عاشق تر

دلم حرف زدن میخواد ... از دلتنگی هام ، خواسته هام ، و حتی خستگی هام .

اونقدر گفتم و نوشتم که دیگه خودم خودمو بلاک کردم .

سعی کردم که غر نزنم و اینجا گلایه نویسی نکنم .

انگار سرکار رفتن باعث میشه حجم بسیار زیادی از خستگی هام و دلزدگی هام یادم بره . ولی وقتی تو خونه بشینم ، همه چیز غیر قابل تحمل میشه .

از اجباری که وجود داره حتی تو همزیستی ... گرفته تا هزار خستگی و در بسته ای که انگار خیال باز شدن نداره .

اینجور وقتا یاد دوست دوران بچگی تا الانم میافتم که با هم بزرگ شدیم و چقدر به هم نزدیک بودیم و چقدر راحت حرف میزدیم . حالا اونقدر ازم دور شده که انگار بویی و خاطره ای از این دوستی و با هم نفس کشیدن ها باقی نمونده . چقدر سرد و بی روح . چقدر بی توجه . حیفم میاد و واقعا دلم میگیره ازش ولی تا حالا هیچ گله ای ازش نکردم چون نخواستم و نمیخوام ازم ناراحت بشه . گله ها بیشتر وقتا ریشه محبت دارن اما خب شنونده ممکنه به دل بگیره و اوضاع بدتر بشه . برای همین سکوت میکنم و کاوری میکشم روی همه دلتنگی هام که حرفی نزنم . و چشم میبندم از هرچی که ازش توقع دارم .

اینجور وقتا آدم نمیدونه با کی حرف بزنه که ذره ای آروم بشه .

حیف از این عالم به این بزرگی و تو حس کنی تنهایی .

غصه های آدما خیلی بزرگ شده خییییلی و منی که تو عمق درد و کمبود بزرگ شدم  ، میتونم از هر نوع دردی ، ذره ای رو درک کنم و بخاطر همین از توقعاتم رد بشم .

اما جای دل و دلتنگی و دوس داشتن ها رو نباید با اینجور حرفا پر کرد . باید همیشه لابلای همه اون غصه و دردها یه جایی ،  یه گوشی ، و یه لمس دستی بذاریم برای عشق ورزیدن و محبت کردن.

من همیشه برای همه دوستانم جا داشتم و دارم و حتی برای خانواده م . شاید تو خونه به اقتضای اون شرایط بد ، تلخی هم کنم ، اما زود پشیمون میشم و از دلشون درمیارم.  و چون نمیخوام خودمو تو این موقعیت قرار بدم بیشتر وقت ها چشم میبندم و نادیده ... شاید نادیده نه ... ولی تو خودم میریزم تا یادم بره و یا ببخشم .

ولی خداییش برای دوستانم همیشه و تو هر شرایطی وقت و انرژی و عشق گذاشتم.  شاید اون دوست اون لحظه به من نیاز داشت که من حالم خوش نبود ،  نمیشه اونو پس بزنم .. کجا بفرستمش بره.. حالا که منو خواسته ، یعنی واقعا نمیتونم حداقل براش گوش باشم ؟!!

من براش سراپا گوش میشم و دل میدم به کلمه کلمه حرفاش.  و لذت میبرم که همراهش بشم . منتی هم نیس خودم تغذیه میشم ...

دلتنگم و ترسیده و نگران از دست دادن های خیلی بزرگ و بی بازگشتم.  من خورد میشم مطمئنم. 

کاش مهربان تر ، صبورتر ، تواناتر ،  عاشق تر بودم ...


نظرات 7 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 8 دی 1399 ساعت 19:03

سلام عسل تقریبا بیشتر از یکسال هست که میخوانمت و با دردت کاملا اشنا هستم برایت مینویسم که شما با این درد بسیار سنگین و با این مشکلات فراوان هم بسیار موفق هستید والله این نقاشی های فوق العاده زیبا این کیک پزی و غذاهای مختلف و حتی کارهای خانه که با دست درد انجام میدهید و همینطور ترجمه و مدرسی زبان انگلیسی اینها همه نشان دهنده اراده قوی و موفقیت شماست من هم شما را تحسین میکنم هم تبریک میگویم ان شاالله از اون لحاظ هم گشایشی در کارتان پیدا شود قبلا هم برایتان گفتم زندگی من هم فرقی با شما نداره حکمتش چی هست نمی دانم فقط شکر خدا شما اراده داشتید و من نداشتم ولی دعا میکنم که خدا نگاه مهربانش را به شما بیندازد.الهی امین

ممنونم مریم عزیز . مرسی از حسن نظرت .
امیدوارم شما هم به هرچی میخواید برسید . و از هرجا شروع کنید دیر نیس . مهم اینه که لذت ببرید و قدمی برای دلتون بردارید .
خوشحال میشم خبرای خوبت رو بیای بگی . حتی اگه کامنت خصوصی اعلام کنید و تایید نکنم .
امیدوارم نگاه مهربون خدا به شما هم باشه عزیزم

فرشته شنبه 6 دی 1399 ساعت 01:13 http://femo.blogfa.com

تو عزیز دلی

مرسی عزیزم

تیلوتیلو چهارشنبه 3 دی 1399 ساعت 08:58 https://meslehichkass.blogsky.com/

تو دختر با احساسی هستی
احساسات زیبا و قلبی پاک
برات آرزوهای خوب دارم

ممنونم عزیزم خوبی از خودته

تیلوتیلو چهارشنبه 3 دی 1399 ساعت 08:55 https://meslehichkass.blogsky.com/

تو دختر با احساسی هستی
احساسات زیبا و قلبی پاک
برات آرزوهای خوب دارم

ریحانه چهارشنبه 3 دی 1399 ساعت 01:21

بعد یه چیز دیگه هم بگم، نوع محبتها هم خیلی متفاوته.
مثلا تو واقعا عمیق با محبتی. کلماتت، کادو دادن هات، این که تولد ها یادته و ... اصلا یه مجموعه کاملی از محبت

من فقط دیدگاه کاری دارم. یعنی باورت نمیشه اصلا کلمات و اینا رو نمیتونم. یا مثلا مناسبتها، باورت میشه من تاریخ ازدواج خودم هم هیچ وقت یادم نمیمونه؟ تنها تاریخی که یادمه تولد خودمه. همین. مثلا میدونم تولد مامانم فلان ماه هست. ولی هیچ وقت روزش حک نمیشه تو ذهنم. نه که نخوام ها. میخوام. ولی واقعا جزو توانایی هام نیست.
ولی فقط کافیه گوشه ذهنم بره که فلانی تو فلان زمینه کار میکنه و مقلا الان دنبال کار هست. کاملا اگاهانه تو ذهنم میمونه و هی سعی میکنم براش کارش را حل کنم.

چقدر حرف زدم :))))

مجموعه کامل محبت ... وااای ریحانه وااای .... (جای استیکر خالیه اینجا)
تو همین جوری هم عزیزی و تو نوع خودت منحصر بفردی .
بهرحال روابط با هم فرق دارن .
مسلما نوع احساس و رابطه با یه دوستی که از بچگی باهم بزرگ شدیم با اونی که مثلا ۷۰۰ کیلومتر فاصله داره زمین تا آسمون فرق داره . البته تو شکل ظاهری خیلی فرق داره و تو ابرازش. اما قلبا همین رابطه های چند کیلومتری میتونه از هر رابطه حقیقی ، واقعی تر باشن .
مثلا من الان حس میکنم به مینا خیلی نزدیک ترم تا به این دوستم . خیلی وقتا دلتنگ مینا میشم و مرتب به هم پیام میدیم با اینکه چقدر دوریم .
این چیزا دلی هست ...
من خوشحال میشم تو میای حرف میزنی . اینجوری حس میکنم حالت خوبه

ریحانه چهارشنبه 3 دی 1399 ساعت 01:13

تو خیلی عمیق مهربونی. ولی اکثر ادمها (از جمله خود من) اصلا این حجم از مهربونی را نه تو وجودشون دارن و نه تاحالا دیدن.

ببین دارم جدی حرف میزنم. تک و تعارف ندارم.

اینه که مهربونیت عمق داره و نامهربونی ها را میبینی و بزرگتر از اون، ازشون میگذری.

من (و خیلی از ادمها) اونقدر مهربونیمون سطحیه که اصلا نامهربونی ها را نمیبینیم. بعد نه که بخوایم سطحی باشیم ها. من شخصا خیلی تلاش میکنم مهربون باشم، ولی ته تلاشم بازم نسبت به تو مثل یه سطح در برابر عمق هست. مال تو عمیقه.


این همه حرف زدم که بگم: ادمها شاید نتونن مثل خودت جبران کنن، ولی اینو بدون که هممون و همه دوستانت میدونن چقدرررر تو عالی هستی.
مقل اینه تو برا ما ده میلیون خرج کنی. من نه که نخوام، ندارم که همون قدر برات خرج کنم. تهش دو تومان خرج میکنم. ولی همون دو تومان همه داراییم هست.

قدر خودت را بدون، و بدون که ما هم قدر تو رو میدونیم. کسانی هم که قدر تو رو نمیدونن از زندگیت حذف کن.

تو زیاد به من محبت داری و واقعا خودت نمیدونی چقدر این مدت دوستی از دور هوامو داشتی . چقدر برای من دنبال کار بودی ... خب اگه با محبت نبودی اگه مهربون نبودی راحت از کنارم میگذشتی . تازه اونقدر دوریم که گاهی ممکنه حس کنیم خب که چی ... چرا باید دغدغه م باشه که براش کاری کنم . ولی خداییش محبتت واقعی بود من براش کلی ارزش قائلم . روش برچسب کار نذار . ببین مهم اینه که از دلت و ذهنت ریشه زده و حالا به قول خودت با تعریف و شکل کار ، ابراز وجود کرده و نمایان شده .
به خودت برچسب نامهربونی هم نزن . هرکسی روش خاص خودش رو داره . و من به همه روش ها احترام میذارم همه که نباید قالب منو بگیرن .
اما این دوستم فرق داره تو یه کوچه بزرگ شدیم چه شب ها که تو خونه های هم نخوابیدیم. خونه یکی بودیم ولی از وقتی ازدواج کرد خیلی از نظر فکری ازم دور شد . خدا رو شکر زندگی خوبی هم داره ... مشکل وقت و چیز خاصی تو برقراری ارتباط نداره . اما دریغ از یه پیام ... چند ماهی یکبار با هم حرف میزنیم . گاهی اعتراف میکنه که فقط موقع کار زنگ میزنه .. اما من به روش نمیارم. این فرق داره ..‌

اخمو سه‌شنبه 2 دی 1399 ساعت 20:13 http://akhmoo.blogsky.com

سلام. سبک نگارش تون رو دوست داشتم. تقریبا شبیه خودم می نویسید.
حرفهاتون هم به دلم نشست. این روزها من هم تجربه حسی مشابهی دارم.

ممنونم اخمو جان .
چه اسم جالبی ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد