بازم پنجشنبه غم انگیز


انگار یه هفته هایی هفته های غم ان . پست الان رو که دارم از گوشی مینویسم و امیدوارم ثبت بشه از نوع غمگین هست . نمیشه یه چیزایی رو گفت و یا گفتن شون مسئولیت میاره یا تو رو از چشم دیگران میندازه . اما  اینجاست که من میتونم خودمو خالی و راحت کنم . شاید کسی حرفام رو تایید نکنه اما همینکه تو گفتن شون رو در رو نیستم کلی امتیازه برام .

غمگین امروز از نوع خواهرانه ست . خواهری که مشکل حرکتی داره و من ازش مراقبت میکنم .اازهفته قبل برای پنجشنبه صبح قرار کلاس خصوصی باکسی گذاشته بودم چون پنجشنبه کلاس ندارم و تنها وقتی بود که جور میشد با تایم مدرسه اون شاگرد.دیروز که از یوگا برگشتم خونه از مامانم شنیدم که خواهرم قراره حمام برود . اومدم داخل ازش پرسیدم شنیدم قراره حمام بروی (گوشیم یه سری کلمات رو عامیانه تایپ نمیکنه برای همینه بعضی کلمات ادبی میشن تو این پست ) . گفت آره چطورمگه . منم گفتم از اونجاییکه همیشه جمعه ها میرفتی حموم منم برا پنجشنبه صبح کلاس خصوصی گذاشتم . گفت تو برو چکا ر من داری. گفتم چطور بدم و کارهات بمونه . گفت اگه به توئه که من اصلا حمام نروم . گفتم این چه حرفیه کی تا حالا خواستی بروی حمام و من گفتم نرو . گفت اگه به توئه حمام نروم مسواک نکنم . بخاطر برنامه های شخصیت همیشه منو هل میکنی . از خیلی از کارام فاکتور میگیرم همیشه عجله داری و بهم محبت نمیکنی . فقط رابطه ت در حد انجام کارهامه . بهم توجه نمیکنی . اما من اینطور نیستم و بهت توجه دارم . من ساکت فقط نگاش کردم انگار سر دلش پر بود که همه چی رو بریزه بیرون . البته بارها از این حرفا بین مون پیش اومده . و من خودم رو از نگاه اون اینطوری شناختم که یه آدمی هستم که همه کارایی که براش میکنم با منته هیچ محبتی تو کارام نیس . همیشه بهش ظلم میکنم . همیشه اونو هل میکنم درصورتیکه یه دستشویی ده دقیقه و یه حمامش چهار ساعت طول میکشه . با همه مریضی هام ،خستگی هام کاراش میکنم آخرش این حرفا رو بهم میزنه . خیلی از دیشب تا حالا ناراحتم کلاس خصوصی را هم کنسل کردم . ناراحتم که این همه سال از خیلی برنامه ها و تفریحات شخصی م گذشتم ولی آخرش میگه منت میذاری ، عجله م میدی و باهات معذبم تو انجام کارهام . میگه یکی دیگه که انجام میده سبک ترم اما تو که انجام میدی حس بدی دارم . اینم از آخر عاقبت پرستاری . من البته اعتراف به یه چیزایی میکنم . من آدمم و خسته میشم . خیلی مریض داری آزرده م میکنه و افسرده شدم . خوشی هام به هوا رفته . تو هر کاری حتی تو خواب و بیداریم رعایت شرایط اونو میکنم . اونم حق داره آدم مریض حساسه و زود رنج . اما نباید اینطور بام حرف بزنه . این همه سال کلاس ورزش نرفتم بخاطر خودش بوده دنبال کار دیگه ای نبودم بازم بخاطر خودش بوده . چون هر کاری میخواستم بدم باید هشت صبح سر کار می بودم درصورتیکه انجام کاراش طول میکشه و من نمیتونم ولش کنم بروم .آخرش امروز حمام هم نرفت .گفت سر لج افتادم . گفتم بیا برو حالا که من خونه م . قبول نکرد . فقط کار کلاس منو عقب انداخت . متاسفانه مغرور ه و اصلا  انتقادپذیر نیس . کاش یه روزی بیات من دیگه نباشم بلکه راحت بشه یا شایدم قدر منو بفهمه . که من همیشه دم دستش بودم که هرچی بخوات زود براش انجام بدم . اما حیف که یه جور دیگه تعبیر میکنه . تو مسافرت هم که میریم من همش گیر اونم . از دم دستش دور نمیشم . اول به ا ن غذا میدم بعد آخر همه خودم سر سفره میشینم . منم آدمم خسته میشم . دلم خیال راحت میخوات . دلم میخوات صبح که بیدار میشم معطل کارای دیگران نباشم . من هفت صبح بیدارم اما تا هشت باید منتظر بمونم بیدار شه تا کاراش کنم بعد صبونه بخوریم و بعد هل هلی کارام کنم بروم بیرون . بعدم هل هلی برگردم . از یه ور از بابام میخورم از یه ور از مریضی های دورو برم و از یه ور از نداشته های خودم . کی قراره رو خوش زندگی رو ببینم خدا میدونه . شایدم اصلا قرار نیس ببینم.






نظرات 3 + ارسال نظر
تیلوتیلو دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 09:36 http://meslehichkass.blogsky.com/

میتونم درک کنم وضع بدیه
ولی هرچی بیشتر خودت را خرد کنی خردتر میشی
محبت کن بهش
اما ترحم نه
اونم از تو ترحم نمیخواد
به خودت در اولویت همه ی همه توجه کن
اول باید خودمون را دوست داشته باشیم تا بتونیم دیگران را دوست بداریم

مرسی که مرتب بهم سر میزنی . دلت شاد باشه همیشه

تیلوتیلو یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 16:52 http://meslehichkass.blogsky.com/

به نظر من تو خیلی بیشتر از حد و توانت داری از خودت کار میکشی و این باعث اینهمه افسردگی در تو شده
هرکاری را که میتونی انجام بده و بقیه را به دیگران واگذار کن . این مسئولیت تو به تنهایی نیست. دیدی حتی اگه کلاست را رفته بودی هم هیچ فرقی نمیکرد و به هر حال اون حمام نکردن ضرری به اون مریض هم نمیزد... بهتره یه کم به خودت بیشتر اهمیت بدی
خودت برای خودت ارزش بیشتری قایل بشو
کارهای بیشتری را به عهده خودش بزار
همیشه همه چیز با تو نیست... همه چیز را بر دوش گرفتی و حالا خسته شدی

باور کن اگه کمی بخوام کاراش رو رو دوشش بندازم باز فکر میکنه خسته شدم و دارم بی مسیولیتی میکنم . خیلی گریه کردم تو این چند روز آخرش هم رفتم و ازش معذرت خواهی کردم بابت کم کاری هام و بوسش کردم .اونم گفت نه خواهر تو به من لطف میکنی . کلا وضع بدیه برای هر دو طرف

سیما جمعه 7 اسفند 1394 ساعت 03:48 http://gholak-banoo.persianblog.ir

عزیزم. الهی بگردم. اونم مریضه و زودرنج.اما کاش به خودت فرصت بدی. شاید یه پرستار بیاد کارهای اینجوری و کمک های ساده رو انجام بده بهتر باشه. نه منتی به قول خواهرت سر کسی گذاشته می شی، نه تو خسته میشی..
امیدوارم آرامش و دلخوشی بهت رو کنه. خیلی سخته .... من مادربزرگ همسرم ۲۰ ساله عموی فلج شده به واسطه ام اس رو پرستاری می کنه...سختی های خودش رو داره...مریض داری...امیدوارم سلامتی و شادی همراهت باشه.

متاسفانه امکان اوردن پرستار رو هم هم نداریم به دلایل زیادی . مثلا خودش راضی نیس . یا اینکه فکر میکنه ما میخوایم از خودمون رفع مسئولیت کنیم . با اخلاقی که پدرم هم داره نشدنیه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد