معامله یا تغییر

بعد دو روز گرد و خاک ، دیشب تا صبح یه دست بارون بارید ، هوا هم خنک تر شد . اینجا دیگه خیلی ها کولر روشن میکنن . 

اما ظهر که خواستم ظرف بشورم آب خیلی گل آلود بود ،‌قهوه‌ای کمرنگ ...


نشسته بودیم  بعد داداشم  میگه کاش اون بستنی میاوردی ، منم با خنده و ریلکس میگم خودت برو بیار ، من میبرم 

اینجوری میشه 

میخنده و میگه این روزا چیه همش معامله میکنی 

من میگم : میخوام برا زندگی آینده آماده ت کنم ، خیلی بت فشار نیاد و میخندم .


والا برا زن شون همه کار میکنن فردا ، نمونه ش اون یکی داداشمه . 

نظرات 4 + ارسال نظر
صبا شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 09:18 http://gharetanhaei.blog.ir

مهم نیست اونا چه لفظی براش بکار می برند، مهم خوشحالی تو هست عزیز من. این چیزی بود که داداشت گفته بود، تو عمل هم نشون بده.

و اینکه اینقدر با سیاست داری جلو میری جای تحسین داره واقعا

لبخند تا بناگوش
مرسی عزیزم
باید موتور ذهنم برای سیاست های مشابه بیشتر فعال کنم

اون داداش مریض بود که گفت مهم خوشحالی توئه ، وقتی خوب شد
این داداش سالمه ست مامانم بد عادت شون کرده ‌ حالا من باید خودمو بکشم تربیت شون عوض کنم
دیگه هرچی از توانم بربیاد انجام میدم

رعنا شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 07:26

خیلی خوشم اومد از حاضرجوابیت.
تلاشت برای تغییرکردن خودت و تغییردادن اطرافیانت ستودنیه.

ممنونم رعنای عزیز

فرشته شنبه 20 اسفند 1401 ساعت 00:49

بسیار کار پسندیده ای کردی

مرسی

ریحانه جمعه 19 اسفند 1401 ساعت 19:34 http://transportation-postdoc.blogfa.com/

دمت گرم ساره
خیلی خوشم اومد
افرین
تحسینت میکنم

به به دوست عزیزم
فدای تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد