امروز عصر داداشم رفت مغازه ، شکر خدا . البته هنوز درد داره ولی داره سعی میکنه که زمین گیر نشه . روحیه اون با خواهرم خیلی فرق داره . خواهرم روحیه قوی و خوبی داره اما داداشم حساسه و اگه خدایی نکرده زمین گیر بشه دووم نمیاره . و غرور مردانه ش هم باعث میشه که بیشتر تلاش کنه و نخواد تسلیم بشه . 

هر روز شاکرم برای این بحرانی که از سرمون رد شد . 


هنوز برنامه پیاده روی معوق مونده ، تو این مدت  صبح ها تا کار دوتاشون تموم بشه میشه تقریبا ۱۰ ، و دیگه بیخیال بیرون رفتن میشدم . حالا تا ببینم از فردا صبح چطور پیش میره و اگه دیدم اوکی هست دوباره میرم پیاده روی.  

نوبت گیری و آزمایش چکاپ کلی هم که تو برنامه م بود .


جلسه مشاوره بعدی رو باید همین روزا اوکی کنم .


این هفته دوتا تکلیف دارم بازم ، یکیش تموم شد . دومی رو با وجود خستگی هام امروز شروع کردم . راستش خیلی بم فشار میاد . حس خستگی مفرط میکنم . بخاطر بدخوابی ها و فشار کارهای طراحی ، چشمام همیشه خسته ن ، دست و کتف و گردنم هم حس کوفتگی داره . هم چون داداشم جابجا کردم هم بخاطر زمان زیادی که پای طراحی میذارم .  کاش برا تعطیلات عید کلاس تشکیل نشه که استراحت کنم .  هم دوس دارم کار کنم و هم واقعا از چشم و کت و کول میافتم . و بازدهی م میاد پایین . 

باید یه روز به اون منطقه که گالری استاد هست برم ، هم جنس کاغذم رو نشونش بدم و هم کارام رو از نزدیک ببینه ، چون فعلا آموزش مجازی دارم بخاطر دوری راه . ولی یه بار ارزشش رو داره که برم . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد