از وقتی روزای شنبه میرم کلاس طراحی ، یعنی از 13 آبان تا حالا، حسم به شنبه ها جور دیگه ای شده . همش منتظرم زود برسه . یعنی یه تفاوت برام ایجاد شده بین روزای تکراری. چقدر هم گاهی حس میکنم چقدر دیر میرسه شنبه دوست داشتنی من .
دوس دارم عین زمان بچگی هام زود بخوابم که زود صبح بشه
چه دنیایی بود دنیای بچگی. من خاطرات زیادی از اون دوران ندارم . شاید به سختی بتونم از 6 سال به این طرف رو یه چیزایی جزئی یادآوری کنم .
امشب دلم نوشتن میخواد . تقریبا از دوران راهنمایی نوشتن رو با خاطره نویسی و آرزونویسی های خودم شروع کردم و خیلی وقتها هم که بزرگتر شدم پاره شون کردم . به دلایل زیادی از جمله امنیتی. از آرزوها و تنفرها و حتی عاشق شدن های احمقانه و کودکانه تا واقعیت های تلخ زندگی . و هر کدوم برام کلی حس خوب داشت و انرژی های منفی م رو تخلیه میکرد.
امشب دلتنگ یه حسم که خیییییییلی وقته خوابیده بود و فکر میکردم که دیگه مرده . دلتنگ اینم که یه عشق و یه مرد تو زندگیم باشه که دوسم داشته باشه و تو گفتن دوست دارم ها با هم مسابقه میذاشتیم. دلتنگ اینم که دلم بلرزه با دیدن اسمش رو گوشیم و با شنیدن صداش. دلتنگ یه قرار عاشقانه و تاپ تاپ کردن قلب لامصبم.
عاشق شدن خیلی خوبه . حتی اگه بعد بفهمی به دلیلی منطقی یا حتی غیرمنطقی اشتباه بوده .
من امشب دلتنگ عاشقی ام .
دلتنگ همه روزای از دست رفته بدون او .
اویی که یک هویت ناشناخته و ناملموسه.
اویی که وجود نداره.
اویی که دلتنگ آغوششم .
اویی که حس کنم حامی و تکیه گاه و همیشه هست .
اویی که با صداش بخوابم و با رویاش بیدار شم.
من از شنبه دوس داشتنی به کجا رسییییدم اووو به او .
او کیست
کجاست
آیا به دنیا آمده است
آیا خلق شده است
چه خنده دار. ...
من امشب در سر شوری دارم .
عاشقی قشنگه
انشاله به زودی او هم پیداش میشه
تو اونقدر دل بزرگی داری که من از خوندنت کیف میکنم
شنبه ها... اوه اوه...
انشاءالله
ایشالله که بزودی خواهد آمد :)