-
بالاخره پست نوشتم
پنجشنبه 20 دی 1403 16:56
اول از کوچکترین و ملوس ترین عضو خانواده بگم که دلم براش ضعف میکنه . خیلی کوچولوئه دخمل مون. من تا الان فقط یه بار بغلش کردم. هم چون رفتن خونه شون و زیاد همو نمیبینیم هم چون خودم مراقبت میکنم بچه اذیت نشه ، هم ناگفته نماند مادرش گاهی جوری برخورد میکنه انگار نباید دست به بچه برادرمون بزنیم . حالا من که کلا روحیه آرومی...
-
دخمل ۱۰/۱۰
دوشنبه 10 دی 1403 21:11
دخمل مون دیشب ساعت ۱۲ به دنیا اومد . بعد از یک شبانه روز بستری شدن عروس در بیمارستان و درد و انتظار برای زایمان طبیعی نهایتا دکتر تصمیم گرفت سزارین انجام بده . این یکی دو هفته چند بار بردیم دکتر و دست خالی برگشتیم . و دیگه این آخری داشتیم نگران میشدیم. ولی خدا رو شکر دخملمون بدنیا اومد . برخلاف تصوری که از سونوها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 دی 1403 22:54
امشب رفتم اون مراسم مشترک جشن روز زن مدرسه ، با نیم ساعت تاخیر چون تو قلمچی شب امتحانی داشتم . جشن خوبی بود . مدیرها شام تدارک دیده بودن و به هر نفر یه ظرف کادو دادن . از دیشب گردن درد دارم . باز صبح پای لپتاپ مشغول طراحی بودم . حالا نسبت به صبح کمی بهترم . دوباره فردا آنلاین هستیم . آنلاین بودن فقط درجا زدن هست ....
-
اوووف بزرگ
یکشنبه 2 دی 1403 20:03
امروز و روزای قبل خیلی کارام بیشتر شده ، از مدرسه میام میشینم پای برگه ها ، مثل اون روزی که براتون تعریف کردم . کلاس ها آنلاین میشه یه دستم تو گوشیه ، یه دستم تو کار خونه و یه دستم تو سرویس دادن به خواهرم. امروز هرچی اووف میگم خالی نمیشم . اووووففففف. الان قلمچی هستم . بعد کلاس باید برم بشینم پای دو تا سایت نمره دهی ....
-
ساره شلوغ
پنجشنبه 29 آذر 1403 18:17
دیروز بخاطر تصحیح اوراق و محدودیت زمانی وارد کردن نمرات تو سایت سیدا ، مجبور شدم ۴۵ دقیقه بیشتر بمونم تو مدرسه ، و چون کارم تموم نشد بدو بدو اومدم خونه بدون اینکه لباس عوض کنم چند لقمه ناهار خوردم ، حتی وقت نکرده بودم صبونه بخورم ، و شام هم نخورده بودم. اما از حجم بالای کار و استرس زیاد حتی گرسنه نشدم . نشستم پای...
-
حس تکرار
شنبه 24 آذر 1403 23:28
زندگی چقدر شلوغ شده که حتی تو سرویس هم وقت و تمرکز نوشتن پست جدید ندارم . راستی گفتم سرویس مون عوض شد شکرخدا و دیگه برا خودم صندلی دارم که بشینم ! از هرچی یادم اومد مینویسم ... تعداد شاگرد خصوصی هام بیشتر شده با توجه به مشکل جا و زمان خیلی ها رو رد میکنم . خیلی ها رو به التماس و حساب آشنا و همکار بودن قبول میکنم ....
-
روزگذشت...
پنجشنبه 15 آذر 1403 18:50
مثل همیشه شلوغ پلوغم . همش بدو بدو . و خستگی . البته شکر خدا که مشغولم . همیشه شکر میکنم . داداش اینا از دیشب شروع کردن به بردن وسیله هاشون تو خونه . دیشب خیلی خسته بودم اما باشون رفتم . خیلی جزئی کمکی کردم . هم خوشحالیم هم ناراحت . ولی حرف من اینه که زندگی همینه . خونه شون هم زیاد دور نیس . انشاالله که زندگی شون...
-
تظاهر
چهارشنبه 7 آذر 1403 22:46
گاهی دلم میخواد تو عمق ناراحتی و دلتنگی های خودم فرو برم . تا چند روز ازش درنیام . به اختیار خودم تو همون حال بمونم . اصلا گاهی از تو این حال موندن ، حالم خیلی بهتره تا تظاهر به خودِ خوب بودن . بدون اینکه تظاهر به شادی یا خنده کنم . بدون اینکه تظاهر به خوب بودن ... به بی غصه بودن ... به راحت بودن به جای ناراحت بودن...
-
دیروقت نوشت
سهشنبه 6 آذر 1403 22:59
هنوز بیدارم. امروز بعد مدتها تونستم یه نوبت متخصص گوارش بگیرم . البته دو هفته پیش تو نوبت بودم تا امروز جور شد . یه پزشک فوق تخصص گوارش بنام داوود مساوات که هفته ای یه بار از تهران میاد ماهشهر . از ساعت ۷:۳۰ درمانگاه بودم و ساعت ۱۰ موفق شدم برم تو اتاق پزشک . یه نسخه دارو نوشت از چند قلم ... و یه کولونوسکوپی نوشت که...
-
دو روز در یک روز
جمعه 2 آذر 1403 12:25
اگه بگم دیروز به اندازه دو روز از خودم کار کشیدم دروغ نگفتم . جارو و گردگیری و خرید و آشپزی و تمیز کردن فر و هود و شستن سرویس بهداشتی و سالاد درست کردن و ظرف شستن ، همه رو خودم انجام دادم . اخیرا روزای تعطیل حتی ظهر هم نمیخوابم ، یا میشینم پای طراحی سوال و تصحیح اوراق یا پای تکالیف طراحی استاد . دو تا کلاس خصوصی هم...
-
حقوق اول ۱۴۰۳
سهشنبه 29 آبان 1403 08:09
از طرفا ۵ صبح بیدارم ، دیروز هم همین شد . یه روزایی تو اوج فشار کار و خستگی ، بی خواب تر میشم . مثلا روز آفمه و باید بیشتر بخوابم کمتر هم خوابیدم . واقعا یه موقع هایی حس میکنم فشار کارم دیگه خیلی بیشتر از تحمل روانی و فیزیکیمه. و همیشه از ساره میپرسم ساره تا چقدر و تا کی دیگه میتونی ادامه بدی . و کی وقت استراحت و...
-
جلسه بیست و چهارم مشاوره
پنجشنبه 24 آبان 1403 21:23
جلسه مشاوره م روز سه شنبه ساعت ۹:۳۰ بود . خواستم برم بیرون که تو حرف زدن راحت تر باشم اما شرایط روتین کاری صبح جوری پیش رفت که وقت نکردم برم بیرون و از تو اتاق به بهانه کلاس مجازی مشاوره انجام شد . بازم درمورد شرایط خونه و غُرهای مامان حرف زدیم ، دکتر گفت راه حلت چیه ، این بار بش گفتم دکتر اگه من میدونستم راه چیه به...
-
و این پنجشنبه
پنجشنبه 17 آبان 1403 17:47
از صبح سرپا بودم تا سه بعدظهر . از روتین صبحگاهی خواهرم ، بعدم جارو و گردگیری. و شروع تمیزکاری یخچال فریزر تا همون سه بعدظهر . هربار ماما گفت یخچال کثیفه بش گفتم روزایی که آشپزی نداری نشسته تکه تکه تمیز کن ، من بیکار نیستم باید یه روز کامل بذارم برا یخچال . اما هیچ کاری نکرد تا امروز که من دیگه ناچار شدم زیر و بم...
-
موریانه
پنجشنبه 10 آبان 1403 20:57
صبح بعد روتین اولیه خودم و خواهرم سرویس بهداشتی تمیز کردم ، جارو کردم و گردگیری. وسط جارو مامان گفته ناهار پاستا درست کن ، برا اونم چند تا چی لازم بود رفتم خرید . برگشتم ادامه جارو و شروع کار آشپزی تا ۱۲:۳۰ . یه کم نشستم پای گزارش کارای مدرسه . وقت ناهار شد . بعد ناهار حدودا از ۳ نشستم تا همین حالا ، اگه بگم نهایتا...
-
دورهمی مدرسه ۱۴۰۳
چهارشنبه 9 آبان 1403 23:00
اولین دورهمی که با موضوع جلسه شورای معلمان بود ، امشب تو پارک بانوان شهر تشکیل شد . هم دورهمی بود هم موارد آموزشی اجرایی مطرح شد . فرق این جلسه با سال قبل این بود که این بار هر دو مدیر با هم تدارک جلسه رو دیده بودن و جلسه مشترک برگزار شد . توی این هوای بهشتی از هوا لذت بردم . البته آدم تنها که باشه بیشتر لذت میبره تا...
-
هوای بهشت
پنجشنبه 3 آبان 1403 23:59
از اینکه اصلا فرصت ورزش کردن برام نمیمونه ناراحتم . حتی نگران وزن کشی این ماه هستم چون ورزش نداشتم . نمیدونم فشار کار مدرسه چقدر میتونه رو چربی سوزی تاثیر بذاره ، شاید اصلا نذاره . اما گاهی به حدی احساس فشار و ضعف میکنم که حس میکنم دیگه نای گفتم حتی یه کلمه رو ندارم . کم کم دارم نشانه های پیری رو در خودم میبینم ....
-
حرفی نمانده باقی
شنبه 28 مهر 1403 21:56
حالم به نسبت بهتره اما کاملا خوب نشدم . گاهی تب میکنم . ضعف بدنی دارم . و هنوز صدام نرمال نیس چون اصلا به گلوم نتونستم استراحت بدم . صبح و عصر درحال تدریس و حرف زدن بودم . استراحت نداشتم واقعا . غیر اینکه بیخیال چندتا کار شدم تو خونه بقیه کارا روتین انجام شد . هنوز شنوایی و چشایی م مشکل داره . اصلا جون و وقت وبلاگ...
-
آخرین سنگ دومینو
جمعه 20 مهر 1403 12:09
نیافتادن آخرین سنگ دومینو بخاطر قدرت اون نیس ، بلکه بخاطر اینه که وقتش نرسیده که بیافته . باید آخر صف منتظر بمونه که با فشار یه موجی که خیلی جلوتر شروع شده به زمین کوبیده بشه . ساره هم عین اون سنگ آخره . ایستادنش از قدرت نیس بلکه هنوز وقتش نشده که بیافته . بعد مامان ، خواهرم و حالا من مریض شدیم . از دیروز تب و لرز...
-
جمعه
جمعه 13 مهر 1403 15:36
امروز هم کلی کار و آشپزی داشتم . ماما حتی یه تشکر خشک و خالی نکرد . کل صبح تا همین الان خواب بوده و فقط اومده نشسته پای سفره . مامانم به شدت میل به نشستن داره که فقط ازش پذیرایی بشه . بارها میگه خوش به حال فلانی دست به سیاه سفید نمیزنه . خواهرم کلی تشکر کرد و گفت اخیرا روزایی که خونه ای من طعم آرامش و مزه غذا رو...
-
اسمش رو نمیدونم چی بذارم
پنجشنبه 12 مهر 1403 13:43
روزها تند و شلوغ میگذره مثل همیشه به بدو بدو . روزای تو خونه بودنم هم فرقی با سرکار بودنم نداره حقیقتا . اصلا یکی از دلایل مهم سرکار رفتن من ، فرار از محیط خونه ست . مشکل سرویس پیدا کردم . چون شرکتی نیستم . جالب اینه که فقط من نیستم که غیرشرکتی ام . و فقط سه روز این هفته رو باش رفتم . هربار سوار شدم گفت کارت سرویس...
-
بغض
شنبه 7 مهر 1403 22:22
جمعه داداشم کلی کار فنر کردن آورده بود خونه که همه مون با هم نشستیم پای کار که بتونه کتاب بچهها رو در اسرع وقت تحویل بده . از صبح تا ۷ بعد ظهر گیر بودیم واقعا خسته شدیم . من کمردرد گرفته بودم و مجبور شدم قرص بخورم که شنبه اذیت نشم تو مدرسه . جمعه مامان به دلایل مختلف برای انجام هر کاری غُر به جون من زد . حالا یکی...
-
روز آف
سهشنبه 3 مهر 1403 20:27
امروز از صبح پاشدم سرویس بهداشتی شستم ، فر و هود پاک کردم . راستی دیشب رفتم یه دور خرید ، صبح هم یه دور دیگه رفتم خرید خونه . بعد فر و هود نشستم پای پاک کردن بادمجان و پخت کشک بادمجان. هی رفتم هی اومدم . راستی رختخواب هم جمع کرده بودم . اصلا فرصت نشد امروز ورزش کنم با اینکه تو برنامه م بود . بعدش بقیه کارای ناهار و...
-
سال تحصیلی ۱۴۰۳ تا ۱۴۰۴
دوشنبه 2 مهر 1403 19:29
اول مهر و دوم مهر گذشت ، خوب بود . نسبت به شروع اولیه پارسال این شروع خیلی راحت تر بود . ولی متأسفانه بخاطر جابجایی یکی از همکارا تو لحظه آخر ، برنامه من به هم ریخت . فقط شنبه به همون شکل موند از ۷ تا یه رب به ۲ باید تو مدرسه باشم تقریبا ۷:۳۰ باید مدرسه باشم . اما یکشنبه دوشنبه برنامه م بین دو مدرسه جوری شد که باید از...
-
ازخودگذشتگی
جمعه 30 شهریور 1403 21:46
افتخار میکنم که از خیلی از بزرگترهای خودم عاقل تر و از خودگذشته ترم . حیف که نمیشه همه چیزو اینجا نوشت . اما لازم بود با نوشتن اون جمله به خودم خوبی خودم رو حتی اگه فقط تو این مورد باشه ، یادآوری کنم . شما نگران نباشید این ازخودگذشتگی از نوع خدمات دهی نبود . از نوع حمایت از یه مظلوم دربرابر یه ظالم بود .
-
حس پاییزی
جمعه 30 شهریور 1403 13:16
با اینکه هنوز کولر روشن میکنیم اما پاییز و حالش رو میتونم حس کنم وقتی میرم تو حیاط . یه نسیم خییییلی ضعیف خنکی هست که با همه قدرتش میگه من پاییزم . پاییز منو یاد عاشقی هایی میندازه که نکردم. منو یاد شیراز میندازه و این برام خیلی ارزشمندتره. یه جون و حال خاصی بم میده . دلم میخواد بال داشتم پرواز میکردم سمت شیراز .
-
تمدید گواهینامه
پنجشنبه 29 شهریور 1403 18:23
دیروز با خواهرم رفتیم برای تمدید گواهینامه. خدا رو شکر شلوغ نبود معطلی هم نداشت خیلی . امیدوارم یه روزی بتونم برا خودم ماشین بخرم و راحت تر اینور اونور برم . همون دیروز هم واکسن آنفلوآنزا زدم . جاش خیلی ورم کرده و کل امروز رو تب و استخون درد داشتم . هنوزم همونجورم . لازم به توضیح هست که واکسن رو با آشنابازی تونستیم...
-
اولین جلسه دبیران مدرسه
سهشنبه 27 شهریور 1403 16:32
شنبه و یکشنبه رفتم برا اولین جلسه معلمان برا هر دو مدرسه . برنامه امسال رو بیشتر از پارسال دوس دارم . امسال یه کلاس دیگه بم اضافه شد تو پایه هشتم . اگه برنامه تغییر نکنه فعلا شنبه یکشنبه دوشنبه از ۷:۳۰ تا ۱:۴۵ کلاس دارم ، سه شنبه آفمه دوباره چهارشنبه کلاس دارم ، زنگ اول خالیه و مجبور نیستم ۶ صبح پاشم زنگ دوم و چهارم...
-
فیلم
پنجشنبه 22 شهریور 1403 16:37
اینا فیلم هایی هست که این یه هفته ده روز دیدم . Prescription of love نسخه عشق Love in Tahiti عشق در تاهیتی Better off without a man بدون مرد بهتره Mr. Right آقای رایت یا بهتره بگم آقای ایده آل After the storm پس از طوفان External sunshine of the spotless mind درخشش ابدی یک ذهن پاک
-
جلسه بیست و سوم مشاوره
چهارشنبه 21 شهریور 1403 12:38
امروز ساعت ۹:۳۰ تراپی داشتم . از خونه دراومدم پیاده تو گرما رفتم تا همون باغی که یه سری براتون ازش نوشتم . میخواستم تو محوطه رو همون تاب بشینم و تلفنی با دکتر حرف بزنم اما مشغول تمیزکاری بودن ، یه نگاه به آلاچیق ها کردم و ازشون پرسیدم میتونم اونجا بشینم ، گفتن بله و کولر آلاچیق رو هم روشن کردن . ازم پرسیدن تنهایی گفتم...
-
خوانندگان عزیزم
سهشنبه 20 شهریور 1403 18:12
بچه ها واقعا منظورم شما خوانندگان وبلاگی نبود و نیس . چه خاموش چه روشن . اینجا من خیلی کم کامنت میگیرم ، شاید چون خودمم کم میرم وبلاگ بقیه و کم کامنت میذارم . و اینو پذیرفتم . و اصلا اصلا اصلا منظورم شما خوبان نبود . منظورم با دوستان اطراف خودم تو زندگی واقعی تر هست. گاهی دلم میخواد یه دوست خاص زنگ بزنه و یا حداقل رب...