امروز ساعت ۹:۳۰ تراپی داشتم . از خونه دراومدم پیاده تو گرما رفتم تا همون باغی که یه سری براتون ازش نوشتم . میخواستم تو محوطه رو همون تاب بشینم و تلفنی با دکتر حرف بزنم اما مشغول تمیزکاری بودن ، یه نگاه به آلاچیق ها کردم و ازشون پرسیدم میتونم اونجا بشینم ، گفتن بله و کولر آلاچیق رو هم روشن کردن . ازم پرسیدن تنهایی گفتم بله ، و تمام ۴۵ دقیقه مکالمه، هر کدوم از پرسنل رد میشد منو نگاه میکرد که دارم تلفنی حرف میزنم . از نگاه یکی از زنها اصلا حس خوبی نگرفتم . حالا خوبیش اینه که تیپ معمولی دارم و خب کسی هم بام نبود که ... خلاصه تموم که شد ، رفتم دم آشپزخونه از همه شون تشکر کردم و پرسیدم هزینه ای باید بدم ، بگن تا من پرداخت کنم . اما گفتن نه نیازی نیس و منم تشکر زیاد کردم و برای پول هم خیلی تعارف کردم که قبول نکردن . منم برگشتم سمت بازار و خیاطی . مسواک خریدم و دو تا کوتاهی شلوار داشتم دادم خیاط . بعدم برگشتم خونه .
روزایی که دکتر ساعت ۹:۳۰ بم نوبت میده ، خیلی از حرف زدن لذت نمیبرم یا نتیجه گیری نمیکنم . یه جورایی ایشون انگار هنوز تو حالت خواب هستن و از کل این تایم شاید پنج جمله با من حرف بزنن و تمام وقت من حرف میزنم و چندباری مجبور میشم بگم دکتر .... دکتر ... که مطمئن بشم ایشون پشت خط هستن . چون هوا گرمه و از یه هفته قبل نوبت خواسته بودم این ساعت جور شده بود . ولی فکر کنم گرما رو تحمل کنم بهتره تا اینکه فقط حرف بزنم و حس توجه کامل از دکتر نگیرم .
خلاصه اینکه چیزایی که این مدت پیش اومده بود رو تعریف کردم و ایشون گفت خب میخوای چکار کنی ، گفتم نمیدونم ، گفتم دلم میخواد ول کنم برم ، که ایشون گفتن که البته عرضه ش هم نداری . بله من عرضه ش رو ندارم . خب چون موضوعات جوری بود که اینجا اصلا حرفش رو نزده بودم ، پس حالا هم نمیتونم بگم چی گفتم . بماااااند .
فقط اینکه گفت حالا این همه گفتی چه نتیجه گیری برای خودت میخوای بکنی ، گفتم هیچی ، هیچ کاری ازم برنمیاد . من گاهی فقط زنگ میزنم پیش شما غُر بزنم . پول میدم که غُر بزنم و میدونم مشکلات من راه حل ندارن . ایشون گفت نه اینجوری نیس که راه حل ندارن ولی تو باید اول به خودت اولویت بدی و از اون نقش تکراری کلفتی بیرون بیای . فکر کنم اگه بمیرم دوباره زنده بشم بازم یه آدم تو نقش پرستار و کلفت به دنیا میام . یه آدم بی عرضه که هیچ اختیاری از خودش نداره.
یعنی الان دلم میخواد هرچی از دهنم درمیاد به خودم بگم .
ساره دختر تو ۴۲ سالته ، چرا هیچ اختیاری از خودت نداری دختر . چرا در حد یه دختر ۲۰ ساله نمیتونی برا خودت تصمیم گیری کنی . یا کاری که دلت میخواد رو بکنی . وای از دست تو ساره که عمرت به فنا رفت و این جوونی و عمر دیگه برنمیگرده .
این غُرها الان اومد دیگه . اما من خوبم . منِ کرگدن خوبم .
سلام عزیزم به مشاورتون بگید بااین کلمات اذیت میشید بی عرضه و ...برچسب هست.. اگر مسائل حل نشده باشن مجبورید ازاول به کس دیگه بازگو کنید گاهی اوقات اصلا نحوه برخورد مشاور و مراجع تو جلسات گفتگو میشه، شما خودتخریبگریتون بسیار بالاهست ایشون هم بیشتر دامن میزنه به جای رفعش،
یادتون نره همونطور که معلم بیسواد نجار بیتعهد داریم مشاور غیرحرفه ای بسیار بیشتر از حرفه ای ها هستند ..
حقیقت رو بیان کردن با تف کردن درصورت مقابل خیلی فرق داره
سلام فرح عزیز
والا حرفاتون و حرف دوستان درسته .
من میخوام چند جلسه دیگه بگذره اگه دیدم واقعا دیگه فقط دارم حرف میزنم و راه حل نمیگیرم ، ادامه ندم با ایشون . هرچند گفتم برام سخته برم تو سیکل تکرار .
درمورد خودتخریبگری برام حرف تون جالب بود ، انگار واقعا من اینجورم شاید نه در حدی که شما گفتید اما در حد عدم اعتماد به نفس معمولا خودش رو نشون میده و خود کمتربینی.
سلام عزیزم ، من خیلی وقته میخونمت و خوشحالم که داری برای زندگی بهتر تلاش میکنی.
اینکه از یه روانشناس کمک میگیری عالیه ، ولی بعنوان کسی که چندین ساله داره مثل تو از راهنمایی مشاور استفاده میکنه باید بگم اصلا این جملات بی عرضه و کلفت و .. و .. که مشاور بهت میگه ، هیچ وقت حزئی از درمان نبوده و نیست !
حتی دلسوزی و ترحم هم که توی پستهای قبلیت در موردش نوشته بودی هم جزء درمان نیست !
ولی چیزی نگفتم بهت چون دیدم داره کمک میکنه خودتو بالا بکشی و اینکه خودتم پتانسیل بالا کشیدن خودتو داری ، اونم خیییییلی زیاد !
راهکارها و سوال و جواب کردناشم خوبه .
ولی بنظرم دیگه بیشتر از این کاری از دستش برنمیاد که رو آورده به گفتن اون جملات
واسه همین میگم بهتره عوض کنی مشاورتو .
بری سراغ کسی که درکت کنه و از دریچه نگاه تو و زندگی تو ببینه و راهکار بده و یا کمک کنه راهی پیدا کنی.
اگه یه مشاور خوب پیدا کنی ارزششو داره وقت بذاری از اول تعریف کنی مشکلاتتو . ضمن اینکه روانشناس متبحر و با تجربه نیازی به شرح طولانی از طرف مراجعه کننده نداره و خلاصه وارم که بگی ، مشکلتو تشخیص میده
سلام رها جان
چی بگم والا . واقعا ناراحت کننده ست . ولی من خودمو قانع کرده بودم که شاید این کلمات رو به عنوان محرک استفاده میکنه که من یه کار مهمی کنم . واقعا هم از شنیدن شون اذیت میشدم حتی اگه واقعیت داشتن .
و من واقعا تو این دو سال تونستم به کمک ایشون خیلی در خودم تغییر مثبت ایجاد کنم و همه جوره راضی بودم مگه تو این بخش که بارها تکرار شد و گاهی حتی من اینجا ازش ننوشتم که خدایی نکرده در حق ایشون سوءتفاهمی برای کسی ایجاد نکنم و از ارزش کارشون کم نکنم .
ولی مدتی بررسی میکنم بعد شاید عوض کنم
و ممنون میشم که خصوصی مورد های عالی رو معرفی کنی داسته باشم اگه لازم شد
مرسی عزیزم
اولا به مشاور بگو این کلمات دردناک هستند و ازش بخواه دیگه استفاده نکنه.
دوم اینکه هرکجا دیدی فایده نداره بهشون بگو. و ازشون بخواه تو رو ارجاع بدن به کسی که الان به دردت میخوره. اینطوری کل پرونده میره اون سمت و لازم نیست از اول شروع کنی تعریف کردن.
حالا اینا به عقل من میرسه. قطعا خودت خیلی بهتر میدونی شرایط چیه و چه باید بکنی.
چشم مرضیه جان
انشاالله مدنظر قرار میدم و ممنونم از کمک تون عزیزم
راستش منم با تیلو موافقم.
هرکجا احساس کردی مشاورت داره زخمی ترت میکنه، به نظرم اون مشاور دیگه مناسبت نیست.
یعنی تا این لحظه بوده و کمکت کرده. از یه جایی به بعد دیگه کارآمد نیست.
میدونی کمک مشاور این نیست که با این کلمات اشتباه زخم بهت بزنه. اینه که شفای روح باشه و در عین حال کمک کنه.
هرکجا احساس کردی زخمش بیشتر از سودش هست، مشاور را عوض کن. من خودم بیشتر از 10 تا مشاور عوض کردم. میدونی انگار هر مشاور به درد یک برهه زندگی میخوره.
من از نوشته هات میگم که نسبت به 1 سال پیش کاملا پیشرفت کردی. پس تا اینجا برات خوب بوده. از یه جایی به بعد شاید لازمه عوضش کنی.
همونجاست که مشاور بیشتر شنونده میشه، راهکار درست و درمون نداره، و به چندتا جمله همیشگی "کلفت نباش" و "بی عرضه نباش" و "خودت اینطوری خواستی" و بقیه جملات توهین آمیز ادامه میده.
و از دید من مشاور خانم خیلی بهتر برا ما خانومها کاربرد داره. روشهایی میگه که واقعا فقط در حس و حال خانومهاست. مردها اصلا نمیفهمن که حالا بخوان راهکارش را بدن.
والا چی بگم مرضیه جان تا الان که اوکی بوده و خیلی بم کمک کرده . گاهی بعضی کلمات خیلی تلخن و به نظرم میشه جایگزین بهتری براشون آورد و لزومی نداره اونقدر تلخ و تیز و کشنده باشن تا مثلا تاثیر کنن
اگه دیدم بازم پیش اومد و من دیگه بیشتر ازین تغییر نمیکنم یا کمکی از ایشون دریافت نمیکنم ، یه فکر میکنم
راستش شروع یه تراپی و تعریف همه زخم های زندگی از اول هم کار آسونی نیس . مثل اینه که دوباره خودت رو شکنجه بدی و خودت رو زخمی کنی با اون تکرارهای تلخ .
مشاور منم خانم هستن . صدرصد یه خانم مارو بهتر درک میکنه
ممنون مرضیه جان
سلام ساره جان
امیدوارم خوب باشی و همیشه بهترین ها را داشته باشی،
سلام عزیزم ممنونم
همچنین شما پارمیس جان
ساره جان
ما یه قسمتی از حرفها و درددلها را میشنویم و براساس اون حرف میزنیم
گاهی هم حرفامون درست نیست و براساس برداشت خودمون هست
اما ..
من تو رو اینطوری نمیبینم که نتونی... تو نمیخوای... علت نخواستنت هم مهربونی و احساس تعهد و مسئولیتی هست که به خانواده داری
اینجوری نیست که مجبور باشی و نتونی ول کنی و بری... ولی خودت به خاطر احساس بدی که در دیگران ایجاد میشه ، غصه ای که به خانواده وارد میشه... و تو اینا را نمیخوای... برای همین نمیری... برای همین رها نمیکنی
وگرنه میتونی
اینکه یه آدمی مهربونه، فداکاره ، مسئولیت پذیره ، در قبال دیگران بیخیال و بی غصه نیست، دلیل براین نیست که اون آدم کلفت یا پرستاره...بعضی از این جملات مشاوره ای فیک و به درد نخور هستند- جملاتی که به ما تلقین میکنند دیگران اهمیتی ندارند و ما باید فقط به فکر خودمون باشیم - اینا خودخواهی را ترویج میدن و به خورد ما میدن به جای ارزشهایی که ما براشون زندگی میکنیم... من خودم بارها بهت گفتم محکم باش و از حقت نگذر- خودم بهت گفتم زیادتر از حد به دیگران بها نده و انرژیت را فقط و فقط برای دیگران نزار- گفتم که خودت را دوست داشته باش و خودت را در اولویت قرار بده - ولی اینا دلیل نمیشه که تو تبدیل بشی به یه آدم بی احساسی که فقط و فقط به فکر خودشه
ماها انسانیم - موجودات اجتماعی
پس خیلی به خودت سخت نگیر- فقط و فقط یادت باشه هرجوری شده جا برای خواسته های خودت باز کنی - هرجوری شده زندگی را زندگی کنی- و اینکه بقیه چه انتظاری دارن ازت را بزاری برای اولویت های بعدتر... خودت اولویت اول باشی و اینا صرفا به این معنی نیست که همه چیز و همه کس را نادیده بگیری
سلام تیلو باور کن همین بوده عمری نگران بودم اگه نباشم کی فلان کارو میکنه ، حتی برا یه سفر چند روزه کلی با خودم کلنجار رفتم که تو نیستی صبح چی میشه شب چی میشه . میدونم اگرم واقعیت اینه باید بپذیریم که خودم خواستم شاید یه جور انتحاب اجباری ناشی از یه جور وابستگی بیمارگونه بین من و اطرافیان باشه .
حرفات درسته عزیزم
باورت میشه گاهی ازین جملات تکراری تو تراپی که انگار فقط ضعف منو هی به روم میاره حالم بد میشه ، اما میگم اینم برای کمک به خودته و سعی کنم بهترین بخش رو ازش برای بهتر شدن حالت برداری ، و گاهی خیلی به نوع کلمه و ادبیات طرف مقابل حساس نشی حتی اگه دکترت باشه. اما گاهی واقعا بجای اینکه حالم بهتر بشه بدتر میشه . شایدم این بخشی از درمان باشه تا منو به جنگیدن با چیزی که میشنوم برانگیخته کنه و مجبورم کنه وارد مسیر جدیدی بشم .
وای چه اسمت قشنگه
وای مورچه جان مرسیییی موچه قشنگ