حال آخر سالی

آخر سالی حسابی مریض شدم و افتادم تو خرج دوا دکتر . پول که نداشتم قرض کردم و به امید گرفتن حقوق آخر اسفند موندم .
حالم صدرصد خوب نشده هنوز سرگیجه دارم و سرفه میکنم . هنوزم دارو میخورم .
از زندگی افتادم . حس افسردگی میکنم و انگیزه حرکت و تلاش ندارم .
هر روز به زور روزم رو شروع میکنم و اصلا دلم نمیخواد بلند شم . بلند شم صدای پر از نفرت این مرد رو بشنوم. 
امروز مرحله اول خونه تکونی رو شروع کردیم و دیگه باید تا آخر ادامه بدیم .
دکتر زنان و روال پر دردسر درمان رو هم دارم پیش میبرم . امروز باید جواب آزمایش هم بگیرم و ببرم پیش متخصص. 
سر کلاس هام زوری سر میکنم .
چقدر ساده بودم من که فکر میکردم زندگی آسون شده برام . منظورم تو اون دو ماه کذایی. 
چقدر راحت میخندیدم و راحت میبخشیدم و عبور میکردم ار هرچیزی که آزارم میده . اما نه زندگی اصلا به این سادگی ها نیس .
کلاس مجازی طراحی به چشم رسید و ازم میخواد بیشتر کار کنم و بفرستم .
داداشم از الان ساز سفرهای مسخره مون رو داره میزنه و شرط خودش و خانمش اینه که حتما آقا بامون باشه . چیزی که ما 4 تا مخالف صدرصدش هستیم . من چقدر از عید متنفرم خدا میدونه .

و اینگونه زندگی پاس میشود از روزی به روزی دیگر .
و اینگونه عمر تباه می شود از ثانیه ای به ثانیه ای دیگر .
دلم رو اونقدر زیر و رو میکنم تا یه حرف شاد و یه رنگ امید پیدا کنم و ازش بنویسم اما پیدا نمیکنم .

هنوز هم دلم لباس سپید میخواد .
هنوز هم دلم کفن میخواد .

نظرات 9 + ارسال نظر
فاضله هاشمی شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 22:35

خسته دل نباشی گلنوشت عشق یادت نره

ریحانه شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 19:34

can you pray for me? i really need it

Of course honey

صوفی شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 16:45

دلم میخواد بیام دستتو بگیرم به زورم شده بکشمت بیرون از خونه ای که همه بارش رو دوش توعه
کاش همشهریت بودم لااقل یه کمکی بهت میرسوندم .... چقدر آخه باید سختی بکشی تو

عزیزم حداقل تا جایی که می تونی مایعات و خوراکیای مقوی بخور ، گل گاو زبان یا زعفرون بخور جون و اعصابت تقویت بشه بیشتر از این ضعیف نشی
الهی که بزودی لباس سفید عروسی که برازنده وجود عزیزت هست در کنار کسی که لیاقتت رو داره بپوشی و شادی باشی ...
تروخدا مراقب خودت باش

صوفی نمیدونم چطور این کلمات پر محبت رو جواب بدم . شکر که هستی . مرسی از این همه مهربونی ت

تیلوتیلو شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 12:42 http://meslehichkass.blogsky.com

ساره جانکم سلام
امیدوارم بهتر شده باشی
این مریضی بنیه ات را کم کرده و برای همین احساس افسردگی میکنی
تو با این حال برای چی خونه تکونی میکنی؟

سلام عزیزم.
تیله جان ناچارم ناچار

زینب جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 14:00

دوست ندیده عزیزم.بار کج هرگز به منزل نمی رسد. وقتی اون همه خودت رو نادیده میگیری و به بقیه خدمت رسانی می کنی همین میشه که خودت داغون میشی. باور کن آدم به خودش میتونه دروغ بگه و الکی دلخوشی درست کنه ولی جسم آدم از یک جایی به بعد دیگه جواب نمیده.
من نمیدونم خواهر یا برادرت دقیقا چه مشکلی دارند ولی وظیفه تو در برابر اونها در حد خواهر بودن نه بیشتر. اگر تونستی بمونی تو رختخواب و بگی خودت استراحت لازم داری و به مادرت بگی برام سوپ درست کن اون روز اولین قدم در راه درسته.

به خدا قصد ناراحت کردنت رو ندارم ولی چون خودم این راه غلط رو رفتم میدونم فداکاری رو تهش پاداش نمیدن فناکاریه.

بخدا از دست آقا جرات ندارم دراز بکشم . این مدت که مریضم ازکارام کم نشد حتی یکی یه لیوان آب نداد دستم غیر از شب اول که حالم خیلی بد بود . محبت رو باید بدن نه اینکه طلب کنی . مادرم یعنی نمیدونه چی برام خوبه چی بد . اما اصلا مراقبت خاصی ازم نکرد . الانم که با این روحیه گیر خونه تکونی شدم .
میدونم زینب جان که نگرانمی اما تا وقتی تو این خونه م آسایشی ندارم

ریحانه جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 03:54

بهتری؟ امیدوادم حال جسم و روحتدهر دو عالی باشه :***

سلام عزیزم والا نمیدونم چی بگم. انگار باز گیر کردم تو مرداب حالم. موندم چطور خودمو بکشم بیرون

ریحانه پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 11:05

کدوم داداشت گیر داده با اقا بریم؟ بگو خیلی عاشقی بیا یه هفته کلا دعوتش کن خونت.

همون که متاهل گفته بودم گاهی از درددلم بش میگم.
اتفاقا داداشم گفت بیان ببرنش ببینم یه هفته تحملش میکنن.
راستش انگار چاپلوسی میکنن نمیدونم چی بگم.

مرجان چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت 20:51

اولا انشاله لباس عروسی بپوشی این حرفا چیه .انشاله هر جا میرید عید خوش بگدره ولی اگه آقا جونتون با شما باشه شرایط خیلی بدتر از خونه میشه .خب اگه میشه با داداشتو خانمش نرو‌.انشاله زود پرسه ی درمانت طی بشه

اونا میگن باید با آقا بریم. ممنون از دعاهای خوبت عزیزم.

مسعود چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت 15:00 http://purelove67.blogsky.com/

همش خوبه به جز قسمت اخرش
اخه کفن چرا
چرا اینقدر نا امیدی

ممنونم از حضورتون. فکر کنم دلیل زیاد داشته باشم . یا شاید تازه منو میخونید خیلی منو نمیشناسید. فقط اینو میدونم مثل همیشه باید بجنگم و خودمو درست کنم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد