یه پست فعال

اومدم یه پست فعال بذارم و یه جا چند تا کاری که انجام دادم رو بگم 

بالاخره رفتم بوم رو خریدم یه دو روزی هم بعدش طول کشید تا زیرسازی بوم رو انجام دادم ، خمیر جسو خریدم و یه لایه زدم رو بوم و فعلا گوشه اتاق مونده تا بشینم طرحش رو بندازم اما هنوز نمیدونم چطور باید با سوال جواب های مامانم کنار بیام بخاطر طرحی که میخوام کار کنم ، حالا طرح هم اونقدر منشوری نیس ولی نگاه داریم تا نگاه .

خوشبختانه فعلا پیاده روی م سر برنامه ست .
البته این هفته کار آشپزی هام بخاطر مشکل کمر ماما ، بیشتر میشه و میترسم به برنامه خودم نرسم . اما تصمیم گرفتم هر طور شده پیاده روی م رو برم .

خیلی وقت بود ، تقریبا چند ساله که جایی حلوای هویج خورده بودم و دوس داشتم بپزم اما فرصتش پیش نیومد ، تا اینکه هفته پیش رفتم هویج و نون بستنی از نوع قیفی و گرد خرید کردم و برای پنجشنبه سرخاک بردم . خیییلی خوب شد بار اولم بود درست میکردم . هرکی خورد گفت چقدر خوب شده .
من ذاتا آدم کارای سختم ، انگار خودآزاری دارم ، یعنی لذت میبرم و بیشتر بم میچسبه . برای همین هیچ وقت پودر کیک آماده نمیخرم ، دوس دارم همه چیز یه رسپی یه کیک رو خودم آماده کنم و اندازه بگیرم و بپزم . برای همین امروز هم با باقیمانده هویج ها ، کیک هویج درست کردم ، کیک هویج رو از قنادی خورده بودم و خیلی طعمش رو دوس داشتم و اونم خیلی وقت بود دوس داشتم درست کنم ، که امروز وقتش رسید . بچه ها میخندیدن که زدی تو کار هویج . منم خندیدم و گفتم آره اگه بازم بود ترشی و مرباش میکردم . نگم براتون که چقدر طعم این کیک خوشمزه شده بود ، بافت و عطر و شکلش عالی شد . ترس داشتم بافتش خمیری بشه اما خدا رو شکر خیلی خوب شد . با اینکه درجه بندی فرمون کامل پاک شده و واقعا نمیدونستم رو چه عددیه اما دلی و حسی روشنش کردم و نتیجه یه کیک خوشمزه شد . جاتون خالی .

و یه هفته ای هست که روسری م خیلی کمتر ، میپوشم یعنی اگه کسی بیاد سرم میکنم ، فعلا اصلا دلم نمیخواد به کسی آتو بدم ازم ایراد بگیره که بگن هاااااا باباش نیس سرلخت شده . این مدت فوت بابا اونقدر حرف شنیدیم که خیلی ها رو از دایره دوستی و اعتماد خودم خارج کردم . من با هیچ کس کل‌کل و بگومگو راه نمیندازم ، با سکوتم طرف رو بی محل میکنم و صد البته همین درون ریزی ها داخل خودم رو میخوره . ولی این مسیر رو ترجیح میدم به مسیری که بخوام حرفی بزنم حتی در دفاع از خودم و بعد پشیمون بشم که ساره کاش این حرفو نزده بودی .

ناگفته نماند دارم خط چشم کشیدن رو هم تمرین میکنم ، میون همه اون چشم هایی که ممکنه منو واررسی کنن . هنوز عمق درد نبودن بابا تو دلمه ، اما باید منم از یه جاهایی به خودم بیام ، البته هنوزم موهام رنگ نکردم و هنوز تصمیم نگرفتم .

من باید فکر خیییلی چیزا باشم برای روزهای تنهایی م و بی پناه بودنم . باید بیشتر کار کنم شاید یه روزی بتونم یه جایی برای خودم حتی شده کرایه کنم . معلوم نیس فردا چی پیش بیاد و منم سعی میکنم نگرانش نباشم ولی هوشیار باشم . چیزی که بعد بابا برام معلوم شد اینه که من بابا نداشتم حالام ندارم ، و حالا حس میکنم بعد بابا رو هیچ کس نمیتونم حساب کنم هیچ کس . بابا شاید برای من پدری نکرد اما به یقین تکیه گاه و سایه سرم بود و حتی اگه خودش نمیخواست اما وجودش یه جور حمایت معنوی بود ، اما حیییف نه بابا اینو حس نکرد و نشون داد و نه من فهمیدم و لذت بردم .   

هرکاری کردم عکس کیک بذارم نشد متأسفانه 


نظرات 4 + ارسال نظر
فرشته سه‌شنبه 10 آبان 1401 ساعت 15:12

سلام عزیزم چه قدر عالی نوش جان مطمنم خیلی خوشمزه شده حلوا من اصلا نمیتونم حلوا درست کنم دستام توان هم زدن طولانی مدت رو نداره ولی دوست دارم درست کنم همه چی درست میشه عزیزم اصلا فکر نکن تنها وبی تکیه گاهی خدا باهاته عزیزم

سلام فرشته جان . ممنون عزیزم
من به عشق و لذتش زحمتش رو به جون خریدم با اینکه میدونی که دستم عمل کردم . ارزشش داشت تجربه اول و عالی .
انشاالله همه چی درست بشه برای همه مون

عابر سه‌شنبه 10 آبان 1401 ساعت 11:39

سلام ، آفرین به پشتکارت من اصلا بلد نیستم حلوا بپزم صدبار هم از این و اون دستورش رو پرسیدم ولی به نظرم کار سختی میاد خدا پدرت رو رحمت کنه

سلام عابر عزیزم
رفتگان شما رو هم بیامرزد
نه سخت نیس ، لذتش رو ببر

نجمه سه‌شنبه 10 آبان 1401 ساعت 10:40

خدا پدرت رو رحمت کنه
کلا چیزای سخت درست کردی دختر
خیلی هم سلیقه ای هست.
خط چشم دوست دارم

ممنونم نجمه جان عزیزم

یه دختر سه‌شنبه 10 آبان 1401 ساعت 05:01

سلام ساره جان. من خیلی وقته وبلاگت رو میخونم.

خدا پدرت رو بیامرزه و روحش شاد باشه. تو زندگی بعضی از آدمها مرگ والدین هدیه ای است از طرف خدا.

اینقدر حسرت نخور که پدرت پدری نکرد و لذت نبردی و ... تو به سایه سر نیازی نداری عزیزم، تو خودت سایه ای و حامی.
الان راهت بازه برای پیشرفت و کسی به اون شدت گذشته سر راهت نیست، و مانع اصلی که خودت و توانایی هات رو ببینی دیگه وجود نداره.
پس یه لیست بنویس از کارهایی که همه ی خانم های با زندگی عادی انجام میدن.
مثل همون بدون روسری تو خونه بودن، آرایش کردن، تفریح و سفر رفتن، مهمون دعوت کردن و ... شب بیرون رفتن و موندن. غذا خوردن به سبکی که دوست داری، محبت کردن به شیوه ای که می پسندی.

مرسی عزیزم ازین همه انرژی مثبت و مهربونی .
خواننده های خاموشم جور دیگه ای برام عزیزند .
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزد
مرسی که منو اینقدر قوی میبینی. من ادامه میدم و با قدرت پیش میرم تمام تلاشم رو میکنم .
بعد از چهل سال دارم از کوچکترین چیزایی که نداشتم لذت میبرم . گذر از همه جر و بحث های موجود اما دلم با همین تجربه های کوچیک راضی و حوشحاله و حالم خوبه .
ممنونم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد