قاصدک و پروانه

تا حالا چیز با ارزشی داشتید ، مثلا یه کیف ، یه تی شرت ، یه شال یا روسری،  یه کتاب ، یه جا حلقه ای،  یه جعبه چوبی یا مثلا یه جعبه مدادرنگی،  که وقتی تو دست میگیرید،  یا اونو باز میکنید حس میکنید عیییین یه جادو ، ازش قاصدک و پروانه بزنه بیرون . تا درش رو باز کنید یه اسم خیلی عزیز و یه خاطره شیرین ، کل وجودت رو فرا میگیره و انگار اطرافت پر میشه از قاصدک و پروانه.  یه عطر ملایم که نفس تون رو تازه میکنه . من هربار این جعبه رو باز میکنم دقیقا همین حس ها رو تجربه میکنم . یعنی مطمئنم تا سالیان سال ، این جعبه برای من پر از جادوی محبت . انگار وقتی بازش میکنم ، پنجره ای رو به اون شخص باز کردم و دارم باش حرف میزنم . باور کنید تا حالا نشده جعبه باز بشه و من دعا کنان، مست اون محبت نشم . حتی اگه اونقدر مدادهای توش کوچیک و کوچیک بشن  باز هم ، فرقی نمیکنه .




دست و دل خالی

رفتیم تو وضعیت قرمز کرونا . دلم خوش بود داره کم میشه و کم کم به فکر زندگی عادی باشم.  اما وضعیت حاد شده ، و دوباره محدودیت رفت و آمد شهری و تعطیلی مغازه ها و ادارات. 

متاسفانه مردم هم رعایت نمیکنن،

بعضیا هم بخاطر نداری و فقر مالی ، مجبورن که برن بیرون به امید یه لقمه نون .

من خیلی عصبی شدم این مدت . دیگه طاقتم تموم شده . اونقدر کم تحمل شدم که خودم از خودم بدم میاد . اعصابم خیلی ضعیف شده ، نه تحمل صدا دارم نه حرف زدن و نه حتی شنیدن.  بیشتر این حدودا 4 ماه رو به مشقت سر کردم . همیشه یه چیزی بود که خیلی حال منو خراب کنه .

استرسم به شدت بالا رفته ، نه بخاطر کرونا ، بخاطر خونه نشینی. چند روز هم اصلا حالم خوب نیست،  که حتی روزه نگرفتم ،   خسته شدم دیگه .

تونستم از اون پکیج،  قسمت مدادرنگی ش رو بفروشم با اختلاف قیمت زیاد ، اما چون پول لازم داشتم برام مهم نبود ، مبارک صاحبش،  امیدوارم ازش پیشرفت کنه و چشمم دنبال پول بیشتر و سود نبود . و چون باید بسته رو پست میکردم ، دیروز رفتم پست ، هوا گرم شده و منم روزه بودم . چقدر هم شلوغ بود و معطلی داشت . اما نمیخواستم پستش رو عقب بندازم که یه وقت بدقول بشم . چون سه روز هم تعطیل شد همه جا . بازم داداشام خونه نشین شدن .



هنوزم دنبال مشتری هستم برای بخش طراحی و سیاه قلمش.


کلاس مجازی نقاشی رو هم با استادم گفتم فعلا بخاطر بیکاری ، نمیتونم ادامه بدم . و این مدت هر چی که دستم میاد بهتره برای مجازی سیاه قلم ، بذارم . بعدها اگه تونستم مدادرنگی رو ادامه میدم .

نمیدونم تا کی و کجا این زندگی ادامه داره . اصلا حس اینجا اومدن و نوشتن ندارم .

با دست های خالی م و دلی که فقط شما بش اعتماد دارید ، لابلای شل کن سفت کن های دوستی م با خدا ، دعاتون میکنم و اسم تک تک تون رو میارم . امیدوارم جواب بده .


یک عدد ساره آف شده

دو روز پیش جاتون خالی بامیه درست کردم برای افطار.  خیلی خوب شد . درحدی که آقا ، هی خورد و تعریف کرد . البته من زیاد دلم به این حرفا خوش نمیشه ، چون در طول روز جور دیگه اذیتم میکنه .

هر روز کار طراحی و نقاشی میکنم البته صبح ها .

فعلا از کار و ترجمه خبری نیست.  غیر از یه هنرجوی مجازی .

داداش متاهلم اصرار کرد که یه شماره کارت بش بدم که برام پول بریزه.  گفت بیکار شدی و من یه مبلغ ناچیز سرماه برات واریز کنم . هرکاری کردم که منصرفش کنم ، نشد و گفت حرف رو حرف من نزن .

داداشام واقعا منو دوست دارن و توجه شون رو به خودم بیشتر از بقیه خواهرها بارها ، لمس کردم . خدا حفظ شون کنه .

امروز خیلی بی جون و خسته م . از دیروز انگار قند و فشارم پایین بود . بدنم لرز گرفته بود .

وسایل کار آوردم اما دست و دلم به کار نرفت اصلا . الان وسایلم دورم گرفته ، ولی انگیزه کار ندارم . امروز آف شدم کلا . البته با همون خستگی ، خونه رو جارو زدم و گردگیری کردم.

حس بلند شدن از جام ندارم . یکی بیاد امروز کارای منو بکنه . من از جام تکون نخورم .

دیروز هوس کیک شکلاتی خامه دار بازاری ، نون خامه ای و نون پنجره ای و زیتون شور کردم . یعنی عملا وحشی شیرینی جات شده بودم . اما چون نمیتونم برم بیرون با هوس سر کردم . دلم میخواد خودم برم نگاه کنم و انتخاب کنم . وگرنه به داداش میگفتم بره بگیره . چون سرکار نمیرم ، از دست آقا جرات ندارم تا قنادی برم . این مدت هم فقط یکی دو بار سریع برای خرید قلمو و نون سنگک رفتم . یه روزش خونه نبود و یه روز رفتم و اومدم نفهمید . معمولا صبح ها راحت تر میتونم ازش جیم بزنم ولی عصرها نه .

هنرجوی مجازی

همین الان اولین هنرجوی مجازی من ثبت شد . 

هووووورررررا. ..

ممنون از اعتمادتون. 

امیدوارم بتونم بهترین آموزش رو بدم .

خدا را شکر که هنوز آدم ها خوبن . اعتماد میکنن.  محبت میکنن .

به خدایی خدا قسم ، روزی نیس که محبت تک تک شما رو با خودم نشمارم و بابتش شکرگزاری نکنم . شاید حرف از مینا ، دیگه زیادی شده باشه ، ولی تک تک محبت هاش و کنارم بودن هاش رو هر روز میشمارم و از اون حجم دل بزرگی،  هم متعجب میشم و هم شاکر .

باید همیشه و هر روز محبت تک تک شماها رو بشمارم تا یادم نره که تنها نیستم و هنوز دنیا جای قشنگی برای زندگی هست .

من تو دنیا اگه هیچی نداشته باشم ، کلی دوست خوب دارم .

خدا حفظ تون کنه.

مرگ های غریبانه

یه کار ترجمه از یه دوست رسیده دستم ، که چند روز دارم روش کار میکنم . وقتم پر شده و گاهی تداخل فعالیت پیدا میکنم .

کار طراحی و کار نقاشی با مدادرنگی،  هرکدوم خیلی وقتم میگیرن.

استاد نقاشی م خیلی از کارای مدادرنگی من راضیه و میگه کارت خیلی قویه و ازم خواسته ادامه بدم ولی من بخاطر هزینه ش و فشار کار خیلی دو دل موندم چه کنم . فعلا چند جلسه از ترمم مونده ، اونو تموم کنم ببینم چی میشه.  یه کار انجام دادم ، گفت از اون کارایی شده که طرح اصلی رو از فرعی نمیشه تشخیص داد ...  یعنی اینقدر شبیه شده . عکسش اینجا میذارم براتون .



  احساس میکنم این روزای قرنطینه خیلی از دستم  کار کشیدم و گاهی دست عمل کرده ، درد میگیره  ولی خوبه که سرم شلوغ باشه و از فکرهای دردآور،  کمی غافل بشم .

دیروز آقا مسخره م میکرد که بیکار شدی و همون حقوق چندرغاز رو  هم دیگه نمیگیری ، یکی نیس بش بگه اگه دلت سوخته بود میگفتی این دختر سه ماه تو خونه نشسته و دیگه درآمدی نداره ، یه چیزی بلند کنم بش بدم .

شوهرعمه م سالها ناراحتی تنفسی داشت بیچاره بیشتر وقت ها بیمارستان بستری بود . همین سری آخر حدود 20 روز بستری بوده و بخاطر کرونا ملاقات نداشته ، پریروز صبح فوت کرد . خیلی غم انگیز بود چون نه خودش و نه خانواده نتونستن روزای آخر همو ببینن یا حتی دستی به روی هم بکشن.  خیلی دلم برای عمه م و دخترعمه هام سوخت که بدون خداحافظی،  از پدرشون جدا شدن . مراسم با محدودیت و به زور برگزار شده و کسی قبرستان نرفته جز دو سه مرد . خیلی مرگ این دوران ، غریبانه شده . متوفی تک و تنها و بی کس راهی اون دنیا میشه ، بدون وداع ..


کلی با آقا چونه زد داداشم ، که زشته تو نری . خیلی بی محبت شده اصلا نمیدونیم چشه ، دلش برای هیچ کس نمی سوزه و محبت و وابستگی به هیچ کس نداره ، آخه آدم شوهر خواهرش بمیره و بیخیال بشینه پای تلویزیون و بعد هم که میره اونجا جر و بحث الکی با فامیل را بندازه .

گاهی از اینکه پدرمه ، بخاطر این رفتارهای بی رحمانه و سنگدلی ش ، خجالت می کشم .

کرونا هم وضعیت رو بغرنج کرده و اینجور وقت ها آدم نمیدونه چه کنه ، آخه مگه میشه عزیزی بمیره و تو صاحب عزا رو بغل نگیری ، چطور میشه از دور کسی رو آروم کرد .

کلی به ما حرف زد و توهین کرد و به اصرار داداش و مادرم راهی آبادان شدن و قرار شد رعایت کرونا رو بکنن.

اما مامانم گفت اصلا راه نداشت دوری کنم با اینکه حتی بشون گفتم که بغل نکنیم ولی اونا نیاز داشتن و خودشون بغل باز کردن . دیشب ساعت 12 برگشتن و رفتن حمام .

منم عصر تنها بودم و کار خاصی نداشتیم.  فقط چای دم دادم و سالاد درست کردم برای افطار.  غذا هم از مانده ظهر داداشا،  خوردم با خواهرم . مهمترین کاری که چند ماه ، منتظر فرصتش بودم این بود که بپرم تو کمد و سریع یه سروسامانی بدم به اون خرابه،  تند تند یه سری وسیله جابجا و مرتب کردم و کلی راه نفسم انگار باز شد  . قبلا هم گفتم مرتب کردن کمد یکی از لذت های منه .

دوستون دارم و خیلی از بودن تون کنار خودم ، شکرگزارم. 


پ . ن

عکس بالایی طرح اصلی و پایینی کار من .