بالاخره پست نوشتم

اول از کوچکترین و ملوس ترین عضو خانواده بگم که دلم براش ضعف میکنه . خیلی کوچولوئه دخمل مون. من تا الان فقط یه بار بغلش کردم. هم چون رفتن خونه شون و زیاد همو نمیبینیم هم چون خودم مراقبت میکنم بچه اذیت نشه ، هم ناگفته نماند مادرش گاهی جوری برخورد میکنه انگار نباید دست به بچه برادرمون بزنیم  . حالا من که کلا روحیه آرومی دارم، اهل چونه زدن سر هر چیزی با هرکسی نیستم . اما خواهر کوچیکه لازم باشه عروسو با همون سایز درشت و بزرگش قورت میده. گاهی هم حق داره. 

حس خوبیه خونه داداش رفتن ، مخصوصا این داداش که هم خونه ش نزدیکه هم خانمش اوکی تره . البته اینم بگم فقط یه بار بعد از کلاسم رفتم سر زدم به دخمل. 

خلاصه اینکه نگاش میکنم همینجور قند تو دلم آب میشه . مامانم که انگار تا حالا دختر نداشته نوه نداشته، جوری با آب و تاب میگه دخترم که معلومه چقدر این نوه براش خاصه. 


منم مشغولم مثل همیشه . هفته پیش بازم نتونستم طراحی استاد رو بفرستم. 

آخر هفته هم خواهر اهوازی اومد. کلی تو کارا کمک من بود. فعلا غذا از خونه ما میره خونه داداش تا عروس بخیه ش بکشه و راحت تر بشه تو کارا. البته اینجور نیس که خواب باشه همش اما ناهار رو ما میفرستیم براشون. 


تاریخ تولد دختر بخاطر اشتباه نوشتاری در بیمارستان به جای ۱۰/۱۰ شد ۱۰/۹ راستش تو ذوق مون زد اما سلامتیش از هر چیزی مهمتره . 


چندین تا شاگرد خصوصی دادم ، دوشنبه امتحان نوبت اول دارن و به زور جاشون دادم تو بعدظهر شنبه و یکشنبه چندتایی رو حذف کردم، به دو نفر هم ساعت ۳ تا ۴ تو کافی نت تایم دادم. 


از نظر روانی به شدت به داشتن یه خرگوش نیاز دارم . اون روز با خواهرم رفتیم بازار، اونجا دیدم و نازشون کردیم هیچی هم نمیگفتن درواقع به ناز کردن ما اعتراضی نمیکردن وگرنه حرف که نمیزنن  


امروز خاله و دایی ناهار اینجا بودن . خاله مونده فعلا ولی دایی رفت . 

این روزا تو خرید کردن خیلی به دستام فشار میاد. تقریبا غیر از گوشت و مرغ و ماهی یا خریدهای بزرگتر ، بقیه خریدها رو من انجام میدم. 


یه مدتیه بازدیدهای وبلاگم رو صفر مونده،  نمیدونم چرا . 

سه روز دارم این پست رو پیش نویس میکنم . 

نظرات 10 + ارسال نظر
رها یکشنبه 23 دی 1403 ساعت 19:15

فکر میکنم نگهداری از گربه راحت تر از خرگوش باشه

آره دوستان گفتن

هدهد یکشنبه 23 دی 1403 ساعت 01:13

اره منم کلا تو خطش نبودم.. وقتی دیگه پیش اومد و دکتر گفت خودت انتخاب کن. و بعدش نشد ضد حال شد. البته فقط این نبود، کلا هررررر چیزی رو که براش برنامه ریخته بودم و از قبل فکر کرده بودم و تصمیمی داشتم نشد که نشد.
من به بغل کردن و اینا خیلی حساس نبودم. اما بعد زایمان خیلی حال بدی بود. برای من که اینجوری بود. احتمالا مامان نی‌نی هم حالش دگرگونه! حالا چون نزدیکم هستین چند وقت دیگه که خستگی و بچه‌داری خسته‌اش کرد دنبالتون میگرده که یه ساعت کمکش نگهش دارین.

ای بابا هدهدجان ...
فدای سرت الهی تنش سلامت باشه گل پسرت

اتفاقا دیروز عصر اومدن بعد شام رفتن . عروس رفتارش خوب بود داد همه مون بغلش کردیم . ولی ما نگفتیم خودش بمون داد .
وای قربونش بشم . دلم براش ضعف میره .

آره اونوقت اون باید دنبال ما بدوه
هرچند ما از خدامونه

رضوان شنبه 22 دی 1403 ساعت 14:27 https://nachagh.blogsky.com/

سلم عزیز زیبا!من عاشق بغل کردن نوه جون بودم.ده روز اول که چون کرونا بود سال 99 بغلش نکردم والان که سهسال و دو ماهه شده بغلش می کنم میبرم تاب و سر سره .روز به روز جالب تر میشن .الان فقط بوی بهشت با خودشان آورده اند.زن داداش خانوم ندید بدید انگار در آسمون وا شده نوزاد افتاده پایین ولی تا مدتها خانوما افسرده و در نتیجه تحریک پذیر میشن .به حال خود رهاش کن.خوش بگذره به شما ها با ورود فرد (!!) جدید به خانواده.

سلام رضوان جان
خدا نوه گل تون حفظ کنه انشاالله
نه کم کم بیشتر دارم درکش میکنم
واقعا گله و ناراحتی خاصی هم نداشتم .
قربونش بشم دلم آب میکنه بغلش کنم ، نگاش کنم ، دستاش ببوسم

نرگسی شنبه 22 دی 1403 ساعت 00:36

منم وقتی تازه بچه دار شده بودم خیلی حساس و مضطرب بودم اصلا انگار حال آدم دست خودش نیست هم داغونی هم خسته ای هم مادر یه جور عجیبی غیرقابل تحمل میشی
بعد من تازه با زبون خیلی نرم و محترمانه از خواهر شوهرم خواستم بچمو زیاد بغل نکنه ولی اون چنان قشقرقی بپا کرد که اون سرش ناپیدا خلاصشو بگم دهنی از ما سرویس شد که هنوز بعد ۱۰ سال با یادآوریشم گریم میگیره .
ولی همونقد که خاطرات تلخ تو ذهن آدما میمونه خاطرات خوبم میمونه مثلا خیلی خوب یادمه همون روزا کیا فهمیدن منو کیا مهربون بودن باهام و اینا
خلاصه بگم حالاحالاها قراره تعجب کنید از رفتار یه مادرِ نو

والا نرگسی جان تو خیلی خوبی ، حداقل اینکه میگی چرا اینجور شدی
البته من رفتار اون خواهرشوهر رو اصلا نمیپسندم
خودمم اهل بحث و چون نیستم . طرفم رو معذب نمیکنم
حالا میتونم بیشتر درکش کنم وقتی شما میاید میگید
پس خواهر کوچیکه باید بیشتر از من حسش کنه چون خودش هم یه پسر داره . اما میگه من اینجور نبودم

هدهد شنبه 22 دی 1403 ساعت 00:24

سلام قدم نو‌رسیده مبارک
دکتر وقت زایمان من بهم گفت از دهم تا سیزدهم هر روزی خواستی بگو برات تاریخ زایمان بذارم و وقت عمل.
منم خوشحال یازدهم رو انتخاب کردم و میشد ۱۱/۱۱ ۴۰۱
اما پسرک عجول خودش یه روز زودتر به دنیا اومد!!
شد ۰۱/۱۱/۱۰
حالا دخترک که وقت شناس بوده.. بیمارستان خرابکاری کرده.

مرسی هدهد جان
خدا برات حفظش کنه . واقعا این اعداد مهم نیستن
ما آدما گاهی به یه چیزایی حساس میشیم که اهمیت خاصی تو زندگی مون ندارن
میدونیم ولی بازم حساسیم
آره تقصیر بیمارستان شده

غزل سپید جمعه 21 دی 1403 ساعت 23:09

سلام ساره جون.
خیلیییی مبارکه قدم گل دختر سرشار از خیر و برکت و شادی عزیزم.
خوشحال شدم و خدا قوت به شما.
خرگوش هم دقیقا با نظر آقای حمید موافقم و فقط دوری و دوستی.
مواظب سلامتیت باش.
آمار هم مدتی بود خراب بود، همگانی بوده ظاهرا

سلام غزل جان
مرسی عزیزم.
خرگوش که نمیگیرم ولی خیلی دوسشون دارم
دلم میخواست حداقل یکی بود ازش چند ساعتی بگیرم به تراپیش نیاز دارم

صبا جمعه 21 دی 1403 ساعت 04:45 http://gharetanhaei.blog.ir

سلام عزیزم

قدم نو رسیده مبارک باشه، امیدوارم صحیح و سلامت زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه

چقدر واسم جالبه که شما از عروس مراقبت می کنید و غذا می فرستید! خانواده خودش کجا هستن؟

سلام صبا جان مرسی عزیزم
خدا دخملت حفظ کنه
مامانش هم براش می‌فرسته ولی چون چند روز اولش بود
حالا دیگه به استثنا میفرستیم
دیگه بلند شده کاراش میکنه کم کم

عابر پنج‌شنبه 20 دی 1403 ساعت 20:11

سلام ، ببین من چون خودم مثل عروستون بودم، بگم نمیدونم چه اتفاقی برای آدم میفته ، هورمون ها بهم میریزه و ... به شدت مضطرب میشدم کسی بچه رو بغل می کرد ، فرقی هم نمی کرد خونواده خودم بودن یا همسرم ، احتمالا اونام فکر میکنن که من فقط با اونا اینطور بودم ، تهش رو بهت بگم شوکه میشی دوستم ماماست ، اومد خونمون میخواست بچه رو بگیره من گفتم لطفا مراقب گردنش باش مامانم گفت : ایشون هر روز خودش بچه میگیره تو داری بهش یاد میدی ، میدونی دست خودش نیست ، به دلش راه بیا این دوران بگذره و ازش دلخور نباش نذار که اضطرابش به وسواس منجر بشه

سلام عابر عزیزم
چشم عزیزم. از دلتنگی و حساسیت خودم کم میکنم و به نگرانی های مادرانه ش حق میدم .
مرسی که از تجربه خودت نوشتی که من بفهمم فقط عروس اینطور نیس

سید حمید حوائجی پنج‌شنبه 20 دی 1403 ساعت 18:26 http://hamidhavaeji.blogsky.com

سلام. وقتتون بخیر.
قدم نو رسیده مبارک باشه.
در مورد خرگوش می‌خواستم بگم که سعی کنید بی‌خیال نگهداریش بشید. چون مسؤولیت خیلی سنگینیه و خیلی هم خرابکاری می‌کنه. من شش ساله که خرگوش دارم و خلاصشو بهتون گفتم.
مؤید باشید.

سلام ممنون
وای خنده م گرفت
انگار دلتون پره
آره شنیدم خیلی فوضولی میکنن و کثیف کاری

گذر از این چیزا دلم نمیخواد وابستگی برا خودم ایجاد کنم و چیزی ش بشه اذیت بشم
همین الانم با گربه ها تو حیاط اذیتم و وابسته

ایران پنج‌شنبه 20 دی 1403 ساعت 17:04

آمار که آمار بلاگ آسای خراب بود فکر کنم امروز درست شده

زن داداش را که نگووووو دیگه همون که میزاره هنوز با برادرمان حرف بزنیم باید کلاهمونو بندازیم هوا


وای خدا
خدا بخیر کنه
فعلا یه کوچولو با حرفت موافقم
امیدوارم بیشتر نشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد