گاهی پیش میاد چند بار اینجا بیام و برم ، یه چیزی بنویسم و پاک کنم ، بنویسم و پاک کنم . خب تو این برو بیا ، خیلی وقتا پیش میاد که ننوشتن رو ترجیح بدم .
دیروز و امروز همین حال رو داشتم . پست مربوط به تولد رو پاک کردم چون فهمیدم چقدر توش گیج زدم ، فهمیدم که به جای ۱۰:۳۰ من ۱۱:۳۰ خونه بودم. و فکر کردم که آقا متوجه نشده و فکر کردم که زود خوابیده . ولی وقتی تو ذهنم همه چیز دوباره ارزیابی شد ، ترجیح دادم به جای اصلاح و ادیت مجدد، قید اون پست رو بزنم .
من با اینکه تو خونه عطر نزده بودم ، آقا کلی گیر داده بود که امروز عطر زده رفته بیرون .
آخه مگه عطر زدن جرم ...
من تو عمرم جز به استثنا هیچ وقت تو خونه عطر نزدم . اون استثنا هم مطمئناً خودش خونه نبوده و یا مامانم نبوده . آخه مامانم هم از وقتی عمل چشم کرد کسی جرات نداره عطر بزنه . البته داداشم میزنه ، ولی من چون از اتاقی که اون توش میخوابه آماده میشم و میرم ، دیگه عطر نمیزنم .
جوونی من و شور و هیجاناتم همه پر شده رفته تو هوا و هیچی جبرانش نمیکنه .
هنوزم پاشو از رو گلوم برنداشته و هر روز داره بیشتر فشار میاره .
متاسفانه یا خوشبختانه، رفت و آمدها از جریان ناخوشی آقا شروع شده ، خیلی ها هم رعایت نمیکنن . هرچقدر در میریم از دست و روبوسی ، بازم حریف بعضیا نمیشیم. یه حسی بمون القا میکنن که انگار ما بی محبتیم و اونا چشمه جوشان عشق ...
مهمان امروز نوزاد ۶ ماهه داشت وقتی صدای گریه ش تو خونه پیچید ، حال خوبی داشتم ، سالهاست صدای گریه بچه ای تو خونه مون نشنیده بودم . آخرین نوه مون سال ۹۰ بدنیا اومد همون شیرینک ... و بعدش دیگه نوزاد نداشتیم .
خب خیلی چیزا از دور قشنگه مثل همین صدای گریه نوزاد . خیلی چیزا دورن اما نزدیک و بالعکس .
سلام
من با حالی که روزی چندبار به اینجا سر میزنم اما اون مطلب رو نخوندم
چی شده بود مگه؟
مرسی که هر روز میاید . خیلی مهم نبود راجب رفتن تولد بود و عقب جلو شدن ساعت . وقتی متوجه شدم توش خیلی گیج بازی دراوردم دیگه حس ادیت نداشتم عصبی بودم ازش. کلا پاکش کردم