مهمان پنجشنبه سوءتفاهم بود ....

آقا به اشتباه فهمیده بود که پنجشنبه مهمان داریم و مامان کلی غذا پخت و کلی انتظار کشیدیم و معطل شدیم و زنگ که زدیم گفتن ما قراره نبوده ناهار بیایم فقط گفتیم فردا میایم طرف تون .

من از مقداری از کارای صبح پنجشنبه عقب افتادم . ولی خوبه زرنگی کردم و برا گوشم رفتم .

امروز اومدن و ناهار خوردن . چون آقا بشون گفت من منتظرم بیاین ناهار . امروز منم جارو و گردگیری و لباس شستن و حمام داشتم . معطلی دیروز کم بود امروز هم یه جور دیگه معطلی و کار اضافی داشتیم .

دست به نقاشی هم نزدم موندم چه کنم .


نظرات 3 + ارسال نظر
مهدیه شنبه 9 تیر 1397 ساعت 11:53

دوست عزیزم پست رمزدارت رو امروز خوندم. من کاردرمانگر هستم. اگه یه کم در مورد مشکل برادرت توضیح بدی شاید بتونم با دادن یه سری تمرین بهت کمک کنم.

ریحانه شنبه 9 تیر 1397 ساعت 11:07

خسته نباشی گلم

ممنون عزیزم

محسن از دنیای دوست داشتنی شنبه 9 تیر 1397 ساعت 00:43

پستات که میخونم معمولن یه حس عجیبی بهم دست میده. شبیه شنیدن اهنگ کارتونای غمگین دوره بچگیمون وقتی که شیفت ظهر بودم و میدونسم کارتن که تموم بشه باید برم مدرسه. یه استرس خاصی. مث وقتی بنزینت تمومه چراغ بنزین داره چشمک میزنه با عجله رانندگی میکنی تا زودتر برسی پمپ بنزین ولی فرقی نداره مسافت همونه چه تند بری چه یواش!
فک کنم اگه دانشمندا بیان روت تحقیقات انجام بدن احتمالن نتایج نشون بده قدرت تحمل فشار زندگی در مورد تو در مواردی بیش از بقیه انسانها هست :|
آخه هر روز هر روز سر همه چی جنگ! :/
ولی خوب شد گوشت خوب شد.

با اینکه نوع توصیفت از نوشته هام برام جالب بود و خنده رو لبم نشوند اما خیلی ناراحت شدم که چنین حس های منفی بت دست میده . من شرمنده م . واقعا نمیدونم چی بگم .
میدونی باور کن هرچیزی مینویسم عین واقعیته هیچ اغراقی توش نیس . کمتر چیزی در طول روز یا حتی ماه برام پیش میاد که مثل یه کاکائو خالص باشه و توش چاشنی غم و گیر و دردسر نباشه . ولی میبینی که من وسط همه این زجرها یه روزنه هایی برای خودم باز گذاشتم و ازشون نفس میکشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد