یه دوستی دارم از دوره دبیرستان رابطه مون قطع نکردیم . تا جایی که فرصتی پیش اومده من رفتم پیشش. بیشتر هم من رفتم چون خودش شرایط منو میدونه ، به استثنا وقتایی که تنها بودیم و خبرش کردم بیاد پیشم که اونم خیلی کم پیش اومده .
نسبت به اون یکی دوستم که گفته بودم بهترین دوستمه و با هم بزرگ شدیم ، این یکی خیلی منو بیشتر میفهمه.
البته هر دو تاشون درجریان کامل زندگی من هستن . برای همین با دوتاشون خیلی راحتم .
بذار با اول حرف اسم شون ، درباره شون بگم که قاطی نکنیم.
دوست دوران بچگی که قبلا هم راجبش گفتم دوست ن
و این یکی دوست ث .
خلاصه هر چند وقت یه بار ث میاد دم در حیاط و فقط تو حیاط میشینه. معمولا ساعتی که میاد بعد اذان مغرب و دیگه همه خونه ن و من جایی ندارم ببرمش بشینه . البته یه اتاق خیلی کوچیک داریم که هرچی اصرارش میکنم بیا بریم اونجا بشینیم قبول نمیکنه .
دیشب با یه شاخه گل رز قرمز تزیین شده خیلی خوشکل اومد و یه ساعتی تو حیاط نشستیم. کلی با هم حرف زدیم. و چقدر این دختر سبک و دوس داشتنیه. وقتی باش حرف میزنم اصلا احساس نمیکنم که از وجودم خارجه. هرچی از زبونم درمیاد رو قلب اون میشینه و خدایی ش چقدر با محبت و گرمه تو احساسش نسبت به من . که من گاهی حس میکنم کم میارم دربرابرش.
این همون دوستم که بارها گفتم اصرار میکنه برم پیشش آناتومی و کارای طراحی انجام بدم .
هر بار هم میاد کلی بم غر میزنه که چرا اینقدر خودت رو اذیت میکنی و نمیای خونه ما . میگه مدیونی اگه کاری داشته باشی و به من نگی . خوبه دیشب هوا بد نبود و تونستیم یه ساعتی با هم بشینیم و کلیییی حرف زدیم . وقتی هم رفت خونه کلی پیام داد و قربون صدقه م رفت و گفت با اینکه تو حیاط روی یه نیمکت نشستیم اما چقدر کییف کرده .
من همیشه خدا را برای داشتن این دوستان شکر میکنم .
چرا پاییز که میشه من هر روز عاشق میشم . هر روز درونم متبلور میشه از یه آتشفشان هیجان و عشق .
پر میشم از همه عشق های دنیا .
باید اعتراف کنم تا سال 88 به هیچ راهی پاییز رو احساس نمیکردم و برام مفهوم نداشت . همیشه یه چیزی راجب برگ ریزونش شنیده یا عکسی دیده بودم . اما هیچ وقت تو شهرم بخاطر شرایط متفاوت جغرافیایی، پاییز رو تجربه نکرده بودم . نه برگ ریزوونی و نه حس هوای دو نفره .
اما فرصت دو سال دانشگاه شیراز باعث شد که هوای دو نفره رو حس کنم و تازه بفهمم این همه میگن هوا دو نفره ست ، یعنی چیییییی ! !!
میگن برگ پاییزی و خش خش برگها ، اونم یعنی چی !
تازه حس قدم زدن رو برگ های زرد و نارنجی خشکیده روی زمین رو درک کردم و سعی کردم رو هر کدوم که پا میذارم سعی کنم با همه وجودم لذت ببرم و اون لحظه رو تو وجودم ثبت کنم .
شیراز عشق است .
از هر شهری تو ایران بیشتر دوسش دارم .
خدا را خیلی شکر میکنم که فرصت بم داد که دو سال برم و برای خودم زندگی کنم و کجا بهتر از شیراز .
تازه امروز روز اول پاییز، هنوزم کولر خونه ما روشن ، هنوزم یکی درمیون هوا شرجی میشه . هنوز دستای تابستون جا مونده تو روز اول و حتی ماه بعد پاییز ، اما من از درون حسش میکنم . خنکی ش رو حس میکنم . حال و هوای دو نفره ش رو و حال همه لیلی و مجنون ها .
عاشق میشم و دل میدم و حس پرواز میکنم بدون اینکه مجنونی وجود داشته باشه .
خواه ناخواه تو وجودم ریشه میزنه و عین رود از تاج سرم رشد میکنه تا نوک انگشتای پام .
حال و هوای دو نفره ، تقدیم تون .