حال خوب فال خوب

ببخشید دیر پیام ها جواب دادم . اصلا دل و دماغ نداشتم ‌ . 


برای اینکه خودمو مشغول تر کنم دوباره کلاس طراحی  رو با همون استاد درجه یک شهر ثبت نام کردم ، البته چون منطقه شون دوره و هزینه رفت و آمد و سختی رفت و آمد رو داشتم فعلا آنلاین ثبت نام کردم . امروز صبح خونه بودم و نشستم پای طرحی که داده بودن . باید کارهایی که میدن رو تا دوشنبه آماده کنم که تو گروه مون ارسال کنیم و استاد تا سه شنبه بررسی کنه و درس جدید رو بفرسته . خیلی دوس داشتم حضوری برم هم تو جو هنری واقعی  قرار بگیرم هم چند تا آدم جدید ببینم ، اما واقعا برام سخت و پر هزینه میشه.  

فقط چون باید تکلیف آماده بشه من باید کارای دیگه رو بیشتر مدیریت کنم که وقت کم نیارم.   یه سفارش چهره هم مشاوره داشتم اما نمیدونم اوکی بشه یا نه ، اگه اوکی بشه فشار کارهام زیاد میشه . ولی می ارزه . و اینجوری کمتر وقتم رو به دیگران میدم و کمتر هم حرص میخورم . 



تکلیف نامه پدر به خودم رو هم انجام دادم ، تلخ بود ... سخت بود ....

 درد بود ...  اما به دکتر گفته بودم اجازه بده یه دو هفته بگذره و من مشاوره جدید بگیرم ، ایشون هم قبول کرد شکر خدا . چون دو جلسه قبل پشت هم بودن .  اون هفته علاوه بر صحبت درباره نامه من به پدر ، درباره حرف خواهرم و انتخابش به دکتر گفتم ، دکتر خیلی ناراحت شد و گفت تنها چاره آوردن پرستاره ، منم همه دلایل مخالفت و عدم امکان پذیر بودن رو براش تعریف کردم،  درنهایت گفت ساره تو از زندگیت لذت نبردی تا کی ؟  حس میکنم نیاز دارم این هفته هم راجب حرف خواهرم به دکتر بگم دلم میخواد یکی قانعم کنه آرومم کنه که چطور با حرفش کنار بیام ، هر روز هم دارم سرویس میدم . 

هرچند دیروز سر حرف پیش اومد و بدون اینکه دعوامون بشه بش گفتم از حرفت هنوز ناراحتم و هربار برات سرویس میذارم اون حرف آزارم میده ، اونم توجیه کرد که منظوری نداشتم . ولی نمیدونم چرا آروم نشدم . به خودم میگم اشکال نداره  اینقدر سخت نگیر چون خودت داری اذیت میشی ، پیش خودت بگو اونم چاره ای نداره و نمیتونه که پلمپ کنه . و یه لحظه آروم میشم و دوباره آتیش  میگیرم که گفته انتخابم اون خواهره . بش گفتم اون خواهر همیشه پیش تو نیس ، این منم که شب و نصف شب هستم ، هرچند تو یه مواردی حق داری اما اصلا نباید به من این حرفو میزدی ، گفت تو مجبورم کردی بگم . 

هنوز آرووم نشدم . ولی چاره چیه . شاید اگه خونه فروش بره باز دست مون تو خیلی کارا بازتر بشه . 


بچه ها راستی نتیجه بوتاکس  پیشونی خیلی خوب بود ، فقط دیگه نمیتونم اخم کنم و جذبه م سر کلاس کمتر میشه  .  تا ترمیم حداقل سه ماه زمان دارم بعدا تصمیم میگیرم که تکرارش کنم یا نه . چون شاید اخمم رو بخوام باز پس بگیرم  .  چون ممکنه دیگه یه کسایی اصلا ازم حساب نبرن . حالا نمیبرن وای به حال وقتی که فقط عادی باشم یا بخندم . 


ترم جدید قلمچی شروع شد و با فرم اداری جدیدم رفتم ، یه مقدار آرایش ملایم کردم متفاوت از قبل ترها و ماسک رو دادم زیر چونه که فقط هرجا لازم شد بکشم بالا ، همه با یه نگاه ساچ عه وووو نگاهم کردن ، خیلی از همکارها اصلا تا حالا چهره منو ندیده بودن .  خلاصه کلی تعریف هاشون حالم رو خوب کرد .  


یه چی بگم ... یه استاد شیمی داریم تو قلمچی که نسبت به بقیه همکارا ظاهرا روابط عمومی بهتری داره ، راستش حس میکنم خیلی با من راحت تر هست و اونروز حس کردم قشنگ داره تو چهره م  تمرکز میکنه و سوالات تو سرش رو جواب میده . نمیدونم چرا چنین فرکانسی گرفتم . شایدم فقط ذهنیات من بوده . من اصلا آدم بی جنبه ای نیستم  ولی حتما چیزی حس کردم که حالا دارم اینجا بش اعتراف میکنم . 

درست یا غلطش الان مسئله  مهمی نیس . فقط حسم رو گفتم . 



اول هفته موهام رو سشوار کردم و دو روز اصلا نبستمش  ، سالها بود موهام رها و آزاد نبود ، بش فرصت دادم نفس بکشه و هیچ کش مویی نبستم ، حس خیلی خوبی بود . هرچند کلا من آدمی هستم که موهام تو دست و پام باشه راحت نیستم ، شایدم بخاطر همه این سال روسری پوشیدن و بستن مو بوده ، و کافیه عادت جدید به خودم بدم که ازش لذت هم ببرم . 


من دارم با همه این کارهای کوچیک برای خودم ، حال خوب و فال خوب ایجاد می کنم . با موی باز و با یه لاک و یه آرایش خیلی ملایم  و طراحی و پیاده روی  ، اینا رو تو حیات پدرم اصلا نمیتونستم انجام بدم اصلاااا . 

درمورد وظایفی هم که به دوشمه ، از خیلی چیزا نسبت به قبل از خودم رفع مسئولیت  میکنم اما متأسفانه  وقتی ضعف اطرافیان  زیاد باشه کمتر نتیجه میگیرم و کمتر همراهی میکنن . 


انشاالله  روز من هم میرسه ، روز رهایی و آزادی م . 

نظرات 4 + ارسال نظر
دریا جمعه 7 بهمن 1401 ساعت 13:16

ساره جان کاش برای خواهرت حداقل یه تخت میخریدین.درسته شاید جاتون تنگ بشه ولی میارزه

دریا جان اونوقت برا هر سرویس یکی رو میخواد بیارتش پایین و دوباره بذارتش سرجاش . جا هم اصلا نداریم واقعا ... بخاطر اون ما حتی تو اتاقی که خودش می‌خوابه غذا میخوریم

مونا پنج‌شنبه 6 بهمن 1401 ساعت 12:57

سلام
آفرین ساره .. تو میتونی
برات خوشحالم که داری برای حال خوب خودت تلاش میکنی
امیدورام یه روزی خیلی زود همه چی همون جوری بشه که دلت میخواد

سلام مونا جان
ممنونم عزیزم
ببخشید که همیشه تلخ مینویسم ...
الهی همیشه شاد باشی

صبا پنج‌شنبه 6 بهمن 1401 ساعت 00:05 http://gharetanhaei.blog.ir

ساره جان کم کم برو سراغ رانندگی.
بتونی خودت ماشین ببری ، هر جا بخوایی میتونی کلاس بری.
کلا هر چی هر روز یه قدم حتی در حد همون لاک و سشوار برداری کم کم آماده تر و جسورتر میشی برای قدمهای بزرگتر.

Just keep going. Don't give up

من گواهینامه دارم از سال ۹۳ ، اما هم شرایط رانندگی از تو خونه برام نبوده هم ترس دارم

پرنده چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت 22:51

آفرین عزیزم. قدم به قدم حالت رو خوب کن. حتما اون روز میرسه، زود هم میرسه

قربونت پرنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد