آرامش

چند وقته حس میکنم خیلی به قلبم فشار میاد ... اگه یه جوری از کسی ناراحتی داشته باشم به محض اینکه اسمش از ذهنم میگذره قلبم یه جور سنگینی به تپش میافته و حس میکنم همه اعصابم تار به تار شروع به لرزیدن میکنه ... سنگینی رو تو قلبم حس میکنم .
گاهی حس میکنم فشار اونقدر روم زیاده که الانه که پوست تنم پاره پاره بشه .. عین آدمی که تو فشار جو قرار میگیره و متلاشی میشه .
منشی مون به شدت بی نظمی میکنه و داره خواسته یا ناخواسته تیرهای آخر رو به من میزنه و تو نموندن منو مصمم تر .
کاری که تو دو سال کرونا ، سختی کار و بی نظمی های این خانم سرم آورد تو ۱۴ سال کار سرم نیومده بود .
یه روز میگه دیر میام یه روز میگه چون تو فلان ساعت کلاس نداری نمیام ، یه روز نوبت دکتر یه روز دادگاه و هر روز یه بهونه. 
منم علاف میشم تو تایم های مختلف...  مجبورم بمونم تو خونه بگم کلاس ندارم و هی سوال جواب مسخره پس بدم .
هرچی گفت بذار تایمت پر کنم گفتم نمیخوام ... ما کلا ۵ تا معلم هستیم ... یکی شون همسرش بخاطر کرونا از دست داد و دیگه نمیخواد کار کنه ... یکی کرونا گرفت و درگیر عوارضشه و نمیتونه کلاساش کامل بگیره ... اون یکی هم گفته ترم آخر که میام  چند وقته حس میکنم خیلی به قلبم فشار میاد ... اگه یه جوری از کسی ناراحتی داشته باشم به محض اینکه اسمش از ذهنم میگذره قلبم یه جور سنگینی به تپش میافته و حس میکنم همه اعصابم تار به تار شروع به لرزیدن میکنه ... سنگینی رو تو قلبم حس میکنم .

گاهی حس میکنم فشار اونقدر روم زیاده که الانه که پوست تنم پاره پاره بشه .. عین آدمی که تو فشار جو قرار میگیره و متلاشی میشه .
منشی مون به شدت بی نظمی میکنه و داره خواسته یا ناخواسته تیرهای آخر رو به من میزنه و تو نموندن منو مصمم تر .
کاری که تو دو سال کرونا ، سختی کار و بی نظمی های این خانم سرم آورد تو ۱۴ سال کار سرم نیومده بود .
یه روز میگه دیر میام یه روز میگه چون تو فلان ساعت کلاس نداری نمیام ، یه روز نوبت دکتر یه روز دادگاه و هر روز یه بهونه. 
منم علاف میشم تو تایم های مختلف...  مجبورم بمونم تو خونه بگم کلاس ندارم و هی سوال جواب مسخره پس بدم .
هرچی گفت بذار تایمت پر کنم گفتم نمیخوام ... ما کلا ۵ تا معلم هستیم ... یکی شون همسرش بخاطر کرونا از دست داد و دیگه نمیخواد کار کنه ... یکی کرونا گرفت و درگیر عوارضشه و نمیتونه کلاساش کامل بگیره ... اون یکی هم گفته ترم آخر که میام  . همه این سالها من هر کلاسی گفتن گرفتم و خب علاوه بر اینکه میخواستم چندرغاز درآمد بیشتر بشه ، کار اونا رو لنگ نگذاشتم . حالا هرکس کلاس رو نمیخواد میاد میگه تو میگیری منم گفتم نه دیگه . 

فکرکنید به کجا منو رسونده که اینجور از کار زده شدم . از اون رئیس  بی مسئولیت که از شروع کرونا رفته تو خونه تهرانی ش نشسته و حتی نمیپرسه چی کم دارید هم که دیگه نگم . 

به اون زبانکده  گفتم درصورت شروع ترم جدیدشون تایم منو فول کنه و منتظرم ببینم چی میشه . حتی حاضرم یه مدت بیکار بمونم تو خونه ولی دیگه نرم سر این کار . شما تصور کنید حال منو که بین بد و بدتر ، شاید دارم بدتر رو انتخاب میکنم اونم نشستن تو خونه زیر سایه آقا . گاهی حس میکنم این نهایته بدبختیه که نه با رفتن آرامش داشته باشی نه موندن . 

تمرین طراحی  یه تکلیف عقبم و استرس زیادی گرفتم ، امروز باید تحویل میداد و از دو کار یه کار رو تحویل دادم . 


به خواهر برادرم گفتم خیلی خسته و مستاصلم ... امروز میخوام برم بشینم تو یه پارکی جایی هیچ کس دورم نباشه.  طبق معمول هر روز سرویس دهی ها رو انجام دادم و داداشم گفت کجا میخوای بری من میبرمت . گفتم هرجای این منطقه فقط یه پارک امن باشه.  منو آورده و رفت ... الان تو پارک نشستم.  آفتاب گرمه اما جاهایی که سایه هست بدک نیس . احساس میکنم ذهنم و مغزم داره نفس میکشه . اگه گیرهای همیشگی آقا نبود برنامه میچیدم  برای این فصل حالا نه هر روز ولی ماهی چند بار میامدم.  

به شدت دلم دوری ، بیخیالی ، بی مسئولیتی  میخواد . 

دلم میخواد چند روز تنها باشم.  هی نگران پرستاری ها و خونه داری ها نباشم . 

هیچ توصیفی برای این همه درماندگی  نمونده . 

با همه اینا من راه میرم و کار میکنم و متوقف نشدم . اما تو همه ش یه چیزی کمه اونم آرامشه. 

نظرات 2 + ارسال نظر
فرشته چهارشنبه 24 شهریور 1400 ساعت 21:32

مواظب گل وجودت باش عزیزم

مرسی همچنین

رها سه‌شنبه 23 شهریور 1400 ساعت 22:12

امیدوارم خدا بهت صبر و قوت و یه زندگی بهتر بده

مرسی هاله جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد