حال بهتر داداش

فعلا تا حالِ  داداشم خوب بشه پیاده روی نمیرم ، چون باید صبح خونه باشم و کاراش کنم . امروز کمک کردم دست و روش بشوره ، دسشویی کنه ، نشوندمش رو بالابر و گفتم کمی پات باز و بسته کن که خیلی خم نمونه ، براش لقمه پیچیدم و چای دادم خورد ، زخمش رو پانسمان کردم و پاش رو چرب کردم . خواهرم با خنده بش گفت ساره خیلی دوست داره که داره اینقدر بت توجه و مهربونی میکنه با من اینطور نیس  . بش گفت چون شما پشت هم به دنیا اومدید و دوران بچگی خیلی خوبی با هم داشتید . 

منم با خنده بش گفتم حالا باید تو این شرایط اینجوری بگی باااشه و خندیدم . 

اما خواهرم انگار یادش رفته هفته ها و ماه ها و سال های اول ساره با خودش هم همینقدر مهربون بود و با حوصله . ساره اونموقع  جوون تر بود ، سرحال و سالم تر ، با انگیزه تر . و خواهرش هم اینقدر ضعف و ناتوانی نداشت . ساره فقط شاید دوازده سالش بود که خواهر سنگینش رو ویلچر مینشوند و کوتاه بلند می‌کرد.  و خیلی جاها که هیچ کس نبود حتی گوشه ای از کار رو بگیره ، ساره تنها همه کارای خواهرش رو کرد . تا اینکه دستش مشکل پیدا کرد و تو سن کم عمل کرد و مشکلات خواهرش هم خیلی بیشتر از قبل شد . حالا یه روز پرستاری برادرم رو با ۲۱ سال پرستاری من از خودش مقایسه میکنه و یادش میره که من برا اون هم همینقدر صبوری کردم و مهربونی . و حالا ظاهرا اون فقط حرف های گاها از رو عصبانیت منو یادش مونده .


امروز داداشم نسبت به دیروز بهتر بود . شکر خدا ورم تو پاش نداره . هرچند من امروز هم گفتم ببریم عکس بگیره ، اما چون ورم نداشت گفتن نمیخواد . پارگی ابرو ورم داره اما خیلی هم باز نیس ، ضدعفونی  کردم و پانسمان ، انشاالله  خوب میشه . 

این بار من از کائنات  خواهش نکردم بلکه درخواست کردم و اون باید دوباره داداشم رو سرپا کنه ، باید . 



 چقدر دلم میخواست یه اتاق داشتم  و کارای سیاه قلم بزرگ انجام میدادم ، امروز یه پیج خارجی دیدم که بیشتر کارها سایز بزرگ بود و از فضا و شرایط کارش چقدر خوشم اومد ، برای همین دلم آب شد . 

چقدر خوب شد که من رفتم دنبال هنر نقاشی و طراحی حرفه ای . مثل درمان میمونه برام . با هنر  زمان رو گم میکنم و دردها رو درمان . 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد