هنوز هوای اینجا بین تابستان و پاییز ، و بین شرجی و خنکی گیر کرده ، یه بار حس میکنیم دیگه گرما و تابستون تموم شد و بعدش میفهمیم نه بابا هنوز تو گرما و شرجی تابستون گیر کردیم .
خلاصه تو این حس های ترش و شیرین و ملس گونه ، منم حالم دگرگون میشه . مثل امروز که اونقدر دلم خرید و پاساژگردی خواسته که نگید ... دوس دارم برم چندتا بلوز خونگی بگیرم و شلوار جذب و پارک برم و دلم یه صبونه تو کافه میخواد.
تو اولین فرصت و حال و هوای خوب ، میرم . هرچند که این حال ها ، همیشه نمیاد . اما چون صبح ها باید همه انرژی م بذارم برای طراحی و اونم خودش با همه تلاشی که میکنم با کارای تو خونه تداخل زیاد پیدا میکنن ، نمیخوام از تایم صبح برای چیز دیگه ای استفاده کنم ، البته میدونم روزش که برسه ، میرم و یه روز طراحی نمیکنم .
امروز کلی کار دارم ، جمعه ست دیگه و هرچی کار عقب مونده یه هفته رو باید انجام بدم .
خیلی حرف تو دلم هست داره قلمبه قلمبه میشه. دقیقا حس میکنم هر حرفی که نمیتونم بزنم مثل یه توده تو وجودم جای اضافی میگیره ... چرا گاهی آدم حس میکنه با هیچ کس راحت نیست و نمیتونه دل و دهن باز کنه و سر گره رو شل کنه و از حال درونش بگه.
روز خوبی داشته باشید.
امیدوارم جمعه متفاوتی داشته باشی
جمعه ای پر از حال خوش و خاطره بینظیر
به به تیلو. جمعه ها تو باشی من ذوق خاصی دارم