سفارش رو پریروز شروع کردم، اولش کمی استرس داشتم چون مدت طولانی کار نکرده بودم، اما بسم الله گفتم و دستم راه افتاد و دارم با لذت پیش میرم ، عجله ای هم در کار نیس . فعلا چشم ها و بینی در حد آستری کار شده ، دوس دارم بشینم پای کار ، اما هم امروز تعطیل و هم فردا و بچهها هستن و من جای کار ندارم . باید تا یکشنبه منتظر بمونم .
مامانم چهارشنبه رفت خونه خاله م و امروز عصر داداشم قراره بره دنبالش .
کارام بیشتر شد این چند روز .
دیشب بعد از چهار پنج روز ، پوش پوش اومد ، بازم حال نذار و مریض ، یه چیزی شبیه سری قبل که دو هفته ای گیرش بودم تا خوب شد . براش غذای مخصوص گربه گذاشتم نخورد ، شیر هم نخورد ، این یعنی از درون خیلی ناخوشه، با دستش در توری رو میکشید که بیاد داخل ، کار همیشه ش این بوده ، با دستش در رو بکشه و بیاد جلو در توری راهرو .. چشماش
دهنش .... لاغریش ... حتی جون میومیو نداشت ، باورتون نمیشه دیشب تا حالا من چقدر براش گریه کردم ، تا آقا خواب بود من تو حیاط پیشش نشستم و حرف زدم و گریه کردم .. بش گفتم ببخش نمیتونم ببرمت داخل ... اگه مامانم بود میتونستم رو همکاری ش حساب کنم که حواسش باشه تا این بچه بمونه تو حیاط و بخوابه ... ولی چون مامانم نبود از ترس لگدهای آقا ، بلندش کردم گذاشتمش تو کوچه.
از خودم بدم اومدم ، عین آشغال گذاشتمش جلو در .
وقتی نیازم داره نتونستم براش کاری کنم .
مراقبت ازش با سخت گیری های زیادتر از قبل آقا ، واقعا سخت شده . البته مثل قبل نمیاد ، هرچند روز یه بار ...
یه جوری نگام میکرد انگار داره چیزی میگه ، مثلا تشکر میکنه یا ابراز دلتنگی یا شایدم خداحافظی
دقیقا عین وابستگی به آدم .... از نوع دیگه ش ... همه خاطرات بودن هاش و حال خوب کنش تو سرم مرور شد و تا حالا میشه .
اگه برم بیرون براش دارو میخرم ، اگه بیاد بش بدم بخوره ، امیدوارم اذیت نشه ، گرسنگی بکشه و تشنگی و گرما و بیخوابی .
عزیزم
خیلی براش ناراحتم
آخ از دل ادمیزاد.!:
وابستگی به حیوون درست نیس
کلا وابستگی خوب نیس