توجیه غیبت امروز

چند روز نتم خیلی قطع میشه . به زور میتونم وصل بشم .

امروز نتونستم بیام هم بخاطر نت بود . هم بخاطر مشکلی که برای داداشم پیش اومد . همون داداشم که مشکل داره .

از دیروز آقا و مامان برای فاتحه خونی رفته بودن شهر دیگه و ما تنها بودیم تا امروز عصر .

دیروز عصر خواستم یه قرار با دوستم اوکی کنم بریم بیرون که نشد چون بچه خواهرم گفت خاله برامون لازانیا درست کن برای شام ، منم دلم نیومد نه بگم و از برنامه تفریح خودم گذشتم و جاتون خالی لازانیای بسیار خوشمزه ای پختم و خوردیم و مشغول بقیه کارها بودم .

امروز داداشم میخواست بره مغازه و تو حیاط خونه خورد زمین و از شدت ضربه ای که به سرش خورده بود کلی خونریزی کرد . ما فقط صدای افتادن چیزی رو شنیدیم.  اون داداشم رفته بود تو مغازه و این داشت میرفت . رفتم دیدم بیچاره خورده زمین و زیر سرش کلی خون اومده . نمیدونید چی شدم . تندی کمکش کردم بشینه و دویدم داخل پنبه بیارم و به داداشم زنگ بزنم بیاد داخل   . داداشم مشغول بود . پنبه گذاشتم رو زخمش و دویدم با لباس خونه سمت مغازه و با اشاره کشیدمش خونه . اومد دیدش و بلندش کرد . اوردیمش داخل و چند بار پنبه سرش عوض کردم . داداشم تو مغازه گیر کارشناس تعمیرات اینترنت بود و نشد بیاد دیگه داخل . برای همین من همش دم داداشم بودم و هی پنبه ش عوض میکردم و گریه میکردم که چرا این طور شده . نمیتونستم حالش رو ببینم.  و چیزی که نگرانم میکرد این بود که هر دو دقیقه یه بار ازم میپرسید من کجا افتادم ، چرا اینطور شدم . خیلی ترسیدم گفتم نکنه فراموشی گرفته . اونم تو شک بود و سعی میکرد اتفاقات گذشته رو مرور کنه . ضربه سمت چپ سرش بود و پارگی ایجاد شده بود . آب قند و شربت دادم که فشارش نیفته و لباس پوشیدم تا اون داداش بیاد ببریمش دکتر . حتی غذا هم نپختم . تا داداشم اومد و گفت تو نمیخواد بیای خودم میبرمش.  بردش و منم گفتم غذا درست کنم بیاد بخوره . تند و تند مرغ و برنج پختم و کارای ناهار کردم تا برگشتن . 4 تا بخیه خورده بود و سرش پانسمان کرده بودن . خدا را شکر حافظه ش مشکل نداشت و نداره . اولش هم بخاطر ضربه گیج بوده .

ناهارش خورد و خوابید و من جمع و جور کردم و ظهر کمی خوابیدم تا موقع سرکار رفتن . من وقتی میرم اون خواهرم که متاهله بیشتر وقتا عصر میاد خونه مون   . دیگه نگرانی م کمتر بود .

این بیچاره نگران بود که الان آقا میاد بخاطر این اتفاق به همه مون حرف میزنه . بش گفتم اصلا مهم نیست.  اومده بود و ظاهرا از ناراحتی گریه کرده بود . ولی گریه ش اصلا به دل ما نمیشینه هیچ وقت.  شایدم تهش محبت باشه . اما این چه محبتیه که فقط وقتی بلایی سرمون میاد یا از خونه خیلی دوریم، گل میکنه .

بعد هم کلی دعوا مرافه و گیر الکی به همه و به مامان.

سه روز دیگه بخیه ش باز میکنن .

بازم امروز یقه خدا رو گرفتم . چقدر بد شدم من . گفتم به خدا خب تو که میدونی این به زور خودش میرسونه چرا حواست بش نبود که اینجور نخوره زمین . خب چرا مواظبش نبودی   .

خاری بره تو پاشون من زودترشون فنا میشم .

منو ببخشید که شدم صفحه حوادث .

نظرات 4 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 10 مرداد 1397 ساعت 20:01

وای چقدر بد. البته خدا رو شکر به خیر گذشته. صدقه بذارید کنار عزیزم.

مرسی عزیزم ممنون

تیلوتیلو سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 09:05

انشاله که بلا از خودت و عزیزانت دور باشه
اون میله ای که ریحانه جون گفته به دیوار نصب کنید و حالت دستگیره داره خیلی براشون خوب هست و نصبش راحت هست و هزینه ای هم نداره ... حتی ممکنه خود پدر هم با توجه به سنشون براشون خوب باشه
اینقدر به خودت فشار نیار و بیشتر مراقب خودت باش
چقدر مهربون و فداکاری تو دختر جون

مرسی عزیزم تو هم سلامت باشی.
نمیدونم والا چی بگم . هر تغییری تو خونه ما خیلی به سختی قابل انجامه
من خوبم عزیزم. دختر مهربون خودتی

ریحانه سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 04:20

الهی. عزیزم. خیلی ناراحت شدم.
باید راه حل پیدا کرد دیگه تکرار نشه.

میشه مثلا کنار دیوار یه میله نصب کرد که موفع راه رفتن دستشو به میله بگیره که یک دفعه پرت نشه.

یا اگه بشه یه مسیر کف حیاط با فوم درست کرد که اگر افتاد روی فوم بیافته

ممنونم عزیزم. اما ما با وجود این پدر که حاضر نیس قدمی برا رفاه بچه‌ها برداره کار زیادی از دست مون ساخته نیس . حتی مسئله پولش نیس اما آقا اینقدر اذیت مون میکنه که راه نفس بسته ست . یه چیز جدید که میخریم دعوا و جنگ راه میندازه. برا سال جدید اتاق رو کاغذ دیواری کرد همین داداشم و یه پارتیشن برای تلویزیون سفارش داد . اگه بدونی چه راه انداخت و چقدر بش حرف زد که خرج اضافه ست .
مرسی ریحانه جون

عابر سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 00:54

سلام. خیلی ناراحت شدم انشالله بلا دور باشه.پدر من مبتلا به پارکینسونِ دو ماه پیش افتاده بود میخواست خودش رو نگه داره ولی آرنج دستش شکافت. دکتر گفت عصا دست بگیره که قبول نمی کنه متاسفانه. برادر شما با واکر ناراحت میشن اگه راه برن؟ راستی شما هم خسته نباشی . تنت سلامت .

عابر عزیزم داداشم تعادلش خیلی کمه نمیتونه واکر نگه داره . همیشه به هرچیزی که سر راهشه میگیره و آروم آروم میره . خدا به پدرتون سلامتی بده . تنشون سلامت باشه .
مرسی عزیزم تو هم سلامت باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد