شوهرخواهر و شوخی دردآور

دیروز آقا و ماما رفتن مهمانی. خودم رو سرگرم کارهای خونه کردم و آشپزی های خوشمزه و کیک پختم و بچه‌ها کلی لذت بردن . البته منظورم از بچه‌ها، خواهر برادرمه.

امروز عصر خواهرم و شوهرش با همون دخترش که چند وقت پیش گفتم عقد کرد اومدن خونه مون دیدنی.  پذیرایی کردم و زیاد نگذشت که شوهرخواهرم گفت تو کی میری ؟ گفتم چی؟ گفت خواستگار نداری چرا نمیری؟ موندم چی بش بگم. قبلا اون دختر بزرگش هم که ازدواج کرد بم شبیه این حرفها زده بود من احترام گذاشتم و سکوت کردم . اما اینبار سکوت نکردم . و گفتم حالا چی شد شما دخترتون شوهر دادین تکه به من میزنین.  گفت خب چرا موندی شوهر کن دیگه تا کی میخوای بمونی . از عصبانیت ترکیدم اما کنترلی بش گفتم واقعا نمیدونم چه جوابی بت بدم برات متاسفم.  گفت برا چی متاسفی.  گفتم لطفا دیگه این حرف رو تکرار نکن و با ناراحتی بلند شدم از اتاق رفتم بیرون و اشکام سرازیر شد. اومد دنبالم گفت بخدا شوخی کردم چرا ناراحت میشی . منظوری نداشتم .  گفتم اصلا شوخی قشنگی نبود . و من از کنار بغل گرفت و راهم انداخت تو اتاق که از دلم دربیاره.  منم سعی کردم آروم بشم و کوتاه بیام . اما باز حرفاش تکرار کرد که اگه من اینا گفتم برا خودت گفتم . گفتم شما لازم نیست فکر من باشی . خواهرم و بقیه سعی کردن آرومم کنن اما گفتم من جواب آقا نمیتونم بدم جواب بقیه هم نمیتونم بدم . و گریه کردم . کلی ملتمسانه اشکام با دستمال پاک کرد و گفت بخدا منظوری نداشتم . اصلا دیگه هیچوقت بات شوخی نمیکنم . خیلی پشیمون بود و سعی داشت از دلم دربیاره.  دیگه به زور نشستم و زن و دخترش ملامتش کردن که تو چته این چه حرفی بود زدی و سعی داشتن آرومم کنن. دیگه ببخشید گفتن و رفتن .

یه روز هم که آقا نبود یکی دیگه اشکم درآورد.

آنقدر بعد رفتن شون گریه کردم که خدا میدونه . گریه کردم به بدبختی م که دور و نزدیک درگیر شوهرنکردن من شدن . الانم که دارم مینویسم همینجوری اشکام سرازیر میشه .

گفتم منت سفره پدر تو سرمه حرفاش مجبورم تحمل کنم ولی چرا باید حرفا بقیه تحمل کنم. خیلی وقتها پیش اومده بود کسانی اومدن خونه مون و گفتن تو چرا هنوز شوهر نکردی ؟ یا پرسیدن شوهر نکردی؟ انگار من شوهر کردم ولی اونا خبر ندارن. 

ممنونم از خدا که منو کرده مسخره کس و ناکس.  شدم سوژه .

شوهرخواهرم آدم خوبیه.  من براش احترام زیادی قائل هستم . و همیشه حس کردم که واقعا منو مثل خواهراش دوس داشته.  اما چرا منو با این شوخی خورد کرد . چرا اینجور اشکم درآورد.

آیا من باید به همه جواب بدم چرا شوهر نکردم.

حالا وقتی یادم میفته چطور التماس میکرد که از دلم دربیاره. خودخوری میکمم که چرا اینطور برخورد کردم . چرا مثل همیشه سکوت و صبر نکردم . خیلی اعصابم خورده. 

تو سری بخورم یه جور اذیت میشم ،از خودم دفاع کنم هم یه جور .

چرا خدا منو برنمیداره از رو زمین.  چرا نگام نمیکنه.

ناراحت شدم براش که به التماس افتاد .

ناراحت شدم برا خود بدبختم.

شما بودید چه میکردید.

بگید اگه کسی دست رو نقطه ضعف شما بذاره چطور جوابش میدید که بی احترامی هم نشه . هر چند که من بی احترامی نکردم . فقط لحنم جدی و تند شد که چرا اینجور بام حرف زد . چرا بم گفت موندی..

شایدم بخاطر دل خواهرم که ناراحت من نشه باید سکوت میکردم . اما اگه سکوت میکردم مطمئنا باز این شوخی رو میکرد و آزارم میداد. اما حالا دیگه جرات نمیکنه تکرارش کنه . خواهرم رفتنی میخواست دستم حتی ببوسه که از دلم دربیاره . خود شوهرخواهرم هم چند بار جلو همه گفت ببخشید . حرف اضافه زدم . نمیدونستم تحمل نداری.

بشون گفتم اشکال نداره   . مهم نیست.  ولی اشکام زوری کنترل میکردم .

چرا باید تو چنین موقعیتی بیافتم.  چرا حواسمون به شوخی ها و حرف زدن مون نیست.  چرا راحت دل میشکنیم.  چرا کسی رو از جایی که دردش میاد میگیریم.  چرا سعی نمیکنیم احترام شخصیت همدیگه رو بذاریم .

روز بدی برام بجا گذاشت . موندم بین خود بدم و خود خوبم . بین سکوت و اعتراض.

هرچی حرف بزنم آروم نمیشم . کاش صبح فردا رو نبینم .

ظاهرا زندگی جای دیگری جریان داره . نه برای من . شدم مضحکه خاص و عام . تا حالا فقط آقا بم سرکوفت میزد حالا باید دیگران هم تحمل کنم . چه جوابی بدم به اینجور آدما .

خدا یا به خدایی ت قسم خسته شدم نمیخوام زنده باشم . خسته شدن از صبح های تکراری پردرد و بیماری و افول بیشتر . خسته شدم از شب هایی که درد و اشک یک روز رو با خودم به رختخواب بردم و بالشی که همیشه شاهد اشکام بوده و در خودش جا داده .

خدا یا تو زندگی منم بیا ببینمت.  یه کاری کن مسخره و موضوع حرف دیگران نباشم.  راه باز کن برم . اگه منو بخاطر دیگران اسیر کردی اصلا عدالت نیست . نشون بده رحیمی.  چون دیگه باورم نمیشه . تو رحیم نیستی منم علف هرزی هستم که بدون کنترل و مراقبت تو رشد میکنم و عمر هدر میدم .

چرا هر کی میاد با پاشنه تیز زبونش دل منو زیر پا له میکنه .

بخدا آروم نمیشم هر چی مینویسم بیشتر حرف میاد .

و چه فایده .

خیلی ناراحتم.  به خودم میگم برو بشون زنگ بزن و بخند . بذار خیالشون راحت بشه تو حالت خوبه و موضوع مهمی نبوده . اما مهم بود...

نگران خواهرم هستم که حالا کلی به شوهرش غر زده و ملامتش کرده . و ناراحت منه . خواهرم بیچاره خیلی مهربون و آرومه. آزارش به مورچه هم نرسیده حالا چقدر حرص منو میخوره. 

من شدم معضل زندگی . کسی نمیاد نجاتم بده  .

نظرات 6 + ارسال نظر
ابان دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 20:51

هوچی ..حرص نخور ..
به خدا اینی که مجردید سرکار میرید ...خیلی خوبه .‌..
هروقت هم یکی حرفی زد بگید زندگی خودمه ....جواب بدید بی هیچ عذاب وجدانی ...
یه ازدواج ناموفق خیلی بده ...دنیا پر از ادم هایی مثل من است که پای اشتباه سوختند ...
تو اشتباهی نکردی پس سرت بگیر بالا و زندگی کن :)))
انشاالله به وقتش خوشبخت میشید :))

مرسی عزیزم امیدوارم شما هم خوشبخت و خوشحال باشی.

طلوع ماه یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 19:03 http://mmnnpp.blog.ir

کار خوبی کردی جوابش رو دادی.
یعنی واقعا شرایطت رو نمیبینن و اینجوری نمک میپاشن رو زخمت ؟
در ضمن با کامنت زهرا موافقم...

آره دیگه جواب دادم دیگه ....

زهرا یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 00:06 http://khunamun.com

برای من هم پیش اومده. و فکر می‌کنم تقریبا برای همه.
گاهی آدم ها منظوری ندارند و گاهی هم منظور دارند.
خیلی کار درستی کردی که جواب دادی. لا اقل الان ایشون و همینطور بقیه که حضور داشتند فهمیدن که نباید تحت هیچ شرایطی در این مورد با شما شوخی کنن چون اصلا چیزی نیست که بشه به شوخی گرفت.
عذاب وجدان داشتن تو بخاطر جواب دادنت نیس چون شرمندگی اونها رو دیدی و دلت بزرگه از این ناراحت شدی.
میتونستی بگی شما اگر مورد خوبی میشناسی معرفی کن. یا اینکه من میتونم به فکر خودم و زندگیم باشم اما یک بخشی از وجدان من کنار خواهر و برادر بیمارمه و نسبت به اونها احساس مسولیت میکنم اگر کسی رو میشناسید که با این وجود حاضره بامن زندگی کنه خوب بگید بیاد تا صحبت کنیم.
یا ساده تر اینکه بگو مگه من کاری به زندگی خصوصی شما دارم که شما تو خصوصی ترین مساله زندگی من با اینکه خودت در جریلنش هستی سوال می‌پرسی!
اصلا رودربایستی نداشته باش. و بگو ازدواج نکردن از ازدواج بد کردن خیلی خیلی بهتره.
نگران نباش. و مطمین باش اونها دوباره ازت عذرخواهی میکنن و دلجویی و این بار با روی باز و مهربونی همیشگیت مطمینشون کن که به دل نگرفتی.
کاش طرف هم اونجا حضور داشت و میدید تو ناراحت شدی دیگه سر به سرت نزاره.

وای زهرا هروقت میگی طرف خنده رو لبم ناخودآگاه جاری میشه . دختر ...
دیروز خواهرم زنگ زده بود به اون خواهرم که حالم رو بپرسه. گفته بود دلم نیومد زنگ بزنم به خودش چون میدونم هنوزناراحته. گفت تا تونستن شوهرخواهر رو شستن همه شون . منم دلم سوخت گفتم خودم زنگ بزنم که خیال خواهرم راحت بشه . با اینکه هنوز بغض داشتم . زنگ زدم و خندیدم . گفت اگه تو خوب باشی ما خوبیم . گفتم خوبم نمیخوام حرفا تکرار کنم . دوس نداشتم بیشتر حرصم بخوره. میدونم شوهرخواهرم هم حالا اندازه موها سرش پشیمونه. و دلش میخواد خوشحالم کنه . سعی میکنم فراموش کنم .
ممنون از حرفای قشنگت سعی میکنم بکار ببرم

تیلوتیلو شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 09:11

من این حست را درک میکنم که جواب بدی یه طور غصه میخوری... جواب ندی یه طور دیگه
این حس پشیمونی بعدش که چه جواب داده باشی و چه نداده باشی...
گاهی اطرافیانمون از روی بغض و کینه حرف نمیزنن اما چون ما نسبت به اون موضوع خاص حساس و زودرنجیم... هراشاره ای ما را به هم میریزه
این حس درد آورت را درک میکنم
هنوز سرکار میری؟
تو دختر زرنگ و قوی ای هستی...
امیدوارم به چیزهایی که لابقش هستی برسی

بله اگه سرکار نرم که دیوانه میشم . آره کلاس میرم . همه امید و نفس زندگیم همین کاره . که بعضیا به همینم گیر میدن که بیمه نداری چرت میری . اصلا آدما فقط تو کار هم دخالت میکنن اسمش میذارن شوخی یا دلسوزی کاش اول به حرف شون فکر میکردن بعد میزدن. دیگه برای دیگران سکوت نمیکنم مخصوصا اگه تو جمع بم حرفی بزنن. شاید اگه دیروز تنها بودم و این حرف بم میزد خیلی به روم نمیاوردم. اما دیگه نه ...

تارا شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 08:11

چرا گریه کردی؟
اون نباید در کاری که بهش ربط نداره دخالت می کرد .

بهش می گفتی وقتی فرد مناسبی پیدا کنم شوهر می کنم فعلا همینکه بقیه به بدبختی نائل شدن کافیه .
در ضمن لزومی نمی بینم کسی تو مسائل شخصی من دخالت کنه بعد اسمش رو بزاره شوخی چون بی ادبی محضه .

به همین راحتی !
برای این مواقع جواب آماده کن و رک بهشون بگو تا خودشون رو جمع و جور کنند.به دیگران چه مربوطه .
آخه

سلام عزیزم. میخوام این حرفای شما رو یادداشت کنم بذارم جلو چشمم که یادم نره .
وقتی بش گفتم من خودم نمیخوام شوهر کنم برگشت گفت نه که حالا دم در صف کشیدن! یعنی مونده بودم که این چشه چرا اینجور حرف زد و هر چی جواب دادم اون یه چی دیگه گفت . آخرشم که خوردم کرد گفت شوخی کردم.

یگانه شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 03:48

عزیزم کار خوبی کردی که جوابشو دادی. بدونه حرف اضافه زده .اگه خیلی نگران ازدواج نکردن شماست می تونه به عنوان داماد خانواده شما رو به کسی که مجرده و می شناسه معرفی کنه .وقتی هیچ خیری نمی رسونه بهتره ساکت باشه .

راست میگی والا خیر نمیرسونن هیچ نیش هم میزنن. هیچوقت تو زندگیم درد کسی و ضعف کسی رو به روش نیاوردم همیشه به همه احترام گذاشتم. اما ببین چه راحت دلم میشکونن
ممنونم عزیزم که باهام حرف زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد