از همه تون خواهش میکنم هرکس ترجمه خواست و یا حتی آموزش نقاشی و زبان انگلیسی بصورت مجازی ، منو معرفی کنید . ممنون. 

چه حالی دارم من امروز

امروز خیلی عصبی و ناراحتم.  بی حوصله و دلزده از زندگی . شب خواب ندارم روز خواب ندارم . کولر میزنیم یکی سردش میشه خاموش میکنیم من گرمم میشه . دارم دیوونه میشم از این حجم مشکلات بدون راه حل . خواهر برادرم بخاطر مریضی شون سرمایی هستن و ما باید جور بکشیم   . دلم میخواد امروز به دنیا فحش بدم و به سرنوشتم.  سرنوشتی شوم و سیاهی که حتی آدما خودشون رو ازت دریغ میکنن.  من چه گناهی تو زندگیم کردم که خدا اینجوری داره چوب کاری میکنه . کل خونه یه پذیرایی و دو تا خواب . هر دو خواب رو به پذیرایی باز میشن . یکی شون دو تا در داره و اون یکی سه تا در . دو تا داداش تو پذیرایی میخوابن و آقا . من و خواهرم تو اتاق کناری و مامانم تو اتاق جفتی که با در سوم رو به راهرو باز میشه . دقیقا عین طویله بی در و پیکر . بی امنیت .  کولر تو پذیرایی روشن بشه ، داداش مریض میگه من تا صبح نخوابیدم ، پنکه روشن میشه میگن هواش خشکم کرد . خاموش کنیم من تو اتاق تا صبح عین سگ له له میزنم . تازه کولر خاموش میکنن پنکه هم روشن نمیشه . از اینور تو اتاق یه کولر پنجره ای هست که اونم بخاطر خواهر کسی روشن نمیکنه . چون میگه تا صبح نخوابیدم . امروز دلم میخواد هق هق به حال خودم زار بزنم . تازه الان حدود هفت ماه که ساعت 6 یا 6 30 بیدار میشه و خواب منو خراب کرده ، بیدار هم که میشه به مامانم میگه در اتاق ببند که آقا نبینه من زود نشستم پای یادداشت و چت . کی این وسط هدر رفته من خرررررر.  منی که یه ستاره تو این آسمون نداره . تازه امروز اعتراض کردم عین طلبکارا جواب میده میگه باشه از فردا در نمیبندم.  فکرش میکنم برم تو پذیرایی بخوابم و اتاق بذارم براش ، میبینم از دست آقا ، از رفت و آمدهای شبانه و نماز با صدای بلند خوندش هم وضعیت خوابم چیز خوبی درنمیاد. 

یعنی خدا هرچی گره بلد بوده ،  همه رو گذاشته تو خونه ما . دارم مینویسم و سرم داره درد میکنه و اشک میریزم. 

آخه تا کی زندگی نکبتی. 

کامنت این پست رو میبندم. 

امروز حوصله دنیا و نفس کشیدن رو ندارم . کاش راهی بود تعطیلش میکردم برای همیشه . چرا دختر اگه فرار کنه و یا خودکشی،  میگن حتما خراب بوده،  چرا این همه ظلم.  ولی پسر آزاد بره یا بمونه یا حتی بمیره،  کسی براش حرف درنمیاره. 

حالم از خودم بهم میخوره و این زندگی حیوون صفتی که دارم . از این طویله که گاهی توش نشخوار میکنم . از همه کس و همه چیز ناامیدم.  از دست خدا کاری ساخته نیست چه برسه به بنده خدا . دلم میخواد خودمو تکه تکه کنم . کی خبر مرگم بیاد راحت بشم .  داغون شدم و معلوم نیست این عذاب تا کجا ادامه داره .

امروز دلم میخواد کل روابطم رو قطع کنم و از همه ببرم . هرچند من خر ، دل بریدن بلد نیستم. 

من فقط محکومم به زجر کشیدن به ذلت .

خدا به من خیلی بدهکار.  ازش خیلی توقع دارم اما اون منو و خانواده م رو گذاشته کنار .

چه حالی دارم من امروز ...