جلسه چهارم مشاوره

امروز جلسه چهارم رو هم بخوبی گذروندم ... وقتی مشاوره میگیرم  انگار یه چیز خوشمزه خوردم  . یه حس خوب و شیرین بم دست میده . اما زود ۴۵ دقیقه م تموم میشه ، تازه این وسط هم ممکنه کسی بیاد و مجبور بشم قطع کنم و تایمم هدر بره مثل امروز.  


پ.ن  من گزارشات جلساتم رو اینجا مینویسم شاید طولانی  و خارج از حوصله  شما باشه ، و شاید برای بعضی ها کمک رسان و مفید باشه . اما برای خودم هم یه تکرار و مروره و هم آرشیو برای آینده .


نامه بابا رو برای دکتر خوندم . آخر نامه بابا نوشته بود من هم زندگی نکردم ، من هم تو کمبود و درد و بیماری بچه هام نابود شدم  . گریه م گرفت  و  دکتر گفت چرا گریه میکنی منم از حسرت و پشیمونی هام حرف زدم . گفت وقتی میگی حسرت اولین چیزی که به ذهنت میرسه چیه ، اولین چیزی که از ذهنم رد شد آرزو بود ، بش گفتم آرزو ... تعبیر خودم این بود که حسرت من از  یه آرزوی از دست رفته نشأت  گرفته ، گفت آرزو که میگی چی میاد تو ذهنت ، گفتم هدف ، از هدف چی میاد گفتم تلاش . و گفت پس تلاش کن ، گفت از تلاش و راحتی تو پدرت هم خوشحال میشه . 

گفت چکار میخوای بکنی که اونو خوشحال کنی ، گفتم فعلا ذهنیتی ندارم ، و الان  خواسته ناخواسته باید تو مسیر اهداف و خوشحالی های خودم تلاش کنم و مسلما درپی اون بابا خوشحال میشه . باید کارایی برا خودم اول بکنم و یه چیزایی که این همه سال از دست دادم،  برا خودم بسازم . 


از کارایی که دیشب براتون نوشتم  برا ایشون تعریف کردم کلییی ذوق کرد و بم گفت آفرین چقدر خوب داری رشد میکنی  خودمو عین یه درخت کوچولو تصور کردم سبز و تازه و پربرگ و درحال رشد . 


درمورد احساس گناه حرف زدیم . اینکه من اگه کاری رو برای اهل خونه انجام نمیدم کاملا حق دارم چون زیادی شده چون سالهاست دارم انجام میدم و حالا خسته شدم و حق دارم که نخوام انجام بدم و این بدجنسی نیس و نباید به خودم احساس گناه بدم . 

من خیلی به خودم احساس گناه میدم ، خیلی زیادی عذاب وجدان میگیرم ، زیادی به اطرافیان  و نیازهاشون  توجه میکنم و همه اینا باید به تعادل برسه . و واقعا باید بیشتر رو کارها و رفتارهام تمرکز کنم . باید یاد بگیرم یه سری بسترهایی براشون ایجاد کنم که مجبور بشن خودشون کاراشون رو کنن ، مثلا خودم رو بیشتر به کارهای شخصی خودم مثل طراحی یا ترجمه یا مطالعه یا هر نوع کار شخصی ، مشغول کنم که اونقدر منو بیکار نبینن و خودشون رو تکون بدن و همون کار کوچیک رو انجام بدن به جای اینکه منتظرم بمونن یا صدام کنن . 

باید صبوری کنم  دربرابر خودم . دربرابر این تغییرات  و نافرمانی ها . 

وقتی میگم نافرمانی ، چقدر خودم رو شبیه کل زنان ایران میبینم که همه اونا با هم از یه چیزی درد میکشن و دنبال نجات خودشون هستن و من تنها تنها به اندازه همه اون ملت زنان ، باید تلاش کنم نافرمانی کنم تا بتونم به طبیعی ترین و ساده ترین حقوق خودم برسم . انگار من نمادی از یه ایران یا ملت مظلومم که تازه بعد از ۴۰ سال میخواد انقلاب کنه و خیلی چیزا رو عوض کنه . خیلی گناه دارم خدایی . اما منم به امید پیروزی ادامه میدم . 


تکالیف جلسه بعد 

_ نامه به ساره در سال ۱۴۱۵ تو شرایطی که هنوز تو همین خونه ست ، هنوز پرستاری میکنه . وای حتی تصورش برام چقدر دردناک  بود وقتی دکتر گفت . الانم واقعا نمیدونم چی بنویسم و چی بگم اگه قراره ۱۵ سال دیگه همین وضع باشه . خدایی همین الانم ذهنم هنگ کرد . جگرم سوز داد . 


این تکلیف رو دکتر گفت چون میخواد منو تحریک به انجام کارهای بزرگتر بکنه ، چون حرص میخوره که من چرا زندگی نکردم همه این سالها و باید یه اقدام خاصی کنم . 


_ نامه دوم به ساره در سال ۱۴۱۵ ، که ساره از اون خونه رفته ، یا ازدواج کرده یا مستقل شده برا خودش و حالش خوبه . 

خب این یکی مسلما شیرین تره چون آزادم توش تخیل کنم و آرزو بر جوانان حرام نیس . 


_ نامه سوم به خواهر بیمارم . 

راستش راجب مسئله ترجیح اون خواهرم به من ، حرف زدیم . دکتر واقعا عصبانی شد . گفت هم کارش بکنی هم تازه قبول کنه تو براش اون کارو بکنی یا نکنی !  گفت دختر تو اون زندگی چی بدست آوردی ؟  و بعد حس همه این سال‌های منو راجب خواهرم پرسید ، بدون احساس گناه و بدون توجه به اینکه اونم واقعا تو شرایط بیماری و ناچاری ش به من احتیاج داره . 

منم گفتم احساس خشم دارم و همه عمر روزایی که واقعا حس بدبختی میکردم دو عامل رو مهمترین عامل میدونستم پدر و خواهرم بخاطر بیماریش نه خودش .  همین حالا هم حس خجالت دارم .  من اینو فقط به دکتر میتونستم بگم چون ایشون علمش رو داره و چون داره مشکلات منو ریشه یابی میکنه و اینجا نوشتم  چون راحتم . 

درکل تکالیف این سری خیلی سنگین و سخت و زمان بر هستن .  یعنی باید براشون تایم ایجاد کنم . ولی خوبیش اینه که گفت تماس بعدی سه هفته دیگه هم بشه اوکیه .  منم نفس راحت کشیدم . 

نظرات 2 + ارسال نظر
صبا سه‌شنبه 11 بهمن 1401 ساعت 02:09 http://gharetanhaei.blog.ir

فقط میتونم بگم بهت افتخار میکنم. افرین که با ترس ها و خشم فروخورده ت روبرو میشی و بیرونشون میکشی و می اندازیشون دور. به زودی اینقدر سبک میشی که تا هر جا دلت بخواد میتونی پرواز کنی.

مرسی عزیزم
انشاالله بتونم راه های خوبی باز کنم

مریم یکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت 15:23

سلام ساره جان شکر خدا که همت کردید و رفتید پیش روانشناس و شکر خدا که دست تان برای این موارد در جیب خودتان هست و محتاج کسی نیستید و ممنون هستم که مواردی را که روانشناش مطرح میکند با ما در میان میگذارید من که خیلی استفاده میکنم و جالب هست که تمام مواردی را که عنوان می کنید من در خودم می بینم لطفا پیش مشاور که میروید از صحبت های خودتان و تذکرات و راهنمایی های پزشک مشاورتان بنویسید البته تا جایی که اذیت نشوید و برای خودتان مشکلی نباشد دعایت میکنم دعایم کن.ممنون

چشم حتما ..
اتفاقا گفتم شاید کسی به هر دلیلی نتونه مشاوره بگیره، من اینجا بنویسم بلکه راهکاری باشه براش یا حتی جرقه ای برای ایجاد یه تغییر مثبت
سلامت باشی عزیزم ممنونم از دعات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد