پستی از اونور سکه

همیشه تو روابط آدما یه روی پنهون سکه هست چه از زاویه بد چه خوب . من میخوام خودم رو بذارم تو زاویه معکوس و ازش بنویسم .


گاهی از پشت پنجره مردی رو میبینم که روی یه سه پایه توی حیاط پشتی نشسته و داره به ورای فاصله های موجود فکر میکنه . گاهی نیمه دست یا پای مردی رو از بین چارچوب های در میبینم که اون دست و پاها حکایت از یه عمر خستگی میکنن. 

من این لحظه از دور نگاش میکنم و دلم براش میسوزه.  بله اول دلم براش میسوزه بعد حس میکنم آره من این مرد رو دوس دارم . مردی که خیلی ازم دوره . ولی انگار راست گفتن یه چیزایی هست که هیچ چیز نمیتونه حذف شون کنه یا حتی انکار . نسبت خونی رو نمیشه منکر شد . و حتی حسی که با خودش برای آدم میاره رو نمیشه ندیده گرفت. 

دست و پاهای خسته از درد و رنج و مریضی بچه‌ها، هیکلی از ظاهر کاملا سرپا و سالم ولی از درون صدرصد خورد و خمیده. 

من اون مرد نشسته ساکت و زل زده به دوردست ها رو دوس دارم .

میشه حق داد به همه این خستگی ها و پرخاشگری ها . میشه حق داد که دلش تنهایی بخواد .

کاش میتونستم همه موانع رو از بین ببرم و آرزوهاش رو براش برآورده کنم . کاش میتونستم کاری کنم راحت تر  و آسوده تر زندگی کنه .

نگاش میکنم بخاطر تلخی هاش خیلی تنهاست.  بین این همه آدم هنوز تنهاست.  همه سرگرمی ش شده خبر شبکه های مختلف تلویزیونی.  یا نهایتا خواب های زود وقت و شایدم بی موقع .

گاهی تو دلم میگم گناه داره . بیشتر وقتها حسم دلسوزی بوده و خودم رو ملامت کردم که چرا نباید عاشقش میشدم .

براش عاقبت به خیری میخوام و اگه خدا خواست امانتش رو بگیره سرپا ببره که زیردست ها نمونه .

من دختر همون مرد نشسته روی سه پایه م . همون مرد مو سپید و تنها  . همون که همیشه تلخ بود و همیشه فقط آه کشید . اما من دل سنگ نیستم . من ظریفم و بخاطر اون ظرافت بارها از آه هاش شکستم و خورد شدم . اما حسم نمرد. 

من الان هستم با یه حس مثبت به اون مرد .

شاید یه دقه دیگه یه ساعت دیگه یا فردا بازم چیزی بگه که همه خیالات و احساساتم رو تخریب کنه اما واقعیت درون من عوض نمیشه .

من اون مرد نشسته رو سه پایه رو دوس دارم .

دیدن اون سه پایه حتما حتما در سالهای بعد میشه منبع یه خاطره برای من . میشه یه سه پایه با ارزش . میشه یه آرامگاه. 

نمیدونم شایدم بترسم که روی اون سه پایه بشینم . اما حتما دوسش خواهم داشت .

میتونم خودم رو پرت کنم به اون طرف واقعیات و درونیات این مرد . میتونم بش حق بدم . میتونم حس کنم که من دختر همون مرد هستم .

دوست دارم پدر .

دوست دارم بابا .

اینا جملاتی هست که هیچ وقت نشد به زبون بیارم .


نظرات 5 + ارسال نظر
سمانه پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 10:28 http://weronika.blogsky.com

سلام عزیزم
من از دیروز دارم وبت می خونم و الان رسیدم به این مطلبت
و واقعا از این حست لذت بردم و از این انصافی که توی این نگاهت هست
مطمئنم بهترین ها برات اتفاق می افته

ممنونم عزیزم خوش اومدی

ریحانه سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1397 ساعت 20:43

خوب من دندون عقلم را کشیدم دیروز و الان یه حالیم. طوری که نمیتونم فکر کنم. فقط میتونم بگم دمت گرم. افزین.

بد نباشی ریحانه جونم. خیلی مراقب خودت باش. ممنون

طلوع ماه سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1397 ساعت 12:51

عزیزم
چقد قشنگ نوشتی.منم با تیلو موافقم.نقاشی های به ای زیبایی کشیدن و طرح زدن لازمه اش داشتن همین روح لطیف و مهربونه.که تو داری.

خودتون خوبید عزیزم باور کن . این انعکاس خوبی شماست که در من میبینید

تیلوتیلو سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1397 ساعت 09:23 http://meslehichkass.blogsky.com/

سلام دوست جون
میدونی از وقتی هنرمندانه نقاشی میکشی نگاهت به کلمات ، نگاهت به اطرافت، نگاهت به آدمها و ... هم ظریف تر و زیباتر شده...
چقدر خوبه که اینهمه خوب و مهربونی
چقدر از داشتن دوستی که به سادگی اینهمه مهربونه خداوند را شاکرم... گاهی میام اینجا تا ازت مهربونی یاد بگیرم

سلام عزیزم. خوبی از خودته. من اینقدر هم خوب نیستم شما خوبی . نقاشی واقعا تاثیر زیادی تو حال خوبم داره و واقعا نگاهم بازتر کرده . اما قبل از نقاشی هم خیلی وقتا پیش میومد که به پدرم به این دید نگاه کنم . ولی هیچ وقت ازش ننوشتم تا دیشب .
تیلو تو خودت پر از مهربونی هستی . من چیزی نیستم

محسن از دنیای دوست داشتنی سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1397 ساعت 01:36

ساره خیلی خوبی.

ممنونم آقا محسن خوبی از خودتونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد