حال رنگی و سیاه سفید

خوبه که یه روز شنبه هست که من توش لذت میبرم از زندگی با رفتن کلاس نقاشی.  دیشب تا کی خوابم نبرد . صبح هم از شاید یه ساعت قبل اذان بی خواب شدم . تا اذان گفت و گفتم بذار بلند شم نماز صبح بخونم . آخه من راستش به دلیل بدخوابی م و تاریک بودن خونه نماز صبح اصلا نمیخونم فقط ماه رمضان. 

خودم میدونم کارم درست نیس و حساب کتاب داره خدا . ولی خدا هم میدونه که من اگه 4 صبح برا نماز بلند شم دیگه نمیتونم بخوابم .

نزدیکای صبح یه چرتی گرفتم و بلند شدم کارای هر روزم انجام دادم و یه رب به 9 رفتم نقاشی و تازه اومدم . بساط سالاد درست کردن هم جلومه. 

12 تا آناتومی بردم امروز ، گذر از خوب یا بد بودن شون ... فقط یکیش رو که مدل زنده خواهرزاده م بود رو تایید کرد . و گفت اصلا دیگه از رو عکس ، آناتومی نکشم . خبر از دلم نداره میگه نمیدونم چکار میخوای بکنی ولی اگه شده بری تو پارک آدم ها رو بکشی باید این کارو کنی . امروز دو تا از هنرجوها پسرای دم کنکوری بودن که گفت دو مدل از اونا بکشم و سه مدل از خود استادم کشیدم . گفت ببین  هم دستت سریع تر میشه هم از عکس ها ، مدل زنده رو بهتر و بی نقص تر میکشی .

خوبی ش اینه که از مدل های زنده م کلی تعریف کرد و خوشش اومد .

بازم یه سری قلمو ازش خریدم . تا ببینم کی با پول شهریه ترم جدید باش یه جا حساب کنم .

نمیدونم کی رو بکشم . یکیش خواهرمه که همیشه تو یه حالته نشسته و گردنش تو گوشی خم . اگه آقا نره بیاد از مامانم بخوام بشینه یکی بکشم اونم میشه تازه دوتا .

گفت کاش ظهر و عصر میتونستی بیای هنرکده و بچه ها رو بکشی . اما من یا سرکارم یا نمیتونم برم .

صبح هم بخوام برم خونه دوستی ، می ترسم دوستم معذب کنم و مجبور بشه بخاطرم زود بیدار بشه .

به خنده بش میگم برم از سر میدون افغانی کرایه کنم

میخنده .

کلی سرحال اومدم. 

قضیه دیروز رو فراموش میکنم . اما واقعیت عوض نمیشه .

کلی سر نماز صبح امروز با خدا حرف زدم و سجده طولانی کردم.

ازش خواستم اون روی زندگی رو هم بم نشون بده .

طرف رو هم از چت بلاک کردم تا خودش بره برا خودش گزینه بی عیب و ایراد پیدا کنه . بره به درک .

من یه دخترم با کلی امتیازات شخصیتی بالا که خداییش تعریف نمیکنم از خودم . ولی کمتر دختری مثل من تو اوج سختی و ظلم پدر و پرستاری خواهر برادر و درآمد کم پیدا میشه که برای زندگی تلاش کنه . سر کار بره . خونه داری و آشپزی و شیرینی پزی ش در حد عالی باشه . تحصیل کرده و هنرمند باشه . باشگاه بره . و به همه ابعاد زندگیش بها بده .

ببخشید سوءتفاهم نشه . بخدا تعریف از خود نیس . اما واقعیت وجود منه . خب بله من قدم بلند نیس.  و شاید چون مثل دخترای دیگه اهل اصلاح و آرایش نیستم به لطف آقا ... به چشم پسران ظاهر بین نمیام. 

یه وقت فکر نکنید من زشت م . میدونم الان پیش خودتون کلی تصور کردید و کنجکاو شدید . اما من کمترین آرایش رو تو مجالس عروسی میکنم اما به گفته مکرر چند نفر ، من از بقیه قشنگ تر و جذاب تر میشم . خب اگه منم مثل بقیه دخترا اصلاح میکردم قیافه م از حالت بی بی فیس خارج میشد . اما ظلم پدر رو کجای دلم بذارم . پدری که هیچی نمیفهمه.  و داره منو خورد و حقیر میکنه .

امروز حالم خوبه و نگرانم نباشید .

نظرات 2 + ارسال نظر
ریحانه یکشنبه 7 مرداد 1397 ساعت 02:55

ببین ما دورادور تو رو میشناسیم و واقعا بهت افتخار میکنیم. اون آقا پسری هم که گفتی خیلی واضحا مشکل اخلاقی و روانی داشت.

راستی یک پیشنهادی. میخوای با دکتر هلاکویی تماس بگیری و مشکلاتت رو بگی؟ معمولا راهکارهای خوبی میده.

دقیقا همینه که گفتی .
ریحانه جان حقیقت توان پرداخت هزینه رو ندارم .
ممنون عزیزم

زینب شنبه 6 مرداد 1397 ساعت 23:57

تعریف از خودت نیست و واقعیته. من هیچ زنی رو به توانایی و لایق بودن تو ندیدم. هنرهای مختلفتم که تو این وبلاگ دیدیم. ادب و متانتت تو جواب دادن به کامنتها هم مشخصه.

واقعا به هیچی کمتر از لیاقتت راضی نشو عزیزم

مرسی زینب عزیزم خوبی از خودته . لطف داری قربونت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد