خشم ساره

اونقدر اول صبحی خواهرم اعصابم خورد کرد که کل برنامه درس خوندن امروزم رو جمع کردم . 

آخهههه تا این حد بی ملاحظه میشه آدم . خدایا تا کی ؟

اصلا تمرکز ندارم یه کلمه تو ذهنم جا بدم . دلم میخواد فریاد بزنم از شدت خشم و عصبانیت.  

چقدرم خونسرد ...‌ سرویس ش دادم  ، میوه ش گذاشتم و خورد ، حتی نگفت چرا تو نمیخوری ، البته که میدونه چرا  ، اما به رو خودش نمیاره که چه کرده با حال و اعصاب من . 


حس میکنم گلوم خشک خشک شده از خشمی که داره همه وجودم رو میسوزونه.  اما کسی ازش خبر نداره . 

تنهای تنها دارم توش جزغاله میشم و بقیه مسیر خودخواهی شون رو همچنان از رو من رد میشن .

نظرات 4 + ارسال نظر
هاله چهارشنبه 12 آبان 1400 ساعت 10:46

امان از این خودخواهی بعضیا

چی بگم والا موندم

ترانه چهارشنبه 12 آبان 1400 ساعت 05:48

خیلی س
خیلی سخته ساره جان.
کاش راهی برای تخلیه این خشم پیدا کنی.
مواظب خودت باش عزیزم.

مرسی عزیزم چی بگم قربونت.

رها سه‌شنبه 11 آبان 1400 ساعت 23:52

کاش فرجی حاصل میشد

ای کاش

غزل سپید دوشنبه 10 آبان 1400 ساعت 13:31

مطمئنم خیلی سخته...با اینکه جای تو نیستم ولی حس میکنم میفهممت.

همین که حس میکنی منو میفهمی هم یعنی منو فهمیدی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد