دیروز مهمونی یکی از بچه ها بود به مناسبت خونه دار شدنش و من نرفتم .
امروز تولد یکی از بچه هاست که جشن میگیره و دعوت کرده و من نمیرم .
چراهاش بماند که بیخبر نیستید و من نمیخوام شرح بدم .
تو زندگی جا خالی زیاد دارم . نمیدونم چطور و کی و کجا پر میشن .
سوالات نقطه چینی امتحانات دوران مدرسه از اسون ترین سوالات بودن . اما نقطه چین های زندگی من از سخت ترین موارد هستن .
خوب میشد که من هم تبدیل میشدم به نقطه چین ، به جای خالی ...
جای خالی...
منم خیلی حرف دارم برای گفتن و کلی درد دل که دوس داشتم وب داشتم و مینوشتمشون.فعلا که ندارم.
چون فقط با گوشی میتونم بیام نمیدونم میشه یا نه؟
سلام دوست خوب و مهربونم
من اون رمز را به هیچکس ندادم
اون صرفا برای خودم نوشتم که سال دیگه بخونمش
همین
اصلا دلخور نشو
هیچکس اون رو نخونده
نه عزیزم اشکال نداره .
سلام
امروز وبلاگم یکساله شد
سلام مبارک باشه خانمی
در مورد اسم اگه چیزی تو ذهنته بگو ما هم نظرمونو میگیم
منم دارم بهش فک میکنم
اسم خودم باشه یا اسم وبلاگم؟
سلام
امشب,شب تولد امام رضاست...
و من عاشق امام رضا هستم....
از ته دل برات شادی و خوشبختی
از امام رضا میخوام...
با اینکه خیلی ناقابلم....
این کامنت و دادم که بدونی همیشه
به یادت هستم دوست خوبم....
منتظر پست های جدیدت هستیم.
اگه حرفات غم داره بازم بنویسشون
هرکاری که حالتو خوب میکنه همونو
انجام بده.خودخواه باش و فقط به
خودت فکر کن!!!!
یا علی
سلام طلوع جان خوبی ممنونم عزیزم از این همه لطف و مهربونیت . باورت میشه گاهی دوس دارم خودم بیام سراغت و بات حرف بزنم . اینجوری همیشه باید صبر کنم تا تو بیای کامنت بذاری که من جواب بدم . اما اگه وب داشتی منم میتونستم هر وقت دوس دارم بیام بات حرف بزنم . ممنونم از دعاهای قشنگت . ایشالا همیشه شاد و سلامت باشی.
راستی خانوم گل قرار بود یه اسمی برای خودت انتخاب کنی چی شد؟
اگه بخوای ما هم کمکت میکنیم چندتا اسم بهت پیشنهاد بدیم
آره عزیزم من گفتم پیشنهادت چیه . بگو عزیزم
سلام
سخته که بخاطر دیگران علایق و خواسته های خودتو بذاری زیر پا.خیلی زور داره ها !!! وبعد اون دیگران همه ی این گذشتن های تو رو از سر وظیفه بدونن...
وقتی واقعا راه دیگه ای نیست شاید به قول خودت باید صورت مسیله رو پاک کنی تا آروم بشی. تا کمتر اذیت بشی.
دیگه به اون جاهای خالی فک نکن. امیدوارم شدنی باشه.
آره باور کن مطرح هم نکردم که جشنی درکاره خودم هم خیییلی آرومتر بودم دیگه نه جروبحث داشتم نه دغدغه فکری. باید یه وقتایی به جای جنگ و دست و پا زدن تسلیم واقعیت و سرنوشت بشم.
اتفاقا دوست دارم بدونی که منم اگه لازم به توضیح به پدر و مادر و اجازه گرفتن نبود حتما میرفتم
ولی وقتی میدونم اینطوریه
با این شرایط کنار اومدم
و اصلا خودم را اذیت نمیکنم
گاها از خیلی چیزها اروم میگذرم که ارامشم خراب نشه
آره پاک کردن صورت مسئله تا یه حدی آرومم میکنه . این بار حتی نگفتم چنین برنامه ای هست . چون همه جواب ها و مشکلات رو میدونم . دیگه تو سرم کنکاش نکردم و برا خودم دغدغه نساختم . دارم رو این مسئله کار میکنم که دیگه حتی سعی نکنم تو مراسمی شرکت کنم . اینجور ارومترم . تا اینکه بخوام سه روز چونه بزنم بعدش نشه که برم .
سلام عزیزم
منم یکی از دوستام مهمونی داشت و نرفتم
تولد دوستم هم دعوت بودم و نرفتم
اما حس بد ندارم
بهتره جاهای خالی را پر کنی و کمی بیشتر خودت را دوست داشته باشی
اگه خودت را دوست داشته باشی خیلی چیزا آسون میشه
سلام خوبی تو
فرق نرفتن تو با نرفتن من اینه . که تو به میل خودت و بخاطر شرایط شخصیت نرفتی . اما من بخاطر این نرفتم که دیگران برام چنینی حقی قائل نیستن.