تو این لحظه خیلی عصبانی ام . دیروز که یه روز پر تنش بود از ساعت ۷ صبح تا آخر شب . حالام خیلی خسته م ، چشمام خسته و خشک اما خیس اشک میشن گاها . 

دیروز عصر اومدم دیدم خواهرم فقط به کمک اون یکی خواهرم لباساش عوض کرده و این یعنی نمیخواد فعلا بره حمام و این یعنی ما هم فعلا محرومیم از بیرون رفتن . اونروزم بش گفتم ما بخاطر تو محروم شدیم  میگه خب شما برید ، بش گفتم چیزی میگی که اصلا نمیشه .  مامانم و خواهر برادری بخوایم بریم و اون تنها بمونه تو خونه ؟ اینجوری که کوفت مون میشه . یعنی تو این لحظه کارد بزنید خونم درنمیاد . 

چرا انتخابش اون خواهره اما هر روز و هر شب من از خواب و استراحت افتادم ... یعنی این سوال هر روز داره منو از داخل میخوره .


درمورد بیرون رفتن هم ... مگه اینجا چقدر هوا سرد میمونه ، مگه چقدر هوای خوب و خنک داریم . چشم به هم بزنیم آخر بهمن شده و بعدش وارد گرما و گردوخاک  میشیم . دلم میخواد زار زار گریه کنم بخدا نه فقط بخاطر اون پیک نیک ، بخاطر خیلی چیزا . 

کاش هیچ وقت به دنیا نیومده بودم . 


نظرات 7 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 4 بهمن 1401 ساعت 21:52

عزیزم خودتو زیادی وقف زندگی خواهرت کردی شرایط سختی برای خودت بوجود اوردی انتظار داری قدردان زحماتت باشن ولی در واقع کسی قدردانت نیست داری اشتباه میکنی کمی بیشتر خودخواه باش کم کم مسئولیت هاتو کمتر کن مگه فقط تو خواهرشی تو که اونو به دنیا نیوردی که مسئولش باشی کاری که میکنی شاید از روی عادت باشه ولی تلاش کن کمی خودتو تغییر بدی خواننده قدیمی بلاگتم و به لحاظ سنی همسن برای همین به خودم اجازه میدم نصیحتت کنم و واقعا فکر میکنم داری زیادی از خودت مایه میگذاری گلم ازرو میکنم همیشه موفق و خوشحال باشی

سایه جان عزیزم شما محبت داری و من حرفاتون رو نه به چشم که به دل مینشونم. و ممنونم که هستید . باور نمی‌کنید من خیلی دارم سعی میکنم یه سری کارا نکنم اصلا و به خودش واگذار کنم . حتی نسبت به داداشم هم . اما میبینی یه مدت کوتاه رعایت میکنن دوباره ول میشه . من واقعا دیگه مثل قبل نمیتونم تحمل کنم و برای همین همیشه راهی پیدا میکنم که کمتر دم دست باشم

صبا سه‌شنبه 4 بهمن 1401 ساعت 01:00 http://gharetanhaei.blog.ir

ساره جان پیش اومده که خواهرت تو خونه تنها بمونه؟!

و اینکه در چنین شرایطی چرا شما خودت رو به آب و آتیش میزنی به شوهر خواهرت بگو من دوست دارم بیام پیک نیک! بقیه چیزا رو چرا فقط تو نگرانی و تو حرصش رو میخوری!
غیر از تو افراد دیگه ای هم تو خونه هستند اگر اونا هم دوست دارن بیان پیک نیک به فکر چاره وبرنامه ریزی باشند! اگر هم نه که بمونند پیش خواهرت یه روز! تو از روزت پیک نیکت استفاده کن و خوش بگذرون! دلیلی نداره حتما همه با هم خوش بگذرونند عزیزم!

سالها پیش شاید به اجبار خودش و داداشم تنها مونده باشن ، مثلا ما رفته باشیم مراسم صبح تا عصر . یا به استثنا تا دیلم گناوه . ولی خودش تنها هیچ وقت .
بقیه دوس دارن برن اما کسی اصراری نمیکنه یا حتی چیزی بش نمیگه که چرا برنامه مون رو بهم میریزه . فقط من گفتم و انگار اثر نداشت

رها دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت 22:47

ساره جان این از اول بوده که هرکس دورتره و کمتر در دسترسه. عزیزتره
باید ببینی و بیشتر به فکر خودت باشی.

آره دقیقا
متأسفانه

تارا دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت 21:26

یک روز را با دوستات ست کن و برو اطراف شهرتون.
اینطوری خانوادت و به خصوص خواهر کوچیکه پیش خواهرو هستن. و تو هم به کودک درونت گوش دادی و رفتی بیرون.

اونو که پیگیرش هستم و دنبال شرایط جور شدن تور هستم

عابر دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت 17:56

سلام ، عزیزدلم غصه نخور ببین میتونی بدون بقیه دو روز بری سفر یه طرفی پیش خواهر و برادر نه ، یه جایی دور از خونواده خودت که به ذهنت یه کم استراحت بدی, مامانت هم وقتی خسته میشن میرن پیش خواهرشون ، یه کم فاصله بده بذار ریکاوری بشی

سلام عابر عزیزم . والله دارم تورها بررسی میکنم حتی شده صبح تا عصر یا یه روزه برم . هنوز از جای مطمئنی نتیجه نگرفتم

مریم دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت 13:38

سلام ساره جان به دل بگیر تقصیر خودمان هست که انقدر به اطرافیانمان رو میدهیم که ببخشید هر کاری دلشان بخواهد سرمان می اورند امروز مشاور بهم گفت اینقدر رو نده برادران من تا نیاز دارند من هستم کارشان که تمام میشه من میشم نفهم بیشعور ووووو ساره جان محل نزار بلافاصله سرویس نده بخدا زمانی دور از جانت ناتوان شدی میگویند میخواستی نکنی یا مگر چکار کردی مثل الان من

آره روزی که بیافتم هیچ کس نیس به دادم برسه . الان طلب دارن ازم . واقعا از انجام سرویس های خواهرم دلزده شدم بخاطر حرفی که بم زده

فرشته دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت 12:29

ساره جان عزیزم شرایط سختی هست ولی تنها راهی که به ذهن من میرسه اینه که تمام روحت رو نذار برای خانواده. حالا که اون قبول نمیکنه ول کن قضیه رو ، بجایش تمرکز کن تا راهی پیدا کنی برای پیک نیک با دوستان . یه زمانی روحت در کشمکش با پدرت بود، ولی در مورد خواهرت یکم قضیه فرق داری. فکر کنم امیدی باشه که اندکی بزنی به دنده بیخیالی. شاید اون هم اینطوری آرومتر بشه. چون ما هم عزیزی مثل خواهر شما با همون بیماری مشابه داریم میگم که انسانهایی با شرایط خواهر شما بنابر جبر روزگار ، اولویتشون خودشون هستن، انسانها محصول شرایط اند . اغلب انسانهایی که مشکلات جدی سلامتی دارند ناخودآگاه قسمت عمده مغزشون رو به خودشون اختصاص میدن، به بیان ساده تر تقدیر که از اول آفرینش باهاشون مهربون نبوده، برای همین کمتر بعد عاطفی قضایا رو در نظر میگیرن (شاید من هم شرایطم مثل اونا بود، اینطوری میشدم) با عزیزدلم تلاشت رو برای تغییر دادن اون کمتر کن و بجاش دایره دوستیها و روابط اجتماعیت رو گسترده کن ، میبینی که اینطوری حواست پرت میشه و تحمل شرایط راحتتر.

فرشته جان ممنونم. از تک تک کلماتت دلسوزی و محبت حس میشد . چشم همانطور که بالاتر هم گفتم ، دارم برنامه تور رو چک میکنم یه تور امن و خوب گیر بیاد برم .
امیدوارم خدا به حال همه مون خوشی بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد