قاطی پاطیم این روزا

پنجشنبه که رفته بودم جواب آزمایش بگیرم که خدا را شکر مشکلی هم نبود . یه قرص تکمیلی فقط لازم بود بخرم از داروخانه، وقتی میخواستم دربیام حواسم نبود دو تا پله جلو پام هست اولی رو دیدم دومی رو ندیدم و خوردم زمین . خیلی پاهام همون لحظه درد گرفت . یه آخ گفتم و زود بلند شدم . و اهمیت ندادم که کسی منو دیده یا نه . راه افتادم دنبال بقیه کارام . بعد تا شب کم کم درد حس کردم و ساق پام کبود و ورم کرده شده بود و مچ پام درد میکرد.  شب چربش کردم و خوابیدم . جمعه هم رفتیم دیلم گناوه.  با اون پا کلی راه رفتم . تازه غوز بالا غوز صندلم در رفت و گرفتارش شدم . البته کفش بام بود.  تو بازار کفش پام بود اما از دم پارکینگ تا لب دریا مسافت زیادی پیاده رفتیم و من هی راه میرفتم هی این صندل در میرفت و هی من درستش میکردم.  تا اینکه اون داداشم با ماشین اومد دیگه سوارم کرد .

حالا گوش کنید ...

شنبه رفتم کلاس نقاشی، شانس آسانسور ساختمون خراب بود . 4 طبقه بالا رفتم هییییییچ.  تو راه پله ها یه چراغ روشن نبود . آپارتمان انگار خدمات خوبی نداره خلاصه .... کلاس که تموم شد اومدم بیرون ردیف اول راه پله ها رو تو تاریکی اومدم پایین خوردم زمیییین

اینقدر تاریک بود که پله آخر رو بازم ندیدم .

خیلی ناراحت شدم نه از درد فیزیکی. از اینکه تو سه روز از یه جا دو بار خوردم زمین . بخدا من خدا بم لطف داره که پام نشکسته.  اونم فکر کنم بخاطر مراقبت از خواهرم هست . دیگه درد پام بیشتر شد . از جام بلند شدم و از ساختمون دراومدم.  اما ناراحت بودم . حالا انگار فوبیا راه پله گرفتم . هی به خودم میگم دختر یه دونه راه پله دیگه هم هست حواست جمع کن .

فعلا دارم چرب میکنم و میبندم. 

امروزم رفتم دندانپزشکی و مرحله اول کار انجام شد . فعلا باید با احتیاط فراوان غذا رو به آهستگی بجوم . دندونم پر کردن و عصب کشی میخواد شد 450 . فعلا 200 دادم جلو تا بعد . همین 200 رو هم قرض کردم . بقیه ش هم قرض میکنم و میدم .

خدا را شکر یه کاری دارم که راستی کم درمیارم اما دستم تو جیبمه.  پولش رو میدم .

البته رفتن کلاس نقاشی و هزینه وسایل منو یه دفعه خالی کرد ولی اشکال نداره.  نقاشی رو خیلی دوس داشتم برم و برا دلم رفتم . پول میاد و میره . سلامتی اگه رفت دیگه برگشتنش با خداست.  شایدم برنگشت. 

مواظب خودتون باشید.

یادتون باشه همیشه یه پله دیگه مونده ...


نظرات 2 + ارسال نظر
فرساد سه‌شنبه 18 مهر 1396 ساعت 14:15

سلام خوشحالم که الان سلامتی و برای دل خودت کار میکنی
امروز یک حسرت بزرگ به تو خوردم دوست عزیز
ایکاش من هم می تونستم مثل تو بگم پول میاد و میره و باید زندگی کرد
اگر این جمله را 12 سال پیش به خودم گفته بودم و این همه سال را از دست نداده بودم الان قطعا ....
از پول گذشتن کار هر کسی نیست
انشالله همیشه این روجیه را داشته باشی و از موفقیت و شادیهایت بنویسی

دوست عزیز خوبید . مدتیه نبودید نگران تون شدم . من مطمئنم برای شما حالا هم دیر نشده. رسیدن به هر چیزی که به دلایلی نشده که بشون برسید . حتما 12 سال پیش بهترین تصمیم همون بوده . حسرتش رو نخورید .

یاد یه چیزی افتادم:
من کلن تند راه میرم تو پله هم دو پله یکی میرم بعد یه بار سر ساختمون بودم داشتم ابزارام میبردم بالا. یه سری رفتم بالا داشتم میومدم پایین در واقع داشتم میدوییدم پایین از اونورم یه چن نفر داشتن میومدن بالا دم غروبم بود راه پله تاریک برقم نداشت حالا من اونا دیدم فک کردم اونا هم دیدن رسیدیم بهم همشون با هم جیغ زدن :)))) منم خنده و ترس خیلی باحال بود


پای پتی راه میرفتی خوب.


چه جالب . خیلی برام جالب این آدمایی که راه پله رو دو تا یکی میکنن. برا من یه کار ناممکنی هست .
درضمن یه جاهایی رو پابرهنه صندل به دست راه رفتم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد