی خودم با خواهرم و خواهر کوچیکه و داداش متأهل صحبت کردم و گفتم خیلی از تغییراتم  تعجب نکنید من میخوام زندگی کنم ، و اگه قرار باشه  مطابق حس شما رفتار کنم ، پس خودم چی میشم؟ 

و اینکه هنوز غم های بزرگتری در راه هست که ما باید بتونیم خودمون رو حالا جمع کنیم که بتونیم بعد ۱۲۰ سال ، با بقیه فقدان ها و از دست دادن ها کنار بیایم . 

هیچ کس عزیز رفته ش رو فراموش نمیکنه . حتی کسی مثل پدر من . 

و گفتم چرا طوری رفتار میکنید انگار فقط خودتون عزادارید و منو معذب میکنید که مثلا کف بزنم یا بخندم یا لباس رنگی بپوشم . 

از جرأت خودم تو بیان احساسم لذت بردم . 

اونا همه شون به حکم متأهل  بودن شون ، خوشی هاشون سر کردن ، نباید حالا با رفتارهاشون مانعی برای من بشن . 

داداشام که اوکی بودن و گفتن ما از خدامون تو خوش باشی ‌ . 

خواهرکوچیکه گفت من کاری به شما ندارم خودم اینجور راحت ترم . 

دیگه بقیه ش مهم نیس . یعنی نباید من اهمیت بدم . 

اگه اونا میگن مشکلی ندارن منم حساس نمیشم . ولی خوبه که حسم رو گفتم . 


دوتا فیلم After  و After we collided   رو هم دیدم . درواقع اینا سری هم هستن ، یکی دیگه هم داره . سه فیلم جدا اما موضوع مرتبط . که بازم کش و قوس یه رابطه عاشقانه  و دوری و مشکلات اونو مطرح میکنه . 


کتاب انگلیسی یادتونه فروردین پارسال شروع کردم ، چند روز پیش نشستم چند فصل دیگه خوندم ، ۷۲ فصله من فصل ۵۲ هستم ، خدا بخواد تا ماه دیگه تمومش میکنم حتی بین طراحی هام . 


اون کتاب انگیزشی هم هنوز خیلیش مونده . 


چند شبی که حالم خوب نیس نای زیاد گوشی دست گرفتن نداشتم و حتی ۱۰ شب خاموش میکردم . 

حالا هم جونام داره تموم میشه . ناهار پختم حالا دلم میخواد یکی سالاد درست کنه و به من نگه 

نظرات 2 + ارسال نظر
فرشته جمعه 18 فروردین 1402 ساعت 05:03

من احتمال میدم عکس العمل خانواده به شادی تو تعجب بوده نه مخالفت که در هر دو صورت محل نزار

آره منم میگم تعجب اصلا فکر نکردم مخالفت .

تیلوتیلو چهارشنبه 16 فروردین 1402 ساعت 13:54 https://meslehichkass.blogsky.com/


امان از این بیماری که تمام جونای منم گرفت
ولی الان خوبم
یعنی یکماه کامل درگیرش بودم تا یه روزی حس کردم دیگه نیستش... یعنی یهو بی حالیه از بین رفت
تجربه ی من میگه لازم نیست همه چیز را توضیح بدی اینطوری تازه اونا دقیق و حساس میشن که تو داری چیکار میکنی... کار خودت را بکن ... هر تغییری را اولش واکنش نشون میدن ولی بعد میپذیرن...

خیلی بده . دیروز هم حالم بد شد .
من بیشتر وقت ها توضیح نمیدم چون کلا آدم آروم و کم حرفی هستم ، اما گاهی برای اینکه خودم با خودم تو یه چیزایی شفاف تر بشم ، یه توضیح مختصر میدم . ولی درنهایت وقتی از کارم مطمئنم که درسته ، نگران تفکرات بقیه نباید بشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد